رفقارأسساعت¹⁸پرداختایتاداریم♥️😍
میدونممناسبتینیست!
بخاطراعضایجدیدمونه💛😌
#پرداختایتا..
#ابراهیمهـٰادۍ:
+داشابرام! شھادت خودشزیباترینه؛ اونوقت زیباترینشھادت دیگهچیه؟!
-زیباترینشھادت اینهڪهجنازهۍآدممبرنگردھ!
#شهیدانھ
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#شهیدانه
". همیشہمےگفت:
. واسہڪےڪارمےڪنے؟
. مےگفتم:امامحسین:)♥️🌱
. مےگفت:پسحرفهاروبیخیال :)
. ڪارخودتروبڪن
. جوابشباامامحسین . . .♥️:)"
+شہیدمحمدحسینمحمدخانے
#یاحسین💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
⁷ تیر سالروز شهادت شهید بهشتی و⁷² تن از یارانشان تسلیت باد🍃
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
💔 #منتظرانه
#تلنگرانه
پیش آقا امام زمان(عج)بودم..🙂
آقا داشت کارامو..⚠️❌
گناهمو😕
میدید و گریه میکرد..😣
گفتم:آقا🗣️
گفتن:جان آقا...:)
به من نگو آقا بگو بابا😊
سرمو انداختم پایین😔
و گفتم:)
بابا شرمندم از گناه😓
آقا گفتن:
نبینم سرت پایین باشه ها..!👀
عیب نداره بچه هرکاری کنه...
پای باباش می نویسن💔
می فهمی یعنی چی؟🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#طنز #جبهه 😂🤣
🌿 دروغ می گویی
🌸بالاخره نوبت به او رسید «شر گردان»،
بچه ها خوب او را می شناختند و منتظر بودند ببینند این دفعه چطور گل می كارد.
از همۀ رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع، مانور قدرت روی اسرای عملیات بود. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع كردن به سؤال كردن. یكی پرسید:
«پسرجان اسمت چیه؟»«شرگردان» در جواب گفت:
«عباس»
دیگری پرسید:«اهل كجا هستی؟» گفت:
«بندرعباس ».
سومی با تعجب و تردید پرسید : «اسم پدرت چیه؟» خیلی عادی گفت:
«به او می گویند كل عباس».
چهارمی كه گویی بویی از قضیه برده بود گفت: «كجا اسیر شدی؟» گفت:
«دشت عباس»
افسر عراقی كه دیگر مطمئن شده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند با پنجه به ساق پایش زد و گفت: «دروغ می گویی پدر...؟» و او كه خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه كردن گفت:
«نه به حضرت عباس».
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات☘
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
جهادفاکتورییعنیاین!👇
یعنیدولترئیسی،فقطظرفبیستروز اخیر۲۹هزارمیلیاردتومانازبدهیسازی
هایروحانیراتسویهکردهاست!
بیراهنیستاگربگوییمحملهچنگیزوتیمورو
صدامبهایرانرویهم،خسارتشکمتراز
حملهدولتروحانیبهایرانبودهاست!😏🤨
+سیدپویانحسینپور
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#صرفاجھتاطلاع . .
مااومدیمزندگۍکنیمتاقیمتپیداکنیم
نہبههرقیمتیزندگۍکنیم (:💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
~🕊💔~
یڪ ملٺ انقلابۍ معمولا
حرف هاے آخر خود را همان
اول مۍزند..'!
شهیددکترسیدمحمدبهشتۍ🎙'✨
#شہیدانھ♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیددکتربھشتی🌦"
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رفقای عزیزم ..
بخاطر اعضای جدیدمون ، گفتیم یکم خوشحالتون کنیم ..
ان شاءالله بمونید و همراهیمون کنید 😉🍃
https://pay.eitaa.com/v/?link=FQ33q
بزنید رو قبول میکنم ♥️😌..
اگر هم قسمتت نشد نگران نباش ..
چون از این به بعد قراره بیشتر پرداخت ایتا بزاریم ..
فقط و فقط بخاطر شما ☺️🌸
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1_563906289.apk
5.63M
کیبـورد ²
شگفتانه مون بخاطـر ¹⁰⁰⁰ تایـے شدنـمون 🌹
#عمــلبـهقـول 🌿
˹@dokhtaranzeinabi00˼
یک رمانی رو دیدم که در یک کانالی پارتگذاری میکنن که به نظر میاد بعد از گذاشتن رمان بنده کانالشون رو تاسیس کردن ..
رمانی قرار میدن به اسم آیـه ..!
میخواستم عرض کنم از نظر قانونی گذاشتن اسم هر رمان یا کتابی بر روی کتاب یا رمان دیگر جرم محسوب میشه که حالا در ایتا اصلا به این مسائل توجهی نمیشه واقعا ..¡
میخواستم به اون نویسنده عزیزی که میدونم در کانال بنده هم حضور دارن عرض کنم لطفا اسم رمان رو عوض کنید ..
چرا که اصلا اینکارتون درست نیست !..
اگر پیگیری نکنید بنده هم مجبور میشم از راه قانونی وارد بشم
با تشکر 🌸🌿..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت148
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
تو اتاقم نشسته بودم ، ساعت نزدیک دو شب بود ..
هر دقیقه چهره اون پیرمرد جلو چشمام بود ..
هر چے به عمق صحبت هاش فکر میکردم میفهمیدم اون یه آدم عادۍ نبود !
مشغول فکر کردن بودم که صداۍ پیامک گوشے باعث شد به خودم بیام ..
بازش کردم .. آقا مجتبامون بود . .
اسمے که ثبت کرده بودم خودنمایے میکرد " دلیلادامهزندگیم " ..
دیدم نوشته :_بیدارۍ ؟
خواستم یکم اذیتش کنم :+نه خوابیدم ..
_باشه به خوابت ادامه بده ..
استیکر خنده فرستادم ، بعدش گفتم :+از دستم دلخورۍ ؟
منتظر پیامش بودم که دیدم گوشیم به صدا در اومد ..!
زنگ زده بود ..
خوشحال شدم ، جواب دادم ..
بدون اینکه سلام کنه زودۍ گفت :_براۍ چے باید از خانم خونه ام دلخور باشم ؟!
+هیچے همینطورۍ گفتم .. میگم آقا مجتبے !
_جانم ..
+دلم تنگ شده واست ..
پشت خط با صداۍ بلند خندید ..
قربون خنده هات برم ..
_براۍ چے عزیز دلم !
من که سه چهار ساعت قبل پیشت بودم !..
چیزۍ نگفتم که گفت :_میخواۍ بیام دنبالت ؟
با تعجب گفتم :+الان ؟!
_اوهوم ..
+آقا ساعت از دو هم گذشته ها ! دیر وقته ..
_عیبے نداره ؛ لباس بپوش دم درم ..
+واقعااا
رفتم پشت پنجره ، اما چیزۍ معلوم نبود ..
چون یکسرۍ وسایل خونه کامل نبود قرار بود چند روزۍ خونه بابا اینا باشم بعد بریم خونه خودمون ..
آروم چراغ اتاقم رو روشن کردم لباسام رو تنم کردمو چادرمو انداختم رو سرم ..
گوشیمو برداشتمو رفتم پایین ..
مامان خوابیده بود ، دلم نیومد بیدارش کنم ..
رفتم تو حیاطو درو باز کردم ..
لبخند به لب دیدم تو دستش یه دسته گل نرگسِ ..
ذوق زده نگاش کردم ..
همیشه آرزو داشتم یکے برام گل بخره ..
گرفت رو به روم ..
گرفتمش ؛ چه بوۍ خوبے داشت ..
آروم سلام کردم که به صورت کشدار گفت :_سلــام خانــــم ..
یه نگاه به خیابون انداختم :+از کے تا حالا اینجایے ؟
به ماشین اشاره کردو :_بیا بشین برات میگم ..
آروم درو بستم
رفتیم نشستیم تو ماشین ..
برگشتم سمتش با لبخند گفتم :+خب ؟
_اومم راستش قبل اینکه پیام بدم اومدم دم در خونه ..
خب دلم تنگ شده بود ..
ناخودآگاه خندیدم که باعث شد نگام کنه ..
با تعجب نگام کرد که اینبار بدون خجالتے گفتم :+خیلے دوست دارم ..
_ما بیشتر ..
نگاهے به گل هاۍ توۍ دستم انداختم ..
بوشون کردم ..
+چه بوۍ خوبے داره ..
حس و حال اون روزۍ رو دارم که براۍ اولین بار رفتم جمکران !
لبخندۍ زدو :_بریم ؟
+کجا ؟!
_جمکران دیگه ..
+این وقت شب ؟
سرشو به نشانه تایید تکون دادو ماشینو روشن کرد
+مامان اینا نگران میشن خب !
_وقتے رسیدیم بهشون زنگ میزنیم ..
خوشحال بودم از اینکه اولین سفرمون رو با هم میریم ..
سفرۍ که شاید فوقش سه چهار ساعت راه بود ..
…
رسیدیم ..
به گفته مجتبے قرار بود چند روزۍ رو جمکران بمونیم !..
بدون اینکه لباسے همراهمون باشه !
بعد از اینکه چند رکعت نماز خوندم اومدم بیرون ..
قبلش قرار گذاشته بودیم که کجا همو ببینیم ..
رفتیم نشستیم همونجاۍ قبلے ..
همونجایے که حیدر و مجتبے قرار بود همو ببینن ..
همون جایے که فرداش رفته بود سوریه ..
دقیقا همونجا ..
به گنبد خیره شدمو گفتم :+سخته جاموندن از رفقا ؟
فهمیدم داره نگام میکنه ..
_چرا این سوالو میپرسے ؟ ....
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_
منازبزرگۍجھان
آنچندوجبکنجِبینالحرمینترا
طــالبم.!💔
#یااباعبدالله
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگر
بعضی از کارهاوگناهانمون باعث میشن دعامون مستجاب نشه...❗❗️
یکی از اونا #دلشکستنه💔
متاسفانه بعضی ازما
راحت دل میشکنیم و توفیقاتو
از خودمون دور میڪنیم..😞
بچه هابیاین مواظبِحرفزدنامونباشیم🙂
#آیتاللهفاطمےنیا
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿