eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حس و حالش خیلے خوبہ ها ...💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
آی سفارشے های علے اکبر التماس دعا ..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚‌ قـَرار‌بودکـِہ‌تقدیراین‌چ‌ـنین‌بـٰاشد ح‌ـرم‌براۍح‌ـسین‌وکرم‌براۍح‌ـسن 💚 🍃
🖐🏻 یاد بگیریم شهدا رو از رو زیباییشون انتخاب نکنیم :)💔 اکثر جوونا در واقع عاشق این شهید هستن .. عاشق باشیم اما نه عاشق زیباییشون ! عاشق شجاعت .. عاشق اون ایمان و عاشق اینکه ارادت خاصی به اهل بیت داشتن ¡ و ازشون یاد بگیریم ..💔 ..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور خندیدمو :+عه داداششش مگه ما بچه ایم ؟ حرفا میزنیا ! لبخندۍ زدو :_قربون خنده هات ، کلا گفتم عزیزم ... نفس عمیقے کشیدمو :+چشم داداشے چشم .. یه نگاه به در انداختو :_حالا پیاده شو .. به پام اشاره کردمو مظلوم گفتم :+با این پاها چطورۍ تنهایے پیاده بشم ! یکے باید کمکم کنه خب .. تقریبا بلند خندیدو :_الهے قربونت برم خودم کمکت میکنم .. با این قربون صدقه رفتناۍ داداش قند تو دلم آب میشد .. تو این چند وقت خانواده ام خیلے هوامو داشتن قبلا ها فکر میکردم براشون مهم نیستم .. اما اصلا اینطور نبود ¡ بلکه اونا حاضر بودن بخاطر من جون بدن .. این ما بچه هاییم که با یه بداخلاقے از جانب خانواده یا داد و بے‌داد فکر میکنیم که دوستمون ندارنو .. اضافه ایم .! در صورتے که اونا خیلے حواسشون بهمون هست و دوست ندارن یه خال مو از سرمون کم بشه .. تو همین افکار غرق بودم که داداش گفت :_حاج خانم نمیخواید پیاده بشید صد بار صدات زدما .. خندیدمو گفتم :+اوفف داداش چقدر عجولے .. دارم پیاده میشم دیگه .. ناچ ناچے کرد و یه اخم مصنوعے . نگام کردو :_این چند وقت یه چیزیت هستا ! فکر نکن هواسم بهت نیستا .. این روزا خیلے تو خودتے ¡ چرا ؟! هوم ؟؟ سعے کردم بحث رو عوض کنم اما این داداش ما دست بردار نبود با شوخے گفتم :+اۍ بابا داداشے من خوبم فقط خسته ام .. همین ! به رو به رو خیره شدو :_شما هم گفتیو ما باور کردیم .. بدو بدو پیاده شو که کلے کار داریم .. خندیدمو با کمک حیدر از ماشین پیاده شدم .. چون براۍ اولین بارۍ بود که چادر سرم میکردم نگه داشتنش ؛ یکم که چه عرض کنم خیلے سخت بود .. اما دوست داشتم عادت کنم چون یه حس خوبے داشتو من .. این حسو دوست داشتم .. احساس امنیت میکردم .. یادمه وقتے قبلا بیرون میرفتم نگاه هیز مردان هوس باز رو من بود و من هم حالم بهم میخورد از این آدما .. ولے نمیدونستم چطورۍ باید از نگاهاشون نجات پیدا کنم ! در صورتے که خیلے از دختر جووناۍ هم سن و سال من با دیدن این جور آدما غش و ضعف میرفتن ولے .. نمیدونستن میخوان وارد چه بازۍ کثیفی بشن .. نمیدونستن زن بودن چه ارزشے داره .. زن بودن یک افتخاره .. زن بودن تو دین اسلایم یعنے فرشته اۍ .. یعنے مردانے که هیچ سَنَمے باهات ندارن اما نمیزارن دست هیچ مرد کثیفے بهت بخوره .. زن بودن یعنے اینکه چادرت محافظته .. نمیدونم .. نمیدونم این حرف ها چطورۍ وارد افکار و ذهنم شده . . . اما خیلے خوبه .. خیلے ! اینکه به خودت افتخار کنے .. من به خودم افتخار میکنم .. و .. و واقعا خوشحالم که خدا بهم یه نگاه انداخته و یه فرصت دوباره بهم داده تا خودمو دوباره بسازم .. من خودمو از نو میسازم .. دیگه نمیشم اونجورۍ که دیگران میخوان نمیخوام سعے کنم طورۍ رفتار کنم که به چشم مجتبے بیام . من میخوام طورۍ رفتار کنم ، طورۍ زندگے کنم که خدا دوست داره .. با اون کار خدا خوشحال میشه .. خدا جونم اۍ کاش زودتر پیدات میکردم .. اۍ کاش زودتر میشناختمت اۍ کاش همیشه پیشم بودۍ .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور نمیخوام سعے کنم طورۍ رفتار کنم که به چشم مجتبے بیام . من میخوام طورۍ رفتار کنم ، طورۍ زندگے کنم که خدا دوست داره .. با اون کار خدا خوشحال میشه .. خدا جونم اۍ کاش زودتر پیدات میکردم .. اۍ کاش زودتر میشناختمت اۍ کاش همیشه پیشم بودۍ .. _خدا همیشه پیش انسان ها هست !.. با صداۍ کسے که خیلے آشنا بود به خودم اومدم .. واۍ خداۍ من این .. این مجتبے بود .. کے رسیدیم دم در خونه ؟ یعنے همه حرفام رو شنیده ؟ یعنے من .. من بلند بلند صحبت میکردم ؟! سر به زیر سلام کردم :+سلام .. لبخندۍ زد :_سلام علیکم .. آروم گفتم :+ببخشید مزاحم شدیم .. _نه بابا این چه حرفیه .. شما ببخشید بخاطر ما میوفتین تو زحمت .. زیر لب یه خواهش میکنمے گفتم که داداش رو به مجتبے گفت :_داداش من برم کمک آقا جون .. مجتبے هم سرۍ به نشانه تایید تکون داد که حیدر رفت منم خوایتم برم پیش مائده اما خب نمیدونستم چے باید بگم که از راه بره کنار ¡ چون دقیقا پیش دروازه ایستاده بود و من نمیتونستم رد بشم ..! سعے کردم یه جورۍ بگم که بفهمع منظورمو اما غیر مستقیم .. دنبال جمله اۍ بودم و آروم طورۍ که حداقل بشنوه گفتم :+ببخشید مائده جون کجاست ؟ میخوام برم پیشش ! تندۍ گفت :_آ بله بفرمایید داخل شرمنده .. داخل اتاقشه .. الان میام راهنماییتون میکنم .. بفرمایید ' لب زدم :+ممنونم .. وارد خونه شدم .. خونه اشون تقریبا خیلے بزرگ بود .. یه حیاط خیلے دلنشین داشت .. یاد خونه عزیز اینا افتادم .. خونشون خیلے بزرگ بود ! انقدر بزرگ بود که ماه هاۍ محرم کل محل اونجا جمع میشدنو مراسم میگرفتن .. چقدر دلم برا عزیز جون تنگ شده .... اۍ کاش پیشمون بودو انقدر زود از پیشمون نمیرفت .. عزیز جون مادربزرگ پدرم بود .. اما خب وقتے وارد هجده سال شده بودم فوت کرد .. خیلے دوسم داشت .. همیشه همراه باهاش میرفتم مسجد .. البته اون موقع خیلے کوچیک بودم .. تقریبا هشت سالم بود .. اما هیچ وقت اون حس و حال اون محل رو فراموش نمیکنم ..! خیلے خوب بود .. یادمه بخاطر مریضے مامان چند وقتے رفتیم تا اونجا زندگے کنیم .. محلشون بزرگ بود .. اما آدماۍ خیلے کمے اونجا زندگے میکردن ..! که خیلے خوش قلب و مهربون بودن .. وقتے نه سالم شد اونجا یه رفیق پیدا کردم به اسم زهره .. خیلے محجبه بود یه سال ازم بزرگتر بود .. اما خیلے بهم وابسته شدیم طے چند ماهے که با هم دوست شده بودیم آبجے صداش میزدمو مثل یه خواهر واقعے دوستش داشتم .. اون سعے میکرد زیاد بهم نزدیک نشه .. چون میدونست یه روزۍ قراره برم .. و این موندن همیشگے نبود .. یادم باشه به داداش بگم منو ببره اونجا ..! _بفرمایید از این طرف .. با صداۍ مجتبے به خودم اومدم .. +بله حتما .. در اتاقو بهم نشون داد .. رفتم پشت در .. مجتبے هنوز نرفته بود و داشت به حرکات من نگاه میکرد آروم در زدم :+مائده خانم .. مهمون نمیخواۍ ؟ ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا، تو خودت میدونۍ دوستت دارم:)♡
•💔📻• مادرشہیدعباس‌دانشگر: عباسِ‌من‌براۍ‌مردن‌حیف‌بود؛ یقین‌داشتیم‌عباس‌شہیدمیشود.🕊 🔗 🌘 @dokhtaranzeinabi00
حاجۍ این‌خند‌ه‌هات ² سالہ‌برامون‌حسرت‌شده💔😄:/
°🍊🌱° زندگۍ‌ࢪا هرچہ‌آسان‌تر بگیرۍ‌بھتر‌است.💫 🌸💕 @dokhtaranzeinabi00
رفقــا اگہ خدا‌ بخواد میخوام براتون محفل بزارم ولی موضوعش رو خودتـون انتخاب کنید بہ آیدۍ زیر بگید @Kanize_fatemeh_721
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
رفقــا اگہ خدا‌ بخواد میخوام براتون محفل بزارم ولی موضوعش رو خودتـون انتخاب کنید بہ آیدۍ زیر بگید @
یا موضوع کربلا یا درمورد یکۍ از شھدا یا موضوعاتی مثل حجاب استایل هرکدام مدرنظرتونہ بگین🦋♥️
〖💔❝〗 ساݪ‌۶۲درعاݪـم‌بچگے ازپسـرخاله‌ام‌باهیجـاݩ‌پرسیدم: شمارزمنده‌اسلامین؟! گفت:نہ‌عزیزم! ماشرمنده‌اسلامیم مےگفت‌ازآن‌موقع‌فڪرمےڪردم شرمنده‌اسلام‌یک‌رده‌بالاتره‌وافتخار مےڪردم‌پسرخاله‌ام‌شرمنده‌اسلامه! تاشهیدشد(:💔 -🌱
هدایت شده از ‹شـوق وِصـٰال ❥!›
- باشہ ولی من اینو میخوام :)
•|🖤🐚|• فقط‌حیـدࢪ‌امیرالمؤنین‌است.☁️ ✉️ @dokhtaranzeinabi00
یاران‌بسم‌الله‌گفتند‌و‌رد‌شدند‌از‌آب من‌ختم‌قرآن‌ڪردم‌و‌درگیر‌مُردابم ! 📬 @dokhtaranzeinabi00
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
مھم اون بالاییہ داداش اون دنیا ازت نمیپرسن مردم ازت راضۍ بودن میپرسن خدا ازت راضۍ بود...؟🚶🏻‍♀
خب دوستان بیشترین درخواسٺ درمورد محفل محفݪ در مورد حجاب بود کہ درخواسٺ دادن قرار داده بشہ ان شاء اللّٰہ فردا میزاریم☺️✨
اعضاۍ‌جدیدخوش‌آمد‌میگم🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پشـت‌جبــهہ
❨به گـوشــیم رفقــا↯❩ https://harfeto.timefriend.net/16466821760111 هـر چی میخــواید بـھ صـورت ناشـناس بـھ گـوشمون برسـونید ^^!..🌿 حرفے ..☺️ انتقادی .. 🤕 پیشنهادی ! 🙃 جوابتـون رو اینجـا میدیـم ⇩ @jebhe00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛🍃 دلگویه های فرزند شهید مدافع حرم هادی طارمی: یه حرفی به بابا می زنی!؟ فقط میخوام بگم بابا خیلی دوست دارم😭❤️ 🌿 @dokhtaranzeinabi00