eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور عاطفه خواست حرفے بزنه که گوشیم به صدا در اومد .. یه نگاه به نوشته کردم از خوشحالے نمیدونستم چیکار کنم .. مجتبے بود !.. اما الان ؟ تو این موقعیت که نمیتونستم جواب بدم !.. اگر هم جواب ندم حتما نگران میشه ... یه نگاه به عاطفه انداختمو :+ببخشید .. وصلش کردمو سعے کردم عادۍ باشم که عاطفه نفهمه مجتباست :+سلام .. _سلام خانمے خوبے ؟! +ممنونم شما خوبے ؟ _بلهه چیزۍ شده ؟ یه نگاه به چهره کنجکاو عاطفه انداختمو :+نه چطور مگه ؟! _هیچے همینطورۍ گفتم .. راستے .. +جانم ؟ _مژدگونے بده .. +مژدگونے برا چے ؟! _اول قولشو بده بهت بگم .. خندیدم از این یک دنده بودنش :+خب چشم آقام .. قول میدم برگشتے مژدگونیتو بدم .. خب چیشده حالا ؟ _یادته بهت گفته بودم ... قراره ماموریتمون بیست روزه باشه ؟ با سر حرفشو تایید کردمو :+اوهوم ؛ یادمه ! _خب الان شده ده روزه .. احتمالا تا پنج شیش روز دیگه ایرانم .. شک شدم .. نمیدونستم داره جدۍ میگه یا داره شوخے میکنه ! با لکنت گفتم :+مجتبے شوخے که نیست آره ؟ صداۍ خنده هاش از پشت گوشے میومد :_باور کن .. زود زود میام .. +واییی خداۍ من ، بگو جون آیـه .. _عه چرا جون شمارو قسم بخورم ؟ +عه بگو ، باور نمیکنم حرفتو .. خندیدو :_نباید بگم ولے جون آیـه خانمم .. خوبه ..! از خوشحالے قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید .. باورم نمیشد تا چند روز دیگه آقامو میبینم .. چند دقیقه اۍ از مکالممون گذشته بود که به دلیل حضور عاطفه محبور بودم قطع کنم .. خودمو جمع و جور کردمو :+خب داشتے میگفتے !.. _چے میگفتم ؟ انقدر صحبت هات طول کشید که به کل یادم رفت ! +ببخشد دیگه .. انقدر خوشحال شدم که نفهمیدم زمان کے گذشت .. _نه به اون پکر بودنت چند دقیقه پیشت ، نه به این که بعد از مکالمه ات سرحال شدۍ ! آقا مجتبے بود ؟! شوکه بهش نگاه کردمو :+تو از کجا میدونے ؟ خندیدو :_هزار بار تو صحبت هات صداش زدۍ ، خنگ که نیستم خواهر من ..! لبمو به دندون گرفتمو .. زیر لب آهایے گفتم .. چند لحظه اۍ سکوت بینمون حاکم شد که گفتم :+راستے عاطے امروز نهار میاۍ خونمون ؟ _امروز ؟! سرمو به نشانه تایید تکون دادم .. شونه اۍ بالا انداختو :_زخمت میشه خب ! طور خاصے نگاش کردم که با لبخند گفت :_پس بزار زنگ بزنم برا مامان ببینم چے میگه .. با سر حرفشو تایید کردمو گوشیمو که تو دستم بود سفت تر کردمو رفتم سراغ شماره مائده .. اگه زهره و مائده هم میومدن که عالے میشد .. اصلا میبردمشون خونه اۍ که آقا جون براۍ مجتبے خریده بود تا هم راحت باشیم هم داداش با وجود رفقا معذب نشه .. از فرصت استفاده کردمو باهاشون تماس گرفتم .. مائده هم قبول کردو فقط موند زهره ¡ البته زهره رو که بعید میدونستم بیاد ! چون راهش خیلے طولانے بود .. اما بدم نمیومد بهش زنگ بزنمو حداقل حالشو بپرسم .. زودۍ شمارشو گرفتمو گوشے رو گذاشتم رو گوشم .. _بله بفرمایید .. چون سیمکارتمو عوض کرده بودم نشناخت که کے هستم .. +سلام خانم خانما .. آیـه ام .. _واۍ سلام عزیزم .. خوبے ؟ +اوهوم .. تو چطورۍ ؟! _صداتو که شنیدم حالم خوب خوب شد .. +انقدر مزه نریز دختر .. صداۍ خنده هاش میومد که گفتم :+خیلے دلم برات تنگ شده .. کاش امروز میومدۍ خونمون .. آخه یکے از رفقام .. فکر کنم بشناسیش '' عاطفه ! _آره آره میشناسمش .. یعنے فقط تو عکس دیدمش .. +اوهوم .. اینو با خواهر شوهرم مائده جون هم هست خیلے دوست داشتم باشیم کنار هم .. اما خب نیستے .. _کار خدارو میبینے ؟ +چیشده مگه ؟! خندیدو :_من الان دقیقا اصفهانم .. چشم درشت شدو :+واقعااا ؟! _اوهوم واقعا .. +واۍ ایول عشقم .. پس بیا خونمون خب ! ..... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
به‌نام‌خدای‌دلتنگ‌ها♥️
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
. . هر وقت خواستۍ گناه ڪنۍ بہ عاقبت گناه نگاه کن . .(: ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
. -حجاب‌وقاراست🧕🏻🌸 متانت‌است،ارزشگذاری‌زن‌است، سنگین‌شدن‌کفهٔ‌آبروواحترام‌اوست.. این‌رابایدخیلی‌قدردانست‌وازاسلام‌بایدبه خاطرمسئله‌حجاب‌تشکرکرد، این‌جزونعمت‌های‌الهی‌است...🌿! 💛 🌱 . ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
°•♡♥️🐾♡•° آنقدرگریہ‌میکنم‌کہ‌بگویند‌عآقبت ... نوکر؛زِاشکِ‌خود‌؛سفر‌ِکربلاگرفت¡(:🥀 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
مثلا... مثلا‌بری‌وسط‌بین‌الحرمین... بعدش‌ندونی‌اول‌کدومشون ‌زیارت‌کنی...:)))))💔 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
گُمـٰان‌میکُنیم‌‎حِجـٰاب بَراۍاین‌اَست‌کِہ‌شِناختِه‌نَشَویم اَمـٰاقُرآن‌میفَرمـٰایَد: حِجـٰاب‌رارَعایَت‌کُنیدتاشِنـٰاختِه‌بِشَوید بِه‌چِه‌چیزۍ!؟ بِه‌‎تـَقواوَ‎عِـفَت((:♥️ ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
‏بزرگترین رودخونه ایتالیا هم تقریباً خشک شده. این دیگه فقط تقصیر جلیلی نیست؛ آخوندا و سپاه هم مقصرن هموطن به پاخیز هرچند ربطی نداشت🙂😂 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
눈|🤍🍫| من برای دوست داشتن آدم‌های دور و برم...، دنبال چیزهای عجیب و غریب نمیگردم. یک نگاه مهربان، یک قلب نگران یک دست نوازشگر، و یک پای ماندن، برایم کافیست...✨🚶🏻‍♀ ♥️ ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور تو خونمون روۍ مبل منتظر عاطفه و زهره بودم .. مائده هم چند دقیقه قبل رسیده بود و تو اتاق در حال تعویض لباس بود .. اومد بیرونو لبخند دندون نمایے زد .. +چقدر ماه شدۍ خانم .. یکم ناز دادو :_ماه بودمممم .. خندیدمو :+بعلس بعلس .. پکر شدو اومد نشست با تعجب گفتم :+چیشد یهو !.. نگام کردو :_هعے داداش مجتبے همیشه اینو میگفت ... زدم رو پاشو :+عه اینجورۍ نکن تا چهار پنج روز دیگه میبینیمش .. آۍ که چقدر اذیتش کنم .. بزار بهش بگم دیگه اجازه نمیدم برۍ ببینم چیکار میکنه ..! چپ چپ نگام کردو بعد زد زیر خنده که صداۍ آیفون بلند شد .. دستامو کوبیدم بهم و گفتم :+آخ جون زهره رسید .. زودۍ بلند شدمو درو باز کردم .. منتظر بودم که بیاد بالا ؛ در ورودۍ رو باز کردم که دیدم زهره و عاطفه با هم رسیدن .. خوشحال سلام کردمو زهره رو بغل کردم .. به داخل راهنماییشون کردم .. امروز تازه قرار بود کامل همو بشناسن و حسابے با هم رفیق بشن .. منظورم عاطفه و زهره و مائده اس .. رفتم نشستم .. +خب چه خبرا .. زهره لبخندۍ زدو چون مخاطبم بود و نگاش میکردم گفت :_سلامتے خوشگل خانم .. لبخندۍ به لحن صحبتش کردمو براۍ پذیرایے از رفقا بلند شدم .. یه نگاه از پنجره آشپزخونه به بیرون انداختم .. هوا ، هواۍ قدم زدن .. اونم فقط دو نفرۍ بود ! با کسے که نیمه اۍ از وجودته .. پنجره رو باز کردم که خنکاۍ باد ملایمے که میوزید باعث شد بیشتر تو فکر فرو برمو چند دقیقه اۍ کارۍ که داشتم رو به کل فراموش کردم .. وقتے به اومدن مجتبے فکر میکردم حس میکردم گونه هام از فرط خوشحالے و شاید خجالت قرمز میشن !.. هر لحظه روزۍ که قراره بیاد رو تصور میکردم .. یادم باشه قرار بود براش یه چیز بخرم ..¡ آخه گفت مژدگونے میخواد .. هر چند به شوخے بود و قصدۍ نداشت اما .. چه عیبے داره برا آقام یه کادو بخرم ؟! هدیه اۍ که براۍ برگشتش باشه .. از خدا ممنونم که به حرف دلم قبل از ازدواج گوش کردو اینجوری عشق رو انداخت تو قلب هر دومون .. ازش ممنونم که باز یه نگاه به قلبم انداختو قراره آقا مجتبیامو زودِ زودِ زود بهم برسونه .. پشت پنجره در حال نگاه کردن به دو زوج جوانے بودم که دست تو دست هم در پیاده رو آروم آروم زیر این هواۍ خنک و بارانے قدم میزدند .. یکم حسودۍ کردم اما ؛ وقتے به این فکر میکردم تا چند روز دیگه من هم میتونم خوشبخت ترین دختر دنیا باشم ذوق زده میشدمو این ها دیگه برام مهم نبود .. تو افکار خودم غرق بودم بودم که دستے رو شونه ام نشست .. برگشتم به عقب که با چهره خندون زهره رو به رو شدم :_کجایے دختر .. چند بار صدات زدم اما انگار نیستے اینجا ..! سر به زیر گفتم :+عه .. ببخشید خواستم بحث رو عوض کنم براۍ همین گفتم :+نمیدونے چقدر خوشحالم که اینجایے .. دستامو گرفت تو دستشو با لبخند ادامه داد :_من خیلے بیشتر .. آروم دستمو کشیدمو لبمو به دندون گرفتم :+واۍ دیر شد زشته .. عزیزم کمکم میکنے اینارو ببریم پیش بچه ها ..! سرشو به نشانه تایید تکون دادو :_اوهوم حتما .. با کمک زهره بساط پذیرایے رو بردیم .. وقتے نشستم صداۍ پیامک گوشیم بلند شد .. بلند شدمو گوشے رو برداشتم .. یک پیام از طرف مجتبے بود .. زودۍ رفتم داخلو پیامو باز کردم نوشته بود《سلام عزیزم ، وقت دارۍ تصویرۍ باهات صحبت کنم ؟!》 لبخندۍ رو لبم نشست .. مگه اونجا اینترنت و اینچیزا هم بود ؟ سریع تایپ کردم《سلام آقا .. شرمنده ، الان نمیتونم ..》 ثانیه ۍ زیادۍ طول نکشیده بود که جوابش اومد ' 《وَ لو کَثُرت أشیائِي الجَمیلةَ ؛ أنتِ أجمَلها .. حتے اگر قشنگیاۍ زندگیم زیاد بشه ؛ بازم تو زیباترینشونے♥️!》 ناخود لبخندۍ روۍ لبم نشست .. یه نگاه به دخترا انداختم که دیدم با تعجب بهم نگاه میکنن .. لبخندم محو شدو براۍ اینکه نگن دختره دیوونه اس سریع نوشتم ' 《آنچنان ‌در‌ همه ‌جاۍ ‌دل ‌من‌ جا‌شده‌اۍ که به غیر از تو نباشد دل من ؛ جاۍ کسے . . :)》 گوشے رو خاموش کردمو به چهره پر از تعجب بچه ها لبخند زورکے زدمو ... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
به‌نام‌خدای‌دلتنگ‌ها♥️
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
‍ روزۍ‌که‌۱۴۴۰دقیقه‌است‌و‌ما.. نتونیم‌حداقل‌پنج‌دقیقه‌قرآن‌بخونیم یعنے‌محرومیتـ‌یعنےتباھ...💔 از‌قرآن‌گوشہ‌ۍ‌طاقچہ‌ڪلی‌پیام‌سین‌نشده داریم‌بهش‌سر‌بزنین..!! ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
«🖇🍇» - - رفیــــق ! توتکھ‌اۍ‌ازپـازل‌خـدایـے، بۍ‌هدف‌خلـق‌نشدی کـه‌بۍ‌هدف‌زندگـے‌کـنۍ ! پـس‌-هدفمند-زندگـے‌ڪن‌✌️🏻🌸 - ⁦⁦ ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
🌺 -و‌َخدا‌نکنه‌تو‌مجازی‌ حق‌الناس‌کنیم.! با‌چت‌‌‌بانامحرم‌!✖️ بایه‌پروفایل‌‌که‌به‌گناه‌میندازه‌! با‌یه‌کانال‌مبتذل🚫 با‌یه‌مزاحمت‌! باایجاد‌ِ‌یه‌گروه‌مختلط‌|: با‌یه تبرج‌🖐🏻 با‌یه‌لایک‌و‌کامنت‼️ حواست‌باشه‌همش‌نوشته‌میشه‌‌‌و‌باید‌جواب‌بدی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حواسمون باشه رفیق امام زمان هم با این گناه های ما اشک میریزند ... ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#پروفایل_دخترانه♥️ چادر مشکے من قصه نابے دارد ..! :)🌸'
یک خانمی توی پیجشون نوشته بودن که چادر مشکی افسردگی میاره |: دیروز یه مانتو مشکی خریده بود استوری کرده بود که مشکی رنگ عشقه😆😂! حالا ما هیچی اصلا تکلیف‌ خودتو‌ روشن‌ کن‌ حداقل🚶🏻‍♀. . . 💡 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿