eitaa logo
بارانی‌ها
693 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
149 ویدیو
10 فایل
کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧️🌸 📍مشهدمقدس، احمدآباد، ابوذر غفاری ۹، پ ۱۰۸ موسسه معارف اسلامی ضحی 🔸جهت ارتباط با ادمین: @kelashaye_baran
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه - ۲۴ آبان | باران۴ - سرکار خانم جمالی‌نژاد این هفته ادامه‌ی داستان حضرت نوح بیان شد. درباره‌ی مجاهدت‌ها و تلاش‌های این پیامبر بزرگ و صبور در جهت هدایت مردم حرف زدیم. راجع به خدا، عذابی که برای قوم نوح فرستاد شکل عذاب، زمان، حجمش و.... صحبت کردیم. فهمیدیم که خدا خیلی به قوم نوح برای هدایت زمان داد اما اون‌ها همراهی نکردن.
پنجشنبه - ۲۴ آبان | سرکارخانم کریمی در این جلسه قدرت نمایی خداوند رو دیدیم که چطور جلوی چشم فرعونیان، موسی به دنیا آمد و در آغوش مادرش در کاخ فرعون بزرگ شد. از تفسیر حضرت آقا از این آیات برای اسماعیل هنیه گفتیم که گفتند خداوند موسی را به آغوش مادرش برگرداند که مادرش تحقق وعده خداوند را ببیند و به ظهور موسی و پیروزی ایمانش محکم شود.
گزارش کلاس شیما | سرکار خانم حاجی‌وثوق به قلم «فاطمه ضیایی» متخصص استنداپ کمدی =) «داستان امروز ما از زمانی شروع شد که موسی و هفتاد تا یارش که دوباره زنده شده بودن با کتاب تورات برگشتن پیش قوم معروفِ بهانه گیر اماااا هرچی موسی قصه ما رشته بود پنبه شد موسی شروع کرد از جانشیناش سوال پرسیدن: -داداش هارون چی شد؟ _سامری چیکار کردی؟ _این گوساله چیه(اشاره به گوساله سامری) _مردم چرا جای خدا گوساله رو میپرستن؟ و اینطوری شد که طی گفتگوی سامری و موسی ، سامری فهمید که چه اشتبااااهی مرتکب شده اما دیگه دیر بود آن سبو بشکست و ان پیمانه ریخت حتی اعتراف سامری جلوی مردم هم باعث نشد مردم از راه بدر شده دوباره به راه برگردن اینجا شد که موسی یک فکر بکر کرد از خوده گوساله طلایی سوال پرسید...»
| خانم جمالی نژاد باران ۴ - پنجشنبه ۲ آذر ماه در این جلسه در مورد اتفاقات بعد از طوفان صحبت شد. در مورد اینکه هر کدام از پسر های حضرت نوح برای رسالت پخش شدند و مهم ترین بخش این هفته مربوط به گفت‌وگوی حضرت نوح و شیطان بود. کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران 🌧️
| خانم حاجی‌وثوق گزارش کلاس شیما به قلم «مهدیه خانوم‌ رجب‌پور» «و داستان جذاب روایت انسان این هفته از جایی شروع شد که حضرت موسی باید خدای دروغین که همون گوساله بود رو از بین می بردن . برای این منظور گوساله رو سوزوندن و بقایای اونو در آب ریختن که کامل نابود بشه ... حالا نوبت مواخذه مردم بود . افرادی که گوساله پرست شده بودن و خطا کرده بودن باید مجازات میشدن . حضرت موسی از مردم خواستند که خودشون اعتراف کنند اما اون ها به خطا خودشون اعتراف نکردند . برای مشخص شدن حقیقت وحی به حضرت موسی نازل شد که همه مردم باید از آبی که بقایای گوساله در اون ریخته شده بود ، بخورند . افرادی که گوساله پرست شده بودند رنگ صورت شون تغییر کرد و حقیقت آشکار شد . اینجا مردم دو گروه شدند ، مؤمنین و مرتدین... حضرت موسی گفتند مؤمنین باید مرتدین رو مجازات کنند . مؤمنین از این کار وحشت کردند و این نتیجه عمل خودشون یعنی سکوت کردن در برابر باطل بود . مؤمنین چاره کار شونو در توسل به خداوند و قسم دادنش به کلمات دیدند . خداوند قلب های اونا رو برای انجام این کار راضی و آروم کرد . در این موقعیت مرتدین هم به یاد خدا افتادند و اون ها هم توبه کردند و خدا توبه اون هارو پذیرفت... حضرت موسی شروع به آموزش دوباره قوم بنی اسرائیل کردند تا برای ورود به سرزمین مقدس آماده بشن . و برای این کار باید از مردم عهد می گرفتند. اما اینجا هم مرتدین مخالفت خودشونو نشون دادن و از عهد بستن ممانعت کردند . خداوند اراده کرد که تکه ای از کوه بالای سر قوم قرار بگیره تا مردم با زور عهد ببندن . عده ای مؤمن با اراده قلبی و عده ای مرتد با زور عهد بستن و اینجا قوم به سمت سرزمین مقدس حرکت کردند . هنگامی که به نزدیکی سرزمین مقدس رسیدند حضرت موسی ۱۲ نفر از رئیسان قوم هارو جمع کردند و گفتند که به سرزمین مقدس برن و اطلاعات بگیرن و به صورت محرمانه به حضرت موسی اطلاع بدن اما در اینجا هم عده زیادی خیانت کردند و با دروغ مردم رو از رفتن به سرزمین مقدس باز داشتند....» کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران 🌧️
| خانم کریمی گزارش باران ۵ به قلم «دخترمون زینب پور ملائکه» بحث این جلسه راجع به این بود که حتماً خداوند دلیلی داشته است که حضرت موسی در کاخ فرعون بزرگ شود دلیل آن این بوده که اگر حضرت موسی در قوم بنی اسرائیل بزرگ می‌شدند مثل بقیه انجام کارها را بلد نبودند مثل برادرشان هارون که در سالی بچه‌ها کشته نمی‌شدند به دنیا آمده بود و در قوم بنی اسرائیل بزرگ شده بود. حضرت موسی در کاخ فرعون برای پادشاه بودن تعلیم و آموزش می‌دید و به ایشان راجع به مسائلی مانند سیاست، جنگ، رفتار با دیگران و غیره ا یاد می‌گرفت. هامان وزیر فرعون که می‌دونست مسلمانان به کاخ نفوذ کردند، به دنبال آنها بود. این مسئله در این زمان هم تکرار شده که همه ما از جمله دشمنان می‌دانیم که حضرت مهدی ظهور می‌کنند. حضرت موسی به دلیل ولیعهد بودنشان دارای قدرت‌های زیادی بودند و از آنها برای کم کردن عذاب بنی اسرائیل استفاده می‌کردند. فرعون با این موضوع مخالف بود، اما چون حضرت موسی خدا بودنش را زیر سوال نمی‌بردند سکوت می‌کرد. ولی قبطی‌ها از او بیزار بودند و با او مشکل داشتند. حضرت موسی مشکلات زیاد و سختی را داشتند. ایشان باید به قوم خود کمک می‌کردند و هم مواظب بودند که آنها متوجه نشوند که ایشان حضرت موسی هستند و اگر کسی متوجه می‌شد باید سکوت می‌کرد و نمی‌گذاشت دیگران بفهمند اما این کار برای آنها مشکل بود زیر آنها هیچ آموزشی در این مورد ندیده بودند و از طرف دیگر باید مواظب می‌بودند که رفتارهایی نمی‌کردند که هامان به ایشان مشکوک نشود. در سوره قصص داستان حضرت موسی به طور کامل گفته شده از بچگی تا بزرگی.از جمله آموزش‌هایی که حزقیل به ایشان داده بود و علمی که خداوند به موسی داده بود معنی قسمتی از این سوره این است. روزی حضرت موسی از کاخ بیرون آمدند و بدون اینکه مردم بفهمند وارد شهر شدند. ایشان دو مرد را دید که دعوا می‌کردند. پیرمردی بود که از نوجوانی خبرچینی بنی اسرائیل را می‌کرد و سامری که یکی از یاران ایشان بود و از هویت ایشان باخبر بود. پیرمرد سامری را شناخته بود و می‌خواست به فرعونیان تحویلش بدهد. سامری از حضرت موسی کمک خواست. حضرت موسی که نمی‌توانستند به او کمک نکنند به مرد مشتی زدن و به دلیل قدرتمند بودنشان کشته شد. همه این جریان ها کار شیطان بود. حضرت موسی به دلیل اینکه یک قبطی را کشته بود نمی‌توانست به کاخ برگردد. قبطی‌ها می‌دانستند که یکی از بنی اسرائیل آن پیرمرد را کشته اما نمی‌دانستند کدوم یک بوده است. حضرت موسی تمام شب را در حال ترس بود، از اینکه لو برود و از خدا کمک می‌خواست. فردای آن روز این اتفاق دوباره برای سامری افتاد و او دوباره از حضرت موسی کمک خواست و اشتباه کرد به حضرت موسی گفت کمکم کن یا می‌خواهی من را هم مثل دیروزی بکشی و با این حرف همه فهمیدند که حضرت موسی دیروز آن قبطی را کشته است. در آن لحظه یکی از مومنان از کاخ بیرون آمد و پیش حضرت موسی آمد و گفت فرار کن که درباریان می‌خواهند تو را بکشند حضرت موسی با نگرانی از شهر بیرون رفت و هر لحظه منتظر اتفاقی بود و از خدا خواست که از دست ستمکاران رهایم کن. حضرت امام حسین علیه‌السلام هم زمانی که می‌خواستند از مدینه خارج شوند و به سمت مکه بروند هم از این آیه استفاده کردند. کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران 🌧️
بارانی‌ها
کلاس | خانم کریمی پنج شنبه - ۴ بهمن ۱۴۰۳ "دست نوشته دخترمون خانم حانیه قرائی" در جلسه قبل راجب به ایمان و اعتماد حضرت موسی نسبت به خدا صحبت کردیم و گفتیم حضرت موسی زمانی ظرف وجود خود را زیر باران رحمت الهی قرار داد که خالی از هرچیزی بود و پر از رحمت خدایی شد . ▪︎دعای حضرت موسی نزد خداوند▪︎ [ربَ انی لما انزلت الی من خیر فقیر] *خدایا هر آنچه از خیر برای من نازل کنی من به آن محتاجم حضرت موسی در آن زمان : ۱- فقیر فقیر فقیر است ۲-به خدا اعتماد میکنه ۳-ایمان داره به قدرت بی نهایت خدا حضرت موسی به دختران بر می‌خورد که توانایی بیرون کشیدن اب از چاه و آب دادن به گوسفندان خود را ندارند ، و به آن ها کمک می‌کند و دختر ها از او می‌خواهند که به خانه آنها بیاید تا پدرانشان اجر او را دهد . آیه قرآن ‌[تمشی علی استحیاء] با حیا راه میرفتن. *حیا اصل دین است . حضرت موسی همراه دختر ها به خانه آن ها می رود تا پدر آن ها ببیند که پدر آن دختر ها حضرت شعیب است حضرت شعیب به حضرت موسی میگوید که من یکی از دختر هایم را به عقد تو در می آورم و تو ۱۰ یا ۸ سال برای من کار کن نیت حضرت شعیب این بود تا بتواند موسی را نزد خودش نگه دارد تا به او آموزش دهد . و حضرت موسی ۱۰ سال را انتخاب می‌کند و با دختر بزرگتر ازدواج میکند. ( نام همسر حضرت موسی صفورا) از مصر خبر هایی می‌رسد که موسی پیدا شده و آسیه و حزقیل تحت فشار هستند، و حضرت موسی به سمت مصر حرکت می‌کند تا به قومش برسد. *[مهمترین اتفاق زندگی حضرت موسی ] حضرت موسی خانواده اش رو در غاری می گذارد و میگوید من آتشی می بینم میرم از اون آتش میارم تا گرم بشین همین که نزدیک آتیش شد صدایی شنید که آن را خطاب می‌کرد میگفت ای موسی من همان خدای توام کفش هایت را در بیاور که اینجا مکان بسیار مقدسی است. ادامه هفته آینده... ●حدیث اول کتاب اصول کافی : جبرئیل نزد حضرت آدم می‌آید و به ایشان می گوید من سه چیز دارم از بین این سه تا یکی رو انتخاب کن عقل ،حیا ،دین حضرت ادم عقل رو انتخاب می‌کند و حیا و دین کنار عقل قرار می‌کرد، و هرجا که عقل وجود دارد حیا و دین هم جود دارد *همه گناه های ما عقل و حیا را ضایع می‌کند . ~ کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 @dokhtaraneh_baran🌿
کلاس | خانم کریمی پنج شنبه - ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ "نوشته دخترمون خانم فاضله چنگیزی" حضرت موسی تصمیم گرفت که به مصر برگردد.وقتی موسی قصد سفربه مصر کرد شعیب به او هدیه ای داد؛گنجه ای را نشان داد که پر از عصای چوبی بود.موسی سمت گنجه رفت و عصایی به سمت دستش حرکت کرد. شعیب گفت:آن عصا را بگذار و یکی دیگر بردار.موسی دوباره خواست عصایی بردارد که تا ۳ بار همان عصا به سمت دستش حرکت کرد.سرانجام شعیب گفت:این عصا صاحبش را پیدا کرده است.این عصا میراثم از پدرم آدم است.آنها شروع به حرکت کردندکه در طوفان کویر گیر افتادند.موسی خانواده اش را داخل غاری پناه داد و گفت:آتشی میبینم.بروم که از آتش برایتان بیاورم تا گرم شوید.به سمت آتش رفت.دید درختی سبز در حال آتش گرفتن است ولی وقتی به سمتش رفت دید آتش نه میسوزاند و نه دودی دارد. موسی هراسید و خواست برگردد که ناگهان ندایی شنید: انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی _در روایات سرزمین طوی را کربلا معنا کردند_که یعنی حضرت موسی به روایتی طی الارض کرده بودند.موسی در زمان وارد شدن به آن سرزمین کفش هایش را در آورد. ندا آمد: عصایت برای چه است؟ موسی گفت: عصایم برای چرا بردن گوسفند‌ها برای راه رفتن برای تکیه دادن و... که همه ی آنها پر از "منیت" بود (عصای من.تکیه دادن من) دوباره ندا آمد: عصایت را بینداز. موسی این‌کار را کرد و عصا تبدیل به اژدها شد. موسی اژدها را که دید ترسید و قصد فرار کرد و به خداوند گفت: نترس من با توام. موسی باشنیدن این حرف آرام شد. خداوند فرمان داد:اژدها را بگیر. و اژدهادوباره تبدیل به عصا شد. سپس خداوند گفت:دستت را به داخل گریبانت ببر.موسی این‌کار را انجام داد و وقتی دستش را بیرون آورد دستش همانندخورشید نورانی شده بود. خداوند به موسی فرمان داد که با این دو معجزه برو و فرعونیان را نجات بده که امیدی به نجات یافتنش هست و اگر نجات نیافت و گمراه ماند آن‌وقت کوتاه بیا و با مردم آنجا مهاجرت کنید.حضرت موسی گفت: رب اشرح لی صدری(پروردگارا دلم را گشاده کن) و یسرلی امری(کارم را آسان کن) واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی (و گره از زبانم باز کن تا بتوانم سخنم را بگویم) و اجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی(و برای من دستیاری از کسانم قرار بده برادرم هارون را) موسی قصد سفر به مصر می‌کند. اما با ماموریتی که دارد نگران خانواده اش می‌شود. به روایتی آنها را به کاروانی می‌سپارد که برگردند و تنهایی عازم سفر به مصر می‌شود. فلش بک (بنی اسرائیل دعاهای زیادی ‌کردند که خداوند ۱۰ سال ظهور منجی را براشان عقب انداخت دوباره عقب انداخت تا ۴۰ سال) سر انجام دعاهای بنی اسرائیل نتیجه می‌دهد و حضرت موسی ۴۰ سال زودتر برای قوم بنی اسرائیل ظهور می‌کند. اینجا جایی‌ست که حضرت موسی از میان صحرا به مردم بنی اسرائیل می‌رسد. ~~~~~ کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 @dokhtaraneh_baran🌿
کلاس | خانم حاجی وثوق کلاس شیما به روایت «عطیه خانوم آفاقی»: «ما در تاریخ جلوتر رفتیم و حالا رسیده ایم به آن قسمت از داستان.. جایی که بنی اسرائیل به دلیل وارد نشدن به ارض مقدس و خیانت برخی از بزرگان به جز یوشع بن نون و کالب بن یوحنا به تیه دچار شده اند همان سرگردانی چهل ساله همان که هر چه حرکت می‌کنند و می خواهند که برسند باز هم خود را در نقطه شروع می بینند در این دوره سرگردانی اتفاقی ناگوار رخ می‌دهد و آن از دست دادن حضرت موسی است. و چه چیزی بدتر از این که پیامبری در اوج ناامیدی از قومِ خود، تسلیم ملک الموت شود؟! بعد از اتمام دوره چهل ساله و با پیامبری یوشع بن نون،به سمت سرزمین مقدس حرکت می‌کنند و باز هم امتحانات خداوند آنها را قبل از ورود غربال می‌کند تا آنهایی بمانند که باید! و بعد از ورود قسمتی از ارض مقدس را فتح میکنند. سپس شهر اریحا و عارفی به نام بلعَم باعور که به سبب راهکاری شیطانی برای مقابله با قوم بنی اسرائیل، از عالمی ربانی به عاملی برای شیطان تبدیل میشود.راهکار او ایمانِ قوم بنی اسرائیل را متزلزل می‌کند و این جای دیگری است که انسان ها باید از سوی خداوند غربال و امتحان شوند. سپس به شهر بلغا و ساحر آن شهر و حقه آنها می‌رسند و حضرت یوشع با تصرف در طبیعت حیله ساحر این شهر را خنثی می‌کند. همه چیز برای ساختن تمدن به دست قوم مهیا است اما این میان اتفاقی می افتد آن هم تحریک صفورا همسرِ حضرت موسی بر علیهِ حضرت یوشع بن نون برای از بین بردن حضرت است اما این لشکرکشی نتیجه ای جز شکست و پشیمانی او نسبت به این کار ندارد. در آخر حضرت یوشع در ۲۱ رمضان( همانند امام علی ع) از دنیا می‌روند و بعد از ایشان کالب بن یوحنا به پیامبری میرسد داستان زندگی حضرت موسی در این قسمت از تاریخ تمام‌می‌شود. اما باید بدانیم تاریخ در تمامِ مراحل در معرض همین غربال ها و امتحانات است و این‌ما هستیم که نباید دچار سرگردانی هایی بشویم که قوم بنی اسرائیل شدند...» ~~~~~ کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 @dokhtaraneh_baran🌿
کلاس | خانم حاجی وثوق کلاس شیما به روایت «عطیه خانوم‌ آفاقی» رسیده ایم به زمانی بعد از پیامبری حضرت یوشع و کالب بن یوحنا. بنی اسرائیل دوباره دچار سرگردانی شده اند این دوره دو قرن به طول انجامید و در طی این مدت پانزده پیامبر در میان آنها حاضر شدند اما اغلب با توجیهات دینی کشته شدند این دوره، به دورانِ داوران مشهور می‌شود. آن زمان با کنار گذاشتن پیامبران، پادشاهی رونق بیشتری می‌گیرد. و پادشاهان باید دارای دو اصل نجیب زادگی و ثروت باشند. بنی اسرائیل از ظلم و سرگردانی خسته شده اند و فرمانروایی دیگر می‌خواهند. نزد سموئیل( پیامبر حاضر) می‌روند و از او می‌خواهند فردی را شایسته مقام پادشاهی برگزیند؛ خداوند دو ویژگی درباره شخصی که شایسته باشد بیان می‌کند اول اینکه قد او به اندازه یک عصا است دوم اینکه اگر یک کاسه روغن را کنار بگذارند وقتی او بیاید این روغن شروع به جوشش می‌کند. و اگر آن را بر روی آن فرد بریزند برای او اتفاقی نمی افتد؛ همچنین وعده داده میشود "تابوت عهد" که بعد از رحلت حضرت موسی از مردم گرفته شده بود هنگام‌فرمانروایی آن فرد به آنها بازگردانده می شود. -فلش بک- در داستان حضرت موسی جعبه ای وجود داشت، همان جعبه که حضرت موسی را به کاخ فرعون رساند و همان جعبه ای که مواریث انبیا در آن نگه داری می شد. این‌جعبه تابوت عهد نام داشت و دارای دو ویژگی بود: فاروق--> جدا کننده مؤمنین و کافرین سکینه--> آرامش بخش -کات- مدتها میگذرد تا فردی چوپان که یکی از گوسفندانش را گم کرده بود واردِ شهر می شود و نشانه های فرمانروایی با حضور او آشکار می‌شود. او کسی نیست جز طالوت؛ طالوت با لشکر خود به جالوت(پادشاه آن زمان ) حمله می‌کند. و پیش از آن سموئیل به طالوت میگوید هر که جالوت را کشت به دامادی خود بگیر. آن جنگ رخ میدهد و سرانجام جالوت با سنگ کوچکی که توسط نوجوان سیزده ساله ای به نام داوود به سمت او پرتاب می شود می میرد و لشکر و عظمت او یکباره فرو می ریزد. ~~~~~ کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 @dokhtaraneh_baran🌿
کلاس | خانم حاجی وثوق پنجشنبه - ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ باران ۴ پنجشنبه یازده بهمن تو کلاس روایت انسان باران چهار چی گذشت؟ این تصویری که مشاهده میکنید هنرنمایی دختران باران چهاره ، گفتم بچه ها من نقاشیم تعریفی ندارد کی بلده شتر بکشه؟ بچه ها با اعتماد به نفس فراوان یکی یکی اومدند پای تخته و شتر کشیدند. با هر نقاشی هم کلاس منفجر می‌شد از خنده و من اینجوری بودم که انگار شکسته نفسی کردم برای مهارت نقاشی خودم و اونقدرا هم بد نیستم 😅 القصه سفر ما این هفته تو روایت انسان به سرزمین قوم ثمود رسیده بود و پیامبرشون حضرت صالح علیه‌السلام و شتری که معجزه خدا بود و اتفاقات بدی که مردم رقم زدند. تو کلاس باران چهار به من خیلی خوش گذشت، چون بچه‌های مشتاقی رو دیدم که اهل سوال بودند، اهل نوشتن بودند و اهل فکر ...🌱✨ ~ کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 @dokhtaraneh_baran🌿