اینکه چند روز گذشته تو اسپانیا و پرتغال بیش از 1000 نفر بخاطر گرمازدگی فوت کردن، اما تو اهواز بعنوان گرمترین نقطه جهان مردم چای داغ میخورن، قطعا تقصیر رهبریه.
[ گفتم تاجزاده فعلا رفته تو گونی من بجاش بگم🙂😂 ]
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت164
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
شونه هاشو گرفتم تو دستمو با بغضے که ترکیده بود آروم تکونش دادم :+حیدر تو رو جون آیـه ، حرف بزن ..
مجتبے کجاست ؟!..
حرفے نزد !..
به نفس نفس زدن افتادم ..
نشستم همونجا ..
پاهام سست شدو توان ایستادن نداشتم ..
رو به روم زانو زدو :_آیـه تو رو خدا بلند شو ؛ زشته ..
حالش خوبه .. بخدا حالش از منو تو هم بهتره ..
عاجزانه نگاش کردم :+پس کجاست !
چرا لب وا نمیکنے ، چرا بین جمعیت نمیبینمش حیدر ؟!
_هست ، بخدا هست .. فقط با یه تفاوت ..
+منو ببر پیشش حیدر .. تو رو به هر چیزۍ که میپرستے قسمت میدم منو ببر پیشش ..
با صداۍ لرزونش گفت :_باشه .. آروم باش .. میبرمت .. قول میدم ..
بلند شدو بازوم رو گرفت تا بلندم کنه ..
تمام تنم میلرزید ..
حیدر هم که بخاطر غرورش فقط بےصدا اشک میریخت !..
میدونستم چیزۍ که ازش میترسیدم به سرم اومده ..
میدونستم تنها شدم ..
میدونستم نیمه اۍ از وجودم رفته ..
با حال و روز حیدر همه چیزو میشد فهمید ! ..
حال و روز خودمو متوجه نمیشدم . .
اصلا نمیدونستم چطورۍ دارم با پاهاۍ خودم راه میرم ..
نمیدونستم که ..!
از حرکت ایستاد ؛ سر بلند کردم ..
آه از نهادم بلند شد ..
گریه و خنده با هم قاطے شدو من فقط از داخل سوختم ..
با پاهاۍ سست ..
با دل شکسته ..
با نفسے که به سختے بالا میومد ..
شروع کردم به راه رفتن ..
تا برسم به مجتبام ..
برسم به کسے که اگه نباشه .. اگه نتونم دوباره صداۍ قشنگشو بشنوم ، اگه نتونم چهره ماهشو ببینم حاضرم جونمو بدم تا یه بار دیگه فقط صدام کنه ..
فقط یه بار دیگه بهم بگه دوستت دارم ..
یه بار دیگه مثل قدیم بشینه یه گوشه زل بزنه بهم ..
زل بزنه به نماز خوندنم ..
دوباره گیر الکے بده .. و بزنه زیر خنده !
رسیدم به جایے که خوابیده بود ..
راحت خوابیده بود ..
نشستم ..
چقدر راحت خوابیدۍ آقام !
نمیگے دلم برات تنگ شده ؟
نمیگے طاقت دوریتو ندارم ..
نمیگے نمیتونم بدون تو به این زندگے مزخرف ادامه بدم ..
خوب به حرفام گوش دادۍ ..
میگم چقدر حس آرامش داشتے ..
اصلا میدونستم یه آدم عادۍ نیستے ..
کجایے بےمعرفت . .
مگه قول نداده بودۍ زود زود زود برگردۍ ..؟
مگه بهم نگفتے سه روز دیگه ایرانے
اینجوری ؟!
من بدون تو چیکار کنم ..
من بدون تو چطورۍ نفس بکشم قربونت برم ..
خیلے نامردۍ ..
قول داده بودۍ سالم برگردۍ ..
قول داده بودۍ میاۍ با هم زندگے جدیدمون رو شروع میکنیم ..
پس کجایے تو ..
کجایے ؟ چرا نمیتونم چهره اتو ببینم ..
چرا نیستے یه بار دیگه بهم بگے آیـه خانمم گریه نکن ..
دلم برا قربون صدقه هات تنگ شده آقام ..
دلم لک زده برا مداحے خوندناۍ سر شبت . .
با اون صدایے که بیشتر عاشقم میکرد ..
راحت شدۍ ..
بخدا راحت شدۍ ..
رسیدۍ به آرزوت ..
من چیکار کنم تو این دنیا . .
چطورۍ تو دنیایے که یه نفرش که جزوۍ از قلبمه نباشه زندگے کنم ..
مجتبے امیدوار بودم ، به اینکه برگردۍ ..
به اینکه دوباره با هم زندگے کنیم ..
یادته !
یادته گفتے چهار تا بچه دوست دارۍ !
چرا نیستے پس ..
چرا نیستے با هم بچه هامون رو بزرگ کنیم ؟
آقام .. چرا نیستے یه بار دیگه دستمو بگیرۍ ..
چرا نیستے که دوباره اشکامو پاک کنے . .
تو فقط برگرد قول میدم همسر خوبے باشم ..
قول میدم اذیتت نکنم ..
قول میدم دیگه گریه نکنم ..
باشه ؟!
آقا مجتبے !
چرا جوابمو نمیدۍ . .؟
مگه نمیشنوۍ صدامو ..
مگه نمیبینے زار زدنمو ..
دوست نداشتے صدام پیشِ نامحرم بره بالا !..
خب بلند شو ببین دست خودم نیست ..
بلند شو جلومو بگیر ..
بلند شو ..
جون آیـه بلند شو بگو خوابه ..
اصلا بزن تو صورتم بگو خانمم بلند شو دارۍ خواب میبینے ، چیزیم نیست ..
مجتبے بلند شو ..
قرارمون این نبود ..
ببین .. ببین برات چے خریدم ..
خودت بهم گفتے قراره زودتر بیاۍ ..
گفتے مژدگونے میخواۍ ..!
بلند شو ببین چے گرفتم برات ..
همون چیزۍ که دوست داشتیه ها ..
پس چرا حرفے نمیزنے !..
نکنه بهم دروغ گفته باشن ..
نکنه خودت نباشے تو تابوت !
به پشت نگاهے انداختم رو به داداش که گریه میکرد گفتم :+دارین شوخے میکنین دیگه آره !
خب باشه باحال بود .. به مجتبے بگید برگرده ..
بهش بگید این شوخے هارو با من نکنه من قلبم نازکه ..
اصلا خودشم میدونه ..
چرا نگام میکنے .؟!
برو بهش بگو بیاد دیگه ..
اومد سمتمو منو گرفت تو بغلش ..
با دست پسش زدم ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
https://harfeto.timefriend.net/16555490256568
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
ازلحـٰاظروحۍالانشدیداًاحتیـٰاج
توصحنامـٰامرضـٰا«ع»گمبشم…シ!💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#بدونتعارف . .
هروقتتونستۍڪفشهاۍ
ڪسۍروڪہباهاشمشڪلدارۍُجفتڪنۍ،
اونروزآدمشدۍ!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
حجابماننداولینخاکریزجبههاست،
کهدشمنبرایتصرفسرزمینیحتما
بایداولآنرابگیرد.!:)"🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگر⚠️
← یـه روایــت شنیــدم
بــرق از ســرم پـریـد ؛🤦♂
🔻میگفــت اون دنــیا
کسانـے کـه مےتونستـے
امـر به معروفـشون بکنے و نکردے
یقه تو میگـیرن….❗️❕
مـیگن تـو اگه منـو امر بـهمعروف میکردے اون گناهـُ نمـیکردم..
•| #امربہمعروف✋
•| استادرائفـےپـور🎤
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
|ـحجـآبـ🌸
|ـظاهرعاشقانہدختریستـ
|ـکھدلشبرآۍخدایش
|ـبآتماموجودمےتپد♥
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
01 سیاحت غرب.mp3
25.56M
داستانصوتے📢
سیــاحت غـرب 💔..
#قسمتاول
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
دورت خیلی شلوغه آقا
ما بَدا رو یادت نره :)💔
#حرفقشنگ🌱
فاشبگویم:
هیچڪسجــزآنڪهدلبهخداسپردهاست
رســمدوستداشتنرانمیداند...♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#امامزمانم🌱
غروبجمعههادلگیرنیست
شایددلمانگیرکسیاستکهنیست
کجایی💔🍂
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
https://harfeto.timefriend.net/16555490256568
جوابش رو اینجا میدیم '♥️😌' ↯
@jebhe00
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
رفقا یه دستی برسونید و کمکی کنید .. !
اجرتون با اباعبدالله 🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت165
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
+دارین شوخے میکنین دیگه آره !
خب باشه باحال بود .. به مجتبے بگید برگرده ..
بهش بگید این شوخے هارو با من نکنه من قلبم نازکه ..
اصلا خودشم میدونه ..
چرا نگام میکنے .؟!
برو بهش بگو بیاد دیگه ..
اومد سمتمو منو گرفت تو بغلش ..
با دست پسش زدم ..
+چرا اینجورۍ میکنے داداش ..
بهش بگو بیاد .. بگو دلم براش تنگ شده ..
اصلا بزار خودم براش زنگ میزنم ..
جواب بده آقایے .. جواب بده ..
نمیخوام باور کنم ..
نمیخوام ..
و بوق هاۍ آزادۍ که باعث شد نفس کشیدن برام سخت تر بشه ..
بازش کنین اینو ..
کسے چیزۍ نگفت ..
+با توام حیدر ..
در تابوت رو باز کن .. میخوام با چشاۍ خودم ببینم ..
_آیـه آروم با..
+حیدر به روح مامان جون قسم میخورم .. اگه بازش نکنے هم خودمو راحت میکنم هم شمارو ..
یه نگاه به رفقاش انداختو دست به کار شد ..
مجتباۍ من زنده اس ..
اینا خودشون اشتباه گرفتنش ..
اون کسے نیست که بزنه زیر قولش . .
مجتبے یا قول نمیداد یا اگر میداد پاش وامیستاد . .
حتے به قیمت جونش ..!
مجتبے زنده اس .. آره .. آره زنده اس ..
سرمو بلند کردم ..
با دیدن چیزۍ که رو به روم بود
حس کردم قلبم از حرکت وایستاده ..
زل زدم به چهره معصومش ..
لبخندۍ زدم ..
الهے قربون چشات برم ..
چقدر دلم برا دیدن چهره ات تنگ شده بود ..
چرا صورتت کبوده آقام ..؟
چرا الان میخوابے ..
الان مگه وقت خوابه ..؟
رفتم جلوتر دستاشو گرفتم تو دستم ..
دستت چرا سرده ؟!
مگه نگفتم لباس بیشتر بپوش سرما نخورۍ !
میخواۍ برم پالتومو بیارم برات ؟
چشاتو باز کن ..
فقط براۍ یه بار دیگه ..
براۍ یه بار دیگه اجازه بده ببینمت ..
تو اینجورۍ نبودۍ ..
تو نمیزدۍ زیر قولت .. پس چیشد ؟!
چرا بدون من رفتے ، ها ..؟
ببین این گل هارو ..
ببین براتو گرفتمشون ..
ببین .. ببین چقدر برام عزیزۍ ..
ببین حالمو ..
چرا چشاتو وا نمیکنے . .
بسمه بخدا بسمه ..
تو چمیدونے من قبلا براۍ رسیدن به تو چیا که نکشیدم ..
بسم نیست ؟
قرار شد سال هاۍ سال پیش هم باشیم ..
قرار نبود انقدر زود ترکم کنے ..
انقدرهام بد نبودم ..
انقدرهام بد نبودم که اینجورۍ برۍ ..
انقدر زود !
دقیقه زیادۍ نگذشته بود ..
احساس کردم کسے کنارم نشسته ..
حیدر بود :_آبجے من .. الهے قربونت برم .. پاشو میخوان ببرنش .. پاشو ..
+مگه خودش پا نداره که میخوان ببرنش ..
بزارید خودش الان بلند میشه . .
مجتبے بلند شو بریم خونه امون ..
پاشو بریم ببین خونه امون رو چیکار کردم ..
پاشو بریم انقدر قشنگش کردم ؛ همونجورۍ که دوست داشتے ..
پاشو دیگه ..
_پاشو آیـه .. بلند شو بریم ..
بوسه اۍ به دست سردش زدم ..
به پیشونیش .. به چشمایے که دیگه قرار نبود ببینم ..
به لب هایے که دیگه قرار نبود با اون صداش ، اسممو صدا بزنه ..!
به صورتے که خیلے کبود بود ..
الان درکت میکنم که چرا خبر شهادت رفیقاتو بهت میدادن یا فشار زیادۍ روت بود نمیتونستے حرکت کنے ..
الان میفهمم ..
ببین پاهامو سست شده ..
ببین توان ایستادن نداره ..
حیدر بلندم کرد . .
اما من نمیخواستم برم ..
من هنوز حرف دارم با مجتبے ..
من هنوز باید باهاش حرف بزنم ..
باید بیشتر ببینمش ..
ببین دارن میبرنت .. پاشو دیگه ..
به منم اجازه نمیدن بیشتر پیشت باشم
پاشو جلوشونو بگیر
پاشو اجازه نده اذیتم کنن ..
پاشو ، پس غیرتت کجاست آقاۍ من ؟!
پاشو که تک و تنها موندم ..
پاشو که هیچ کسیو ندارم ..
پاشو آقا مجتبے ..!
…
چشامو به سختے باز کردم ، خیلے میسوخت ..
انگار کسے سوزن رو فرو میکرده تو چشام ..
یکم جا به جا شدم ..
نگاهمو بین اتاق چرخوندم ، صداۍ ناله و شیون خانم ها واضح میومد و من نمیخواستم چیزۍ که شاید دقایقے پیش براش زجه میزدم رو باور کنم !
سرمو که بلند کردم ؛ داداش رو دیدم که بالا سرم نشسته و سرشو تو دستاش گرفته ..
نشستمو :+مجتبے اومده آره ؟!
_بیدار شدۍ ؟ ..
یکم دیگه استراحت کن ..
صداش بغض داشت و چشماش قرمز بود ..
+همه چے خواب بود دیگه آره ؟!
شروع کرد به گریه کردن ..
دستمو گذاشتم رو قلبمو ماساژش دادم ..
بدجورۍ درد میکرد !..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿