رفته سردار نفس تازه کند برگردد💔چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است🇮🇷
در كشور عشق مقتدا خامنه ایست
فرماندهی كل قوا خامنه ایست
دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود
امروز عزیز دل ما خامنه ایست😍✌️🏻
مطالب کانال شامل عکس، فیلم، صوت، متن و... می باشد.
لطفا حمایت کنید🙏🏻👌🏻💐
#ایران_قوی🇮🇷✌
لینک کانال👇🏻👇🏻
@sarbazan_emam_zaman_ir
انگشتر حاج قاسمو به مردم دادن بیا و ببین چی شده😳
واکنش مردمو فقط ببین😍😍🤩
خوش به حالشون😍😔
توی کانال ازین کلیپاس😍😍💐💐
مطمئنم پشیمون نمیشی👌🏻👌🏻🌹
راستی
اگه دنبال عکس پروفایل میگردی اینجا پره👌🏻👌🏻🙂از حاج قاسم بگیر تا رهبر❤️❤️
لینک کانال👇🏻👇🏻
🔶🔸🔹🔷@sarbazan_emam_zaman_ir
📚#پارت_نوزدهم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد
دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمه شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده های شیرینش و از همه سخت تر سکوت مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم. قلبم به قدری با بی-قراری میتپید که دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به جای اشک خون می-بارید! از حیاط همهمه ای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. در چوبی مشرف به
ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه ها بودند، همچنان جعبه های دیگری می-آوردند و مشخص بود برای شرایط جنگی آذوقه انبار می-کنند. سردسته شان هم عباس بود، با عجله این طرف وآن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهره-اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه ای بودم که عباس به پا کرده و اصلا به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :»بهتری دخترم؟« به پشت سر چرخیدم و دیدم زن عمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند.
وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم
آمد و مژده داد :»دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.« و همین یک جمله کافی بود تا جان زتن رفته ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به خدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق! دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدرحرف بزنم که خودش تماس گرفت. حالم تماشایی بود که بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سالمش رابدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :»واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس فردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!« و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :»پس اون صدای چی بود؟
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
📚#پارت_بیستم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :»جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!« از آرامش کالمش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :»بالخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.« اما جای جراحت جمالت دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کالمش چکید :»نرجس! بهم قول بده مقاوم باشی تا برگردم!« انگار اخبار آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانی اش را پنهان کند که لحنش لرزید :»نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!« با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :»بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو
میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!« و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :»مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!« گوشم به عاشقانه های حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباسمقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :»به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!« وصدای عباس به قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمی-داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم. انگار سقوط یک روزه موصل و تکریت و جاده هایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس،
قلب کلماتش برای من تپید :»نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!« و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :»منتظرت میمونم تا بیای!« و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید؛ این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد. لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قاصدککوکهپیامۍسویدلداربَرد ؟
از جمله نیازمندۍها انتظار کشیدن
در صفِ چایخانه امام رضا(ع) . . .
🕊 بسم رب الشهدا و صدیقین 🕊
❤️ #شهیدجهادعمادمغنیه ❤️
زندگینامه و خاطرات فرمانده
👈قسمت9⃣👉
🌿🌸🌿🌸🌿
☘ #مقاومت اصلی ترین واژه زندگی #حزب_الله_لبنان است .
❤️ #جهادمغنیه ❤️ نیز مانند همرزمانش شبانه روز مقاومت میکرد.
آنها همه زندگیشان با مقاومت گره خورده ، معنی دیگری برای زندگی متصور نیستند. شاید صبح که از خواب بیدار می شوند در حال مبارزه هستند تا شب که میخوابند. این را افتخار می دانستند که از راه و پرچمی که امام بلند کرده است دفاع کنند. #جهاد مقاومت را هدف مقدس برای رسیدن به آرمان های امام (ره) میدانست. کسی که آرمانهای امام (ره) را هدف قرار دهد دیگر برایش فرقی نمیکند در کدام کشور باشد و مبارزه کند ، تفکر همه بچه های حزب الله هم همین بود.
🌿🌸🌿🌸🌿
☘فعالیتهای مقاومتی اش را به جبهه نبرد مختص نکرده بود، و در دانشگاه هم سعی میکرد از راه دیگری شیوه زندگی اسلامی و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد ، گروهی در دانشگاه تشکیل داد که در آن از همه نوع قشر و مذهبی حضور و فعالیت داشتند.
به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و همیشه محرم ها در حسینیه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه عزاداری و گریه میکرد.
🌿🌸🌿🌸🌿
☘از سبک عزاداری های ما خوشش می آمد و بسیار با ارادت نسبت به حضرت #سیدالشهداء (علیه السلام) صحبت میکرد. میگفت اگر بشود حتما برای #محرم ایران می آیم . از مداحی محمود کریمی خوشش می آمدذو مداحی ((اللهم الرزقنا شهادت)) که من خوانده بودم برایش جذاب بود. بخاطر علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های ما را شنیده بود.
💐 💐
#اعمالقبلازخواب🌿'
°
.
حضرترسولاڪرمفرمودندهرشب
پیشازخواب↓🌙
-
1. قرآنراختمکنید
[=٣بارسورهتوحید]🌱
-
2.پیامبرانراشفیعخودگردانید
۱بار↓
[ اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
اللهمصلعلیجمیعالانبیاءوالمرسلین]♥️
-
3. مومنینراازخودراضیکنید
۱بار↓
[اللهماغفرللمومنینوالمومنات]🍃
-
4. یکحجویکعمرهبهجاآورید
۱ بار↓
[سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر]✨
-
شبتونمھدیپَـسند^^💚'!
‹♥🎒›
.
.یكچادرازحضرتزهرآ﴿س﴾
بہخانمهابهارثرسیدهاست..🧡
بعضےزنهالیاقتداشتنِتنهاارثیہ
ازدخترپیامبر﴿ص﴾راهمندارند🚶🏻♂!'
.
#شهیدمحمدرضادهقان🌱
.
🍄📌¦⇢ #چادرانه