『 دختࢪاݩ زینبـے 』
یادگار برادرش بود💔🥀
در شب عاشورا وقتی ارباب در باره واقعه ای که قرار بود اتفاق بیوفتد را میفرمود
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
در شب عاشورا وقتی ارباب در باره واقعه ای که قرار بود اتفاق بیوفتد را میفرمود
ناگهان نوجوانی که همچون ماه زیبا بود
ارعمویش اجازه خواست تا سخن گوید💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ناگهان نوجوانی که همچون ماه زیبا بود ارعمویش اجازه خواست تا سخن گوید💔
مولا به او اجازه دادن
حضرت قاسم :
عموجان آیا من هم میتوانم در میدان جنگ به شهادت برسم؟
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولا به او اجازه دادن حضرت قاسم : عموجان آیا من هم میتوانم در میدان جنگ به شهادت برسم؟
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید :
پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید : پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
حضرت قاسم:
از عسل شیرین تر است
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت قاسم: از عسل شیرین تر است
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید
و فرمود :
فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
نمیتوانم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مولای ما برای امتحان کردن یادگار برادرش پرسید : پسرم !شهادت در کنار ما برای تو چگونه است؟
حضرت قاسم:
از عسل شیرین تر است
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت قاسم: از عسل شیرین تر است
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید
و فرمود :
فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
نمیتوانم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ارباب لبخندی تلخ زد و اورا بوسید و فرمود : فرزندم چگونه تورا که یادذکار برادرم هستی به میدان بفرستم
حضرت ناراحت و با اشک به خیمه بازگشت😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حضرت ناراحت و با اشک به خیمه بازگشت😭💔
چه کند جانش هستی چگونه پرپر زدنت را ببیند؟💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
چه کند جانش هستی چگونه پرپر زدنت را ببیند؟💔😭
چقدر دیگه داغ یادگار برادرش را ببیند😭💔