💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕
🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕
🌸💕🌸
#دختران_آفتاب🙂♥️
#فصل_2
#پارت_سی_و_هشت
سمیه شانه اش را بالا انداخت:
_نگفتم؟!این هم نمونه اش!
لپ های سفید ثریا کمی قرمز شد:
_یعنی چی،این هم نمونه اش؟درست حرفت رو بزن ببینم حرفت چیه!مگه خودت از تمیزی و زیبایی بدت می آد؟
_نخیر!من فقط حرفم اینه که چرا باید دختر دانشجو و تحصیل کرده ما این قدر احساس ضعف کنه که بخواد با زیبا سازی ظاهرش رو جبران کنه؟!
ثریا ابروهایش را درهم کشید:
_کی می گه؟همه زیبایی رو دوست دارند.مگه تو دوست نداری؟
سمیه سعی کرد خودش را کنترل کند:
_چرا دوست دارم!من هم زیبایی رو دوست دارم؛ولی نه فقط زیبایی رو!چیز های دیگه رو هم دوست دارم.حتی بعصی هاشون رو خیلی بیشتر از زیبایی با اون تعریفی که تو منظورته،دوست دارم.
ثریا دندان هاش را روی هم فشار داد:
_تو...!تو...!
_صبرکن!هنوز حرفم تمام نشده!تا یادم نرفته یه چیز دیگه رو هم بگم.
سمیه به طرف بقیه بچه ها برگشت:
_همه تون متوجه شدید که ثریا گفت:((برای اینکه هرجا میریم،تحویلمون بگیرند،مسخره مون نکنند.))البته،فقط ثریا نیست که چنین طرز فکری داره،همه مون همین طوریم!در اصل فرهنگ غلط در جامعه این فکر رو در زن ها و دختر ها به وجود آورده که خوبی و برتری فقط توی قشنگی و لباس های شیکه.
_تو فکر می کنی کی هستی که این طوری همه رو قضاوت می کنی؟
صدای ثریا بلند بود،بیش از اندازه.ولی نه آن قدر که راننده فریاد بکشد و بگوید:
((چه خبره؟))......