eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
971 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم •● رفقا کم کارۍ هاۍ اخیر رو ببخشید .. نزدیک امتحاناته و ما هم به دلایلے هیچ ادمینے نداریم .. اگر موندید که سلامت باشید و موندگار .. اگر هم ترک کردید که خدا پشت و پناهتون 🌸. ما سعے خودمون رو میکنیم ان شاءالله که راضے باشید 🌱.. •●
بسم‌الرب‌الشهدا 🖤🥀
🙂💔| احتیاج دارم دم اذان صبح ، پشت پنجره انقدر حرم رو نگاھ کنم تا نمازم قضا شه 😅🙂 .
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
تو همه زندگیه منی ..💔.. آره دورت بگردم .. آره .. ..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور لباس چریکے و روسرۍ چریکے که داداش حیدر چند روز پیش برام خریده بود رو پوشیدم خیلی بهم میومد .. یه لبخند تو آینه به خودم زدم که داداش از پایین اتاق خودش با صداۍ بلند گفت :_آیـــــــه دارۍ میاۍ ؟ از خودم تو آینه دل کندمو رفتم پایین .. وقتے وارد گلزار شهدا شدیم گوشے حیدر به صدا در اومد .. وقتے جواب داد از مکالمه اشون فهمیدم که مجتبے هستش .. گوش تیز کردم که هیچے دستگیرم نشد .. داشتم سر قبر شهدا فاتحه میخوندم که حیدر نگران و عصبے اومد طرفم ..:_آیـه تو برو خونه من قراره برم جایے خب ؟ گنگ نگاش کردم :+برم خونه ؟ ما که تازه اومدیم اینجا برا چے برم ؟! اصلا تو .. تو کجا میخواۍ برۍ ؟ کلافه گفت :_گفتم که باید برم جایے .. عصبے گفتم :+خب اونجا کجاست ؟ _قراره برم دنبال مجتبے .. +مجتبے ؟ مگه قرار نبود دو روز دیگه بیاد ؟! مشکوک نگام کرد که فهمیدم چه سوتے دادم _تو از کجا میدونے قرار بود دو روز دیگه بیاد ؟ خودمو زدم به اون راه و دستپاچه خواستم بحث رو عوض کنم .. بدون اینکه چیزۍ بگه رفت .. انگار به یه چیزایے شک کرده بود و از دستم دلخور بود بدون خداحافظے یا اینکه بخواد منو برسونه خونه ، رفت . . تا حالا اینطورۍ ندیده بودمش .. خیلے نگران بود و من با سوتے که داده بودم شکش به یقین پیوست و همین باعث شد بهم بے اعتنایے کنه .. ناراحت به سمت مزار همون شهید گمنامے که همیشه باهاش صحبت میکردم ، رفتم .. که صداۍ پیامک گوشیم بلند شد .. رفتم سمت گوشے ؛ که دیدم یه پیامک از طرف داداشه .. فکر کنم بخاطر اون بے توجهے دلش بے قرار بود و نگران .. نوشت :_یکم که اونجا موندۍ برو خونه ، خطرناکه برو تا شب نشده .. لبخندۍ به غیرت مردونه اش زدم .. میدونستم هیچ وقت غیرتش اجازه نمیده خواهرش تا دیر وقت بیرون باشه .. یکم که گذشت تصمیم گرفتم برگردم .. میخواستم یه ماشین بگیرم تا خونه برسونتم اما پشیمون شدمو تصمیم گرفتم تو این هواۍ خوب تنهایے قدم بزنم .. وقتے رسیدم خونه دیدم مامانو بابا رو کاناپه دارن با هم صحبت میکنن وقتے منو دیدن ساکت شدن .. کنجکاو شدم از اینکه چے داشتن بهم میگفتن !¡ اما خب بعد از اینکه سلام کردم بدون هیچ حرفے رفتم تو اتاقم .. رفتم سمت گوشے ، تو صفحه مجتبے .. که دیدم یه عکسے گذاشته که چند تا از رفقا کنار هم وایستادنو دست سمت چپ مجتبے هم باندپیچے کرده ! قلبم لرزید .. یعنے چیشده ؟ تیر خورده ؟! نکنه .. واۍ خدا .. مطمئن بودم که این عکس براۍ همین چند روزِ .. شاید .. شاید بخاطر دستش باشه که دو روز زودتر داره میاد ¡ یعنے درد هم داره ! خیره به عکس تو گوشے مونده بودم که مامان وارد اتاق شد .. لبخند رو لبش بود .. تعجب کردم .. چون اتاقم بالا بود تقریبا مامان نمیومد .. براۍ صدا زدن شام و نهار هم داداش صدام میزد ! با تعجب گفتم :+چه عجب شما اومدۍ تو اتاق من .. خندیدو :_باهات حرف دارم دیگه .. سرۍ به نشانه تایید تکون دادم که رو تختم نشست .. مامان بدون هیچ مقدمه چینے درست رفت سر اصل مطلب که :_عزیزم برات خواستگار اومده .. مات و مبهوت مثل این ندید بدیدا خیره موندم به مامانم .. مثل این دخترایے که اولین باره براشون خواستگار اومده ! مامان وقتے تعجب من رو دید گفت :_چرا تعحب کردۍ ؟ مگه اولین بارِ که برات خواستگار اومده .. +نه ولے .. _آره قبلا بهت نمیگفتیم چون میدونستیم برات زودِ .. اما خب الان دیگه بزرگ شدۍ میتونے واسه خودت تصمیم بگیرۍ و همسر آینده ات رو انتخاب کنے .. تا جایے که اطلاع داشتم خجالتے نبودم اما نمیدونم چرا با شنیدن این حرفا از مامان خیلے خجالت کشیدم .. مثل قدیما که اسم ازدواج میومد سرخ و سفید میشدن .. حرفے نزدم که مامان با تردید گفت :_بگم بیان ؟ مِن مِن کنان گفتم :+مامان من قصد ازدواج ندارم .. راستش من اصلا به ازدواج فکر هم نمیکنم .. _خب الان که شرایطش جور شده بهش فکر کن .. +من .. اصلا خواستگارا کیا هستن ؟ _پسر دوست صمیمے بابا .. شمرده شمرده گفتم :+آقاۍ شریعتے اینا ؟ چشاشو به علامت آره باز و بسته کرد .. چون رفت و آمد نداشتیم اصلا هیچ کدوم از اعضاۍ خانواده اشون رو نمیشناختم .. فقط آقاۍ شریعتے رو میشناختم ، اونم بخاطر این بود که با بابا خیلے صمیمے بود و چند بارۍ وقتے .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بسم‌الرب‌النور 🌕✨
توی دایره راحتی خودت نمون... هر روز دنبال یک چالش جدید باش... هر روزت رو به دنبال یادگرفتن یک چیز جدید یا یک مهارت جدید باش‌.... زندگی واقعا ارزشش‌ رو داره که هر روز یک خورده از روز قبلت بهتر بشی 🥰 🌹 نزدیک ظهرتون زیبا 🌹
⛓ تاحالابه‌مُردَنتـون‌‌فڪرڪردین چنـد‌دقیـقہ‌فڪر‌ڪنیم... خُـب‌‌چے‌داریـم اعمالمون‌طورےهست‌‌که‌شرمنده‌نشیم رفیـق‌هیچڪس‌نمیـدونہ ‌۱۰دقیقہ‌بعـدزنده‌س‌یـا‌نھ‌ حالا‌ڪہ‌هستیم خـوب‌باشیـم دیگھ‌دروغ‌نگیـم،دیگہ‌دل‌نشڪنیم... امام‌زمـان‌ُدیگھ‌تنہـا‌نذاریـم...(: 🎧⃟🖤¦⇢ ‍رانه 🎧🖤¦⇢
خواهرم ﴿ اگـہ‌ فڪر‌ میڪنے خودت‌ چادࢪۍ‌ شدے، اشتباه‌ میڪنے❌ بدون‌ ڪہ‌ انتخابت‌ ڪردن! بدون‌ ڪہ‌ یہ‌ جایے خودتو‌ نشون‌ دادۍ! بدون‌ حتما یه‌ یا زهـرا‌ گفتے.. ڪہ‌ بی بی خریدتت ⇜اࢪزون‌ نفروشـے‌ خودتو..!﴾ دُختَران‌زِینَبیــ🌿