💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕
🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕
🌸💕🌸
#دختران_آفتاب🙂♥️
#فصل_2
#پارت_سی_و_چهار
هم چنین محدودیت هایی دارند؟
سمیه با لحن طعنه امیزی گفت:
_فکر می کنم چیزی داریم به نام حیای زنانه یا دخترانه!
فهیمه عینکش را که پایین امده بود،بالاتر گذاشت و گفت:
_پس فشار ها و محدودیت هایی که بقیه برامون ایجاد می کنند،چی؟
عاطفه دیگر مهلت نداد که فهیمه چیزی بگوید،ناله ای کرد و گفت:
_ای قربون اون دهنت برم،فهیمه جون که گل گفتی،فدات بشم.زدی توی خال!مدینه گفتی و کردی کبابم.اقا!من یکی طرف فهیمه ام!چون می فهمم داره چی میگه.
راحله زیر لب زمزمه کرد:
_چه عجب!
ولی عاطفه نشنیده گرفت.شاید وقت جواب دادن به او را نداشت.
_اقا ما تو خونه یه داداش داریم،بابامون رو دراورده.انگار گوشه اسمون سوراخ شده و اقا از اونجا نزول اجلال کرده اند توی خونه ما. ما که حق هیچ کاری نداریم،هیچ جا هم نباید بریم،به جای خود،اقا هم در همه امورشون ازادند،به جای خود.اصلا انگار من و ابجی م کلفت اونیم.یه ذره بچه،یه سال هم از من کوچیک تره،اما چپ می ره و راست می اد،دستور می ده.کی جرٸت داره که خرده فرمایشات اقا رو انجام نده،اون وقت خر بیار و باقالی بار کن!اصلا انگار نه انگار که ما هم ادمی،چیزی هستیم.
فاطمه گفت:
_فکر میکنی تقصیر کیه؟
سمیه انگشتش را از لای دندان هایش دراورد و گفت:
_تقصیر خودمونه.وقتی که ما زن ها خودمون رو دست کم می گیریم و به خودمون ظلم می کنیم،دیگه چه توقعی از بقیه هست؟
عاطفه دو دستش را در هم کوبید:
_درست شد!همین یه قلم رو کم داشتیم.عالم و ادم که تو سرمون می زنند،فقط.....