#تلنگر🌱
حقالناسباتوبـہبخشیدھنمیشهـ
قابڪنیدبزنیدروتفڪراتتونباشھ؟!🚶♂
#کمـےحرفدل✨
میگنکهـاستغفارخیلیخوبھ
حتیاگهبهخیالِخودت ...
گناهیرومرتکبنشدھباشـے'
استغفارکن؛دلتوجلامیدھ🌿
پ.ن:بوےمحرمشهمہجاراگرفتھاسٺ
وقتشرسیدھتادوسہماهےصفاڪنیم♥️(:
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
میخواهم بگویم از ۱۳ساله ی عاشق
یادگاری که جان میدهد برای عمویش حسین💔🥀
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
یادگاری که جان میدهد برای عمویش حسین💔🥀
بگویم از داغی دیگر بر سینه ی عمه زینب
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
بگویم از داغی دیگر بر سینه ی عمه زینب
عمویی که پدر بود برایش 😭💔از همان کودکی برایش پدری کرد
چه کند پاره تنش بود
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
یادگار برادرش بود💔🥀
در شب عاشورا وقتی ارباب در باره واقعه ای که قرار بود اتفاق بیوفتد را میفرمود
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
در شب عاشورا وقتی ارباب در باره واقعه ای که قرار بود اتفاق بیوفتد را میفرمود
ناگهان نوجوانی که همچون ماه زیبا بود
ارعمویش اجازه خواست تا سخن گوید💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ناگهان نوجوانی که همچون ماه زیبا بود ارعمویش اجازه خواست تا سخن گوید💔
مولا به او اجازه دادن
حضرت قاسم :
عموجان آیا من هم میتوانم در میدان جنگ به شهادت برسم؟
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولا به او اجازه دادن حضرت قاسم : عموجان آیا من هم میتوانم در میدان جنگ به شهادت برسم؟
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید :
پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید : پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
حضرت قاسم:
از عسل شیرین تر است
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت قاسم: از عسل شیرین تر است
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید
و فرمود :
فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
نمیتوانم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید : پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
حضرت قاسم:
از عسل شیرین تر است
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت قاسم: از عسل شیرین تر است
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید
و فرمود :
فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
نمیتوانم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید و فرمود : فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
حضرت ناراحت و با اشک به خیمه بازگشت😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت ناراحت و با اشک به خیمه بازگشت😭💔
چه کند جانش هستی چگونه پرپر زدنت را ببیند؟💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
چه کند جانش هستی چگونه پرپر زدنت را ببیند؟💔😭
چقدر دیگه داغ یادگار برادرش را ببیند😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
چقدر دیگه داغ یادگار برادرش را ببیند😭💔
عمه زینب چه کنم با این همه داغ😭😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
عمه زینب چه کنم با این همه داغ😭😭💔
فردای آن شب در میدان جنگی در راه بود💔😭دشمنان حرامزاده به سوی مولایمان و یاورانش حمله میکردنتا اورا از پا دربیاورند💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
فردای آن شب در میدان جنگی در راه بود💔😭دشمنان حرامزاده به سوی مولایمان و یاورانش حمله میکردنتا اورا
آخ خدا
وقتی قاسم به میدان رفت😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
آخ خدا وقتی قاسم به میدان رفت😭💔
با شمشیر فرق سرش را شکافتند😭😭💔همانند جدش علی
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
با شمشیر فرق سرش را شکافتند😭😭💔همانند جدش علی
بدن نیمه جانش میان لشکر به زمین افتاد😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
بدن نیمه جانش میان لشکر به زمین افتاد😭💔
گردو خاکی به پا بود😭😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
گردو خاکی به پا بود😭😭💔
ارباب تا این صحنه رادید جنگ را رها کرد و به سوی برادرزاده اش قاسم پرواز کرد💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ارباب تا این صحنه رادید جنگ را رها کرد و به سوی برادرزاده اش قاسم پرواز کرد💔😭
عمو جانم
قاسمم
بلند شو فرزندم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
جان عمو بلند شو 😭💔
هنوز نوجوان بود 😭💔
فقط ۱۳ سال داشت