eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🎙 معتقدم ڪسی‌ڪه‌الان‌جامیزنه ... وسختی‌شرایط‌باعث‌عقب‌نشینی وخستگی‌اش‌میشه اگردردفاع‌مقدس‌هم‌بود؛ جامیزد !!
!' بۍبصیرت‌ها همیشه‌یک‌قدم‌عقب‌ترند . .! به‌رسول‌خدا‌گفتند : خدا‌را‌قبول‌داریم،اما‌تورا‌نه! به‌امیرالمومنین‌‌گفتند : امام‌زمان‌را‌قبول‌داریم،‌اماتورا‌نه! به‌سید‌علی‌آقا‌میگویند : امام‌خمینی‌را‌قبول‌داریم‌،اما‌تو‌را‌نه! بی‌بصیرت‌ها همیشه‌یک‌قدم‌عقب‌ترند🚶🏻‍♂! ... ‌
اذان مغرب به وقت مازندران 🌿
نمازت سرد نشه رفیق 🙂 یکی داره صدامون میکنه 🥀 التماس دعـا 🌷 یا علـے مدد ✨
⟬✋🏻💔⟭ توی‌ڪتابِ"سہ‌دقیقھ‌در‌قیامت" اومده‌کہ: ‌هرچی‌من‌شوخی‌شوخی‌انجام‌دادم، اینا‌جدی‌جدی‌نوشتن!... آره‌خلاصھ(:
😂 من چقدر خوشبختم😌😂 قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم... ڪه تڪفیریا نفهمن... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده😑😂 حلال😊
اسمش‌ را گذاشتھ‌اند '' شھیدِعطری " مادرش‌ می‌گوید : از سنِ تکلیف‌ تا شھادت ، نماز شبش ترک نشده بود :)🌱. . 🕊 "
❮زن در اسـلام، زنـده، سـازنده، و رزمنده اسـت.. به شـرطی که لباس رزمش، عفتش باشـد!❯
🥀 تا رابطه‌ۍما با درست نشه ظهورۍ رخ‌ نخواهد داد و تا صورت نگیرد، ڪارۍ از پیش‌نمیرھ و جامعه‌ے ما درست نمیشه.. 🌱
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• لیوان آب رو یک نفس بعد از خوردن قرص بالا کشیدم. این روزها حوصله ی خودم رو هم نداشتم چه برسه به مامان و بابا ، پنج روزی از اعتراف عشقم به آراد گذشته بود و توی این مدت خودم رو توی خونه حبس کرده بودم ، تماس های آیه و آنالی رو بی پاسخ گذاشتم و موبایلم رو هم خاموش کردم. حالم از خودم بهم می خورد ، نباید اینقدر زود خودم رو خالی می کردم و نقطه ضعفم رو میزاشتم کف دستش بیشتر از همه از خونسردیش عصبانی بودم که در برابر ابراز علاقه ام پوزخند می زد و اصلا متوجه نبود که این مدت چقدر بهم سخت گذشته. با خدا و برادر شهیدم عهد بسته بودم که دیگه اطراف خودش و خانوادش نرم و برای همیشه ازشون دوری کنم، اما اگر تقدیر ما رو باز به هم رسوند دیگه پا پس نمی کشم و از لحاظ شرعی و راه درستش پیش میرم. زهی خیال باطل من و اون ؟! محاله ، محاله ! از طرفی به مامان و بابا گفته بودم که اولین نفری که درخواست خواستگاری داد رو قبول کنند و اجازه بدن که برای صحبت های اولیه بیان خونمون. اینجوری میتونستم از موقعیت گناه فرار کنم و کمتر به کسی که ارزش این همه مبحتم رو نداره عشق بورزم. همون روزی که باهم بحثمون شد وقتی به خونه رسیدم پشت دستم رو سوزوندم تا دفعه بعدی سراغ گناه نرم ، تا یاد بگیرم با نامحرم چه جوری صحبت کنم ، تا معنی حیا رو متوجه بشم و از کارهایی که باعث میشن از خدا دور بشم دوری کنم قبل از اینکه اونها من رو از خدا دور کنند. مثل حضرت موسی که به دختران شعیب گفت شما پشت سر من راه برید و هر طرف که باید برم سنگی بندازید تا به خونه برسیم تا نکند به خاطر وزش باد چشمش به گناهی ناخواسته آلود شود . اما من چی کار کردم ؟! مثل تازه به دوران رسیده ها توی چشماش زل زدم و گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه ! آخه این حرف از کجام در اومد ؟! باید از این موضوع درس بگیرم که از این تاریخ به بعد مثل کسایی که ارث باباشون رو خوردن توی چشمای هیچ نامحرمی مثل بز زل نزنم و تا جایی که ممکنه از زدن حرف های غیر ضروری اونم با نامحرم دوری کنم. کسی که پاکی رو انتخاب میکنه باید این سختی ها رو هم بکشه دیگه . به قول استاد پناهیان خدا دائما ایمان بنده هاشو امتحان میکنه ، تا ایمان با امتحان تقویت بشه. اما من این امتحان رو بدجور خرابش کردم ، دوباره شدم همون مروای گستاخ قبلی . ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با شنیدن صدای در لیوان رو ، روی میز گذاشتم. سلامی به مامان کردم و خواستم به سمت اتاقم برم که خیلی بی مقدمه گفت : + برات خواستگار اومده. نگاه بی روحم رو بهش دوختم و روی صندلی نشستم از اونجایی که مطلع بودم آقا علیرضا برگشته خیلی سرد گفتم : - باز آقا علیرضا ؟! به ظرفشویی تکیه داد. + آره خودش ، امروز رفتم خونه بی بی اون هم اونجا بود . چند روزی میشه برگشته اما آخر هفته دوباره میره ، می گفت اگر توی این مدت نظرت راجبش تغییر کرده و موافق این وصلت هستی اون هنوز سر حرفش هست ، منم بهش گفتم که تو اون رو جای برادرت میبینی و هنوز که هنوزه هم جوابت منفیه‌‌، این حرف رو به این خاطر زدم که شناخت کاملی نسبت به تو دارم وقتی میگی نه یعنی نه ! اما خواستگاری که گفتم علیرضا نیست ، آشناهه میشناسیش ... آقای حجتی دوست داداشته ، فکر کنم با این همه رفت و آمدی که بینتون صورت گرفته شناخت نسبتا خوبی راجبش داری ، درسته ؟! نگاهم رو از دستای لرزونم گرفتم و خیلی قاطعانه گفتم : - آره میشناسمش . شناخت که چه عرض کنم ، خیلی کم روی اخلاقیاتش شناخت دارم چون توی شرایط مختلف مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنه و نظر کلی نمیشه راجبش داد. خلاصه که پسر خوبیه ، از نظر اعتقادات و بقیه چیزا هم تا حدودی با هم تفاهم داریم اما فعلا ازم نخواید که جوابی بدم چون باید باهاشون صحبت کنم، برای آخر هفته بگید بیان. مامان سری به علامت تاسف تکون داد و از یخچال چند تا تخم مرغ برداشت. + بابات گفته امشب بیان. این بار با صدای بلندی گفتم : - امشب ! آخه بدون اینکه از من بپرسید ؟! + مگه اونها الان به ما گفتن؟! سه روز پیش آقای حجتی پدر آراد با ، بابات تماس گرفت بابات هم میگه که سه روز دیگه بیان ، یعنی میشه امروز ! این چند روز حال روحی خوبی نداشتی به همین خاطر چیزی بهت نگفتم. کلافه دستی توی موهام کشیدم. - آخه مادر من پنج ساعت دیگه شب میشه ! چرا صبح نگفتی ؟! بدون اینکه اجازه صحبت کردن به مامان بدم به سمت اتاقم دویدم. آخه توی این سه روز چه جوری نظرش تغییر کرده که برای خواستگاری قرار گذاشته ؟! اصلا با عقل جور در نمیاد ، خیلی عجیبه خیلی ! اون چشم دیدن من رو نداره بعد قرار خواستگاری میذاره ؟ به هر حال الله اعلم ، ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه است ! به عکس برادر شهیدم که گوشه ای اتاق بود نگاه کردم ، هنوز سر عهدم هستما ! امشب حواسم جمعِ جمعِ خیالت تخت خواب سه نفره. امشب هوامو خیلی داشته باش ، به قول خودت صد بار اگر توبه شکستی بازآی ... خدایا عاشقتم ، ممنونم که این همه مدت هوام رو داشتی و با این همه گناهی که انجام دادم بازم رهام نکردی بازم مثل گذشته شتر دیدی ندیدی بغلم کردی و بی خیال گناهم شدی. آخدا جون تو همون خدایِ ابراهیم توی آتیشی همه چیز رو میسپارم دست خودت ، می دونم تنهام نمی زاری . ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• [[[[ از زبان آراد ]]]] پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم تب و لرز خیلی شدیدی گرفته بودم، امروز صبح هم موقع تعویض لباس هام متوجه لکه های قرمز رنگی روی سطح پوستم شده بودم. هر روز علائمم بیشتر از قبل می شد ، نمی دونم با چه جرئتی به بابا گفتم که با پدر خانم فرهمند تماس بگیره و راجب خواستگاری باهاش صحبت کنه انگار امید زیادی به درمان داشتم. به گفته دکترم از چند روز دیگه باید شیمی درمانی رو شروع می کردم، از تمامی عوارض شیمی درمانی مطلع بودم اما باز با این وجود درخواست خواستگاری دادم، بابا که خیلی از شنیدن این خبر خوشحال شد ولی مامان همه نگرانیش آینده مروا خانوم بود می گفت نباید آینده یه دختر رو اینجوری به بازی بگیریم و در پاسخ تمامی نگرانی های مامان بابا جمله ای که همیشه می گفت رو تکرار می کرد. " که داند به جز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار " اگر به عشق مروا خانوم شک داشتم و قدمی برای خواستگاری بر نمی داشتم با گفتن اون حرف هاش به آیه دیگه جای شکی برام نموند و متوجه شدم که عاشقمه‌، از حسی که خودم هم راجبش داشتم مطلع بودم ، هوس نبود عشق بود ... این رو همون موقع که گم شد متوجه شدم. برای اینکه هر دوتامون به گناه کشیده نشیم باید خیلی زودتر از ایناها اقدام می کردم اما اتفاقات اخیر الخصوص سرطانم باعث شده که کمی به تاخیر بندازمش. اگر عشقش واقعی باشه حاضره با سرطانی بودنم کنار بیاد و جواب مثبت بده. هرچی خدا میخواد ، امیدم به اونه و از وقتی بحث خواستگاری رو پیش کشیدم انگیزه بیشتری برای شروع شیمی درمانی دارم. ادامه دارد ... دختــران‌زینبــے • 💛🌻💛🌻💛 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر لفت !🥀
پایان فعالیت 🌿 وضو قبل خواب فراموش نشه رفقــا 🌹 برامون دعا کنیـد 💔 یا علــے مدد 🍃
یک هدیه براتون دارم از برادرم ابراهیم هادی
بسم الله الرحمن الرحیم 💔 :)
💔 همه عُمر برندارم، سَر از این خمار مَستی! که هنوز من نبودم... که تُ در دلم نشستی 🥀
⚠️ ‏آیت الله بهجت: زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختی؟🤔 گفت : نه ولی تمام شد!!🚶🏻‍♀💔 پ.ن:حواسمون به آب شدن زندگیمون باشه🚶🏻‍♀ 🌿
سرخی هر غروب.mp3
2.86M
ای باد صبا برسون به حسین سلام منو سلام بر حسین 🎙حاج میثم مطیعی ع
📲📿 تافرصـت‌هست‌انجامـش‌بده همین‌الان‌که‌این‌پـست‌رو‌میخونےالان پاکشون‌کن شایــدفردا نــموندیم ⚰💢
بود. پسرِ 😎 نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که برای ورود به کمکش کند. ۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد. روحیه‌اش در مقایسه با بعضی از های امروز عجیب و خاص بود. بله هنوز هم هستند کسانی که پیشه می‌کنند و می‌شوند محبوب خدا ... مانند مدافع حرم 🕊🌹