eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
ز کودَکے خادِم این تَبارمُحتَرَمَم😌 چُنان حَبیبِ مَظاهِر مُدافِع حَرَمَم♥️✨ ''ملازمان‌حرم🌱
● • °جنگ امروز اسلحه نمیخواد ❗️ اسلحه ات رو باید توی مغزت پرورش بدی 🧠 که بتونی‌تو‌ دنیای‌مجازی با دشمن‌واقعی بجنگی 👊🏻 تو‌ جبهه‌‌خودی نه گل‌به‌خودی بزنی جنگ این زمانه نخبه‌مومن‌ میخواد نه علاف تو
خیالِ‌خوبِ‌تو لبخندمیشودبھ‌لبم وگرنھ‌اين‌منِ‌ديوانھ‌غصھ‌ها‌دارد (:" - حاجےِامیدِمایـے🖐🏽
ْْْآرزویِ‌شھـٰادٺ‌راهمہ‌دارند!🥀 اماتنھااندکےشھید میشوند..!🍃 چون‌تنھآ ؛ اندکےشھیدانہ‌زندگی‌میکنند..ツ
پدرم ارتشی بود و میدانست زندگیمــان خانه به دوشی است و وسایلمان در نقل مڪان کردن از بین میرود،، براۍ‌ اینکه جھیزیه‌ام را ڪامل داده باشد و خرج و تجملات هم نکرده باشد پـول جھیزیه‌ را نقد داد دستم .. کمک خرج زندگیمــان هم شد فقط یڪ چمدان گرفتم چهارده تـومن که اندازه‌ے لباس‌هایمــان بود ، همین ! •. 🌱
ازشناسایی آمد و خوابید بچه‌ها چون میدونستن خستس بیدارش نکردن بیدار که شد با ناراحتی گفت مگر نگفتم بیدارم کنید؟ آهی کشید وگفت افسوس که آخرین نماز شبم قضا شد فردایش مهدی شهید شد. ❤️
‌ اگہ مـرد مـردِ خطـر باشہ درستـہ سیـنہ‌زن ، سیـنہ سپـر باشہ درستـہ اولش با سـر بره برا دفـاع و آخرش بدون سـر باشہ درستـہ ..؛ :)
ای‌تـٰاریخ‌همیشه‌بہ‌یادداشتہ‌باش .. سیُ‌سِہ‌سال‌پیش‌در‌چنین‌لحظاتۍ‌حقوق‌بشرِآمریکا جـٰانِ۲۹۰نفر مسافرزن‌/مرد/ڪودڪ ایرانی‌را‌گرفت💔'! •. ؟-
اسرائیل مثلِ آدمی می‌ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود… اما مرتب می‌گوید بلند شوم اِل می‌کنم و بِل می‌کنم :/🚶🏽‍♂! 🌿.
👀💔"!-
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
👀💔"!-
-ولےارباب... همیشہ‌ماتومرحلہ‌ے "التماس‌‌دعا"بودیم وبقیہ ... "دعاگوییم"...( :💔 ꧇)؟
. . . - ایسـتادگی کـردن ، چـیزی به مـراتب عمیـق تراز شهـادت اسـت . - اینـکه ، جرئـت داشـته باشی بمـونی و زمـین بزنیشـون ✌️🏿 😎
❣️من‌‌حاضرم‌مثل‌علی‌اکبر‌حسین﴿؏﴾ اربااربابشم‌،ولے‌ناموس‌شیعھ‌ حفظ‌بشھ‌؛آخرش‌هم‌درحال‌خنثے‌ڪردنِ‌ بمب‌بود‌ڪھ‌منفجرشدۅقسمتے‌ازبدنش تڪھ‌تڪھ‌شد !...シ -☁️!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪ‌ چلّه ازبـرای شما ناله سردهم تــادرمُـحـرمت‌بـشـوم‌مَـحــرمـت، حسین؏ |💔-
💛شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند ❥ مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱 😇
📚 ⛓📖 همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :»فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاء الله فردا برمیگردم.« اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :»فقط زودتر بیا!« و او وحشتم را به خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :»امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!« خاطرش به قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعالً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :»نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!« ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو میفهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :»میترسم دیگه نتونه برگرده!« وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :»جانم؟« و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :»حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟« نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :»شرمندم عزیزم! 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
📚 ⛓📖 بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.« و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :»حیدر تو رو خدا برگرد!« فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :»گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟« و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری شکایت کردم :»داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!« از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :»اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میکشم حیدر!« به نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :»حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!« قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غر ش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد. عباس و عمو با هم از پله های ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطره ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می- گرفت. بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری اش بادم میزد. 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 وَقَلبڪ‌فےقَلبےیاشهید... قشنگہ‌ ‌نہ؟ قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ... با‌هاش‌یکے‌شے باهاش‌رفیق‌شے اونقدررفیق‌واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ... کہ‌تهش‌مثل‌خودش‌شهید‌شے بر شهدا♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
[🌿] میگفت: +امیدوارم تبعید بشی -گفتم چی تبعید +گفت‌اره +گفتم کجا چرا🍃 -گفت امیدوارم قاضی به خاطر علاقت به حسین دائم العمر تبعید کنه به کربلا♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ✈️ حمله به هواپیمای مسافربری 🌀 در صبح یک‌شنبه دوازدهم تیر سال شصت و هفت ناو آمریکایی وینسنس، هواپیمای مسافربری ایران را با موشک، ساقط کرد و تمام مسافران این‌ پرواز به شهادت رسیدند. جالب این‌که پس از این فاجعه انسانی آمریکایی‌ها نه‌فقط عذرخواهی نکردند بلکه... 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🕊:)"
از‌‌لحاظ‌‌روحی ‌نیاز‌‌دارم‌‌گوشیم‌زنگ‌بخوره‌وپشت‌گوشیم ‌یکی‌داد‌بزنه‌بگه شنیدی‌میگن‌حاج‌احمد‌‌متوسلیان ‌داره‌برمیگرده💔:) ــــــــ ـــــــ ــــــ ـــــ ــــ ـــ ــ ـ 🕊" ✨"
اگرمشکلات‌مردم‌‌باتوهین‌کردن‌به‌من حل‌میشود‌ بگذاریدتوهین‌کنند... حاجی‌خدایی‌خیلی‌مردی|🌱' چش‌بعضیا‌کور....
〔🤍🔗〕 دنیآبـآ‌بودن‌ٺو‌قشنگٺره . . چآدࢪم‌رآمیـگویم(:👀
[🥀] جوانےعکس‌خودش‌را نزد فرستاد وگفت:آقاجان؛ یک‌نصیحتےبرای‌دنیاوآخرت به‌من‌کنیدتابرایم‌کافی‌باشد . . حضرت‌امام(ره)نوشت: « اِنّالِلّه‌واِنّااِلیه‌راجعون» ما‌مال‌خدائیم،آدم‌مالِ‌کسےرا صرف‌دیگری‌نمیکند . ‌.
「🍁•••」 .⭑ لب باز میڪنم ، سخنم گࢪیہ مےکند با ما چہ ڪࢪده دوࢪے ات اے بهتࢪ از بهشت .
Reza Narimani - Refighe Khoobe Zendegim.mp3
3.75M
مگه زندگیمون چقد عمرشه ک تازه همینم بخواد اخرش فقط صرف حرفای مردم بشه کی میتونه ط بدترین لحظه ها به خوبیه ط من رو درکم کنه... توقع ندارم اصن از کسی دیگه هر کی میخواد ترکم کنه....🚶‍♂🌿