من میگم وقتی ناراحت شدی و دلت
گرفت؛ فـقـط بـه آسمـون نـگـاه کن و
زمـزمـه کـن: ‹ خدا بـزرگہ ›. بـعـدش
ناخودآگاه آروم میشی💛. .
+ خدایا دیگه وقتشہ بغلم کنی بگی
همش دوربین مخفی بود !🙂✨
#خداےمہربانیها•.
رفیق !
درداتوبهدرمونتبگو(:
یهوقتخجالتنکشیا
حسین❨؏❩ رفیقیهکهتاتهش
میمونهباهات
تاتهش♥️🖇
"#اورفیقیستکهپایضررتمیماند(:"
"#السلامعلیڪیااباعبداللہ✋🏻"
⁉️سوال↓
چراماازعبادتلذّتنمۍبریم؟
💡پاسخ #آیتاللهجوادۍآملی :
اگرانسانمریض،
شیرینترینوخوشمزهترینگلابیومیوه
رابخورد،لذّتنمۍبرد....
←دربُعدمعنوۍوعبادتهماینگونهاستــ:
ڪسیڪه«فۍقلوبهممرض»یعنۍ:
قلبشبیماراست....
ازنمازوعبادتلذّتنمۍبردو
گاهۍهم خستهمیشود.💔
بیمارۍقلبهمانگناهاناستــ.
تاانسانگناهراترکنڪند،علاوهبراینڪه:
ازعبادتلذّتنمیبرد،بلڪهخستههممیشود.
『#سُخَنْ_بُزُرگٰانْ📚🖇』
مےگفت هر ڪارے مے خواهم بكنم
اول نگاه میڪنم ببينم #امام_زمان
از اين ڪار راضيه؟🌱
مےگفت اگر مے بينيد امام زمان
از ڪاری ناراحت مےشود انجام ندهيد !
#شهید_نادر_مهدوی
~🕊
میگفت:آدمبایہشبدوشببہجایینمیرسہ
بایدایمانتدائمباشہوعملتمداوم.
اینکہیہشببریهیئتوکلیگریہکنی
بعدشانتظارداشتہباشی
نفسمسیحاییپیداکنیاینجورینیست..
دوشروزبعدمیبینیتومنجلابدنیا
گرفتارشدی !
#شهید_روحالله_قربانی
•°~🌻✨
اجابتقبلازدعاست؛
یهوقتنگیدهرچیدعامیکنیممستجاب
نمیشه!
اگرخدانمیخواستشمانمیتونستیددعاکنید؛
وقتیباحالدعاباخداحرفمیزنیم،
اینروخداخواستهکهنصیبماشده..!💛
#حاجاسماعیلدولابۍ🌿
⊰🚜⃟🌻⊱
پسرهتودانشگاه📚↶
جلوۍیہدخترروگرفٺوگفت😣:
خیلۍمغرورۍازتخوشممیادهرچۍبهتآماردادم نگاهنڪردۍ😒
ولۍچونخیلےازتخوشممیاد...
مناومدمجلوخودمازټشمارتوبگیرمـــ📱
باهمدوستشیم
دخترگفت:نمیتونممݩصاحبدارمــ♥️✨
پسرهکہازحسودۍداشتمیترڪیدگفټ: خوشبحالشکہباآدمباوفایےمثلتودوستهـ😏
دخترهگفٺ:نہخوشبحالمݩکہیہهمچینصاحبے دارمـ🌿
پسرهگفٺ:اووووچہرمانٺیڪ😯
ایݩخوشگلخوشبخٺکیہکہاینجورۍدلتوبرده🤨
عکسشودارۍببینمش؟!🙄
دخترگفت:عکسشوندارمخودمهمندیدمشاما مۍدونمخوشگلتریݩآدمدنیاستــ😇🌎
پسرهشرو؏کردبہخندیدنـ😂😬
ندیدهعاشقششدۍ؟؟😐
نکنہاسمشمنمیدونـے؟😏
دخترگفت:آرهندیدهعاشقششدم
امااسمشومیدونمـــ💞
اسمشمهدۍفاطمہستـ😍✨
🌿←دخترخانما،آقاپسرا↯
مراقبصاحبدلتوݩ{مہدیفاطمہ✨}هستیدکہ؟؟!
امامزمانۍباشیمــ💞🌿
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
༺@dokhtaranzeinabi00༻
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت31
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
از ماشین پیاده شدم که دروازهاشون باز شد ، سرم پایین بود در رو که بست با دیدنم سر به زیر سلام کرد که جوابشون رو دادم با دست به ماشین اشاره کردم و گفتم :+بفرمایید لطفا ..
وقتے نشست حرکت کردیم ؛ تو دلم هیچ علاقهاۍ نسبت به ایشون شکل نگرفته بود ، اما خیلے ها رو میشناسم که بدون هیچ علاقهاۍ سنتے ازدواج کردند
ولے بعد از اون با عشق زهرایے و علوۍ زندگے کردند
عشق بعد از ازدواج هم تشکیل میشه
با این افکار سعے داشتم خودم رو آروم کنم
که به رستوران رسیدیم ...
رفتیم داخل قبل اینکه رو تخت های سنتے بنشینند لب باز کردم :
+اگر مایل باشید منو آقا حیدر جدا بنشینیم و خانم ها هم جداتا راحتتر غذا بخوریم ..
حیدر هم سرۍ به نشانه تایید تکون داد چون دل خوشے از با هم غذا خوردن دو تا خانم نامحرم نداشت
رو برگردوندم تا یه تخت دور از چشم مردم پیدا کنم تا خانم ها بشینن ، که صداۍ خانم عبدۍ باعث شد برگردم :_دلیلے وجود نداره که جدا از هم بشینیم ، شما هم یه امروز مارو تحمل کن به جایے بر نمیخوره ..
سرمو انداختم پایین و گفتم :+سوء تفاهم نشه من فقط بخاطر اینکه راحتتر غذا بخوریم این حرف رو زدم قصد بدۍ ن ...
نزاشت حرفے بزنم پرید سر حرفم :_پس فکر نکنم ایرادۍ داشته باشه سر یه تخت غذا بخوریم ..
حیدر که تا حالا ساکت بود :_خواهرم درست نیست چند تا نامحرم کنار هم نهار بخورن .. لجبازۍ نکن !
آیـه خانم پوزخندۍ زد و زیر لب طورۍ که ما بشنویم لب زد :_هے نامحرم نامحرم اه ..
همانطور که سرم پایین بود لبخند کم رنگے زدم و رومو سمت حیدر کردم چشام رو روۍ هم گذاشتم که گرفت چے گفتم ؛ رو به خانم ها گفتم :+بفرمایید روۍ این تخت بشینید الان من میرسم خدمتتون ..
دستمو گذاشتم رو شونه حیدر و گفتم :+داداش شما هم بشین همینجا من الان میام ..
چهرهشو نگران کرد و با ناله گفت :_مجتبے !..
تندۍ گفتم :+چارهۍ دیگهاۍ نداریم داداش ..
بخدا منم میدونم درست نیست .. فکر کردۍ براۍ من راحته ؟ .. تو که منو میشناسے ¡
اگر بیشتر ادامه میدادم باور کن نظرشون راجب ماها عوض میشه .. میشیم آدم بده این ماجرا ..
بدون اینکه چیزۍ بگه با چهره داغون سرۍ تکون داد ..
به سمت تختے که حیدر و خانم ها نشسته بودند رفتم و منو هارو وسط گذاشتم :+بفرمایید غذاۍ مورد نیازتون رو انتخاب کنید تا سفارش بدم
داشتم حرف میزدم که با عصبانیت پرید تو حرفم !..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
#سلام امام زمانم
السلام علیک ایها الامام المامون
السلام علیک ایها المقدم المامول
السلام علیک بجوامع......
#زیارت آل یس، مفاتیح الجنان
#امام_زمان
#فاطمیه
🌸🌱⇩
˹@dokhtaranzeinabi00˼
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
سلام✨ صبحتون مهدوی🌱 #مجنون_آقا
به رسم هر روز خدایاشکرت💜🌈
ای خدای من!
از تو هر وقت خواهش نمودم،
هرگز تو را بخیل نیافتم...🪴♥️
#صحیفه_سجادیه
#تلنگر ⁉️👀
📕تو ڪتاب سہ دقیقہ در قیامت اومده بود....ڪه من هرڪاری "شوخےشوخے" انجام دادم
اونا "جدےجدے" نوشتن ...✍🏼💔
مثلا چت با نامحرم/:✖✖✖
اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🚶🏿♂:)-
جنگنرممثلخمپاره۶۰میمونه
چوننهصدادارهنهسوت
فقطوقتۍمتوجهمیشۍڪه
دیگهرفیقتنهمسجد
میادنههیئت... !
+شهیدحجتاللهرحیمۍ
˹@dokhtaranzeinabi00˼
#عٰاشِقـانِہ_اۍ_خـٰاصْ 😍♥️
#رمانِآیٰـھِ 🍒
آقاۍ دکتر گفت :_باید باند دستتو عوض کنم ..🤷🏻♂ مجتبے ترسیده یک نگاه به من کرد و رو به دکتر گفت :_آقاۍ دکتر نمیشه بعدا عوض کنید ؟❕ آقاۍ دکتر هم اصرار به اینکه :_نه جوون عفونت میکنه .. با دلهره گفت :_آخه ..😥
دکتر مانع حرف زدنش شد و پرستار رو صدا زد ، مجتبے هم دستے به صورتش کشید و نگاه کلافهاۍ به من و حیدر کرد 😞
پرستار خواست پارچه رو از رو بازوش برداره که زودۍ پاشو از تخت انداخت پایین و طورۍ نشست تا دستش معلوم نباشه 🤨 خندهام گرفت .. اما کم نیاوردم و از اتاق بیرون نرفتم 🙄 مثلا غیرتی شده بود ، نمیخواست دستشو من یعنی چون نامحرمم ببینم !..😂کمی بعد فکر کنم باند به زخم دستش گیر میکنه و پرستار هم نمیبینه و باند رو میکشه که دادش بلند شد . آخے کرد که قلبم لرزید 💔 دستشو گذاشت رو صورتش دستے به محاسن بلندش کشید 🧔🏻 ، با عصبانیت گفتم :+چیکار میکنید آقا داغون کردۍ پسر مردمو ! برید کنار ..😤
به صورت آقاۍ غیرتے نگاه کردم قرمز شده بود فکر کنم بخاطر اینکه اومدم اینطرف و دستش معلوم شده بود عصبانے بود 😡
یکم ترسیدم ولی به کارم ادامه دادم میخواستم باند دستشو عوض کنم که ناگهان ...😯
↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
رمان جذاب و پرطرفدار #آیٰـھِ ♥️
#عاشقانه💔
ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻
رمان درکانال سنجاق شده🖇