💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕
🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕
🌸💕🌸
#دختران_آفتاب🙂♥️
#فصل_2
#پارت_چهل_و_سه
راحله با تاسف سرش را تکان داد:
_بله!ولی اگه ما این حرف ها رو قبول کردیم،باید نتیجه اش رو هم قبول کردیم،بهمون می گن پس شما فقط به درد بچه داری می خورید!اون وقته که باید بریم گوشه خونه هامون چمباتمه بزنیم،صبح تا شب حرص و جوش مریضی و سلامت بچه هامون رو بخوریم و اون وقته که از حقوق اجتماعی،مشاغل و مناصب بسیاری محروم می شیم.فقط به جرم احساساتی بودن!بله،مریم خانم!اول فقط یه جمله رو قبول می کنی،ولی بعدش کلی از محدودیت ها و محرومیت ها رو هم به خاطر همون یک جمله باید قبول کنی.
اما عاطفه هم کوتاه نمی آمد:
_پس چرا از چند استثنا که بگذریم،هیچ موقع از تاریخ و در هیچ جامعه ای زن ها،نقش مؤثری نداشتند.هیچ موقع بر جریانات تاریخی موثر نبودند.
راحله می خواست چیزی بگوید که عاطفه نداشت.دستش را بالا آورد و ادامه داد:
_بله!بله!خودم یادم اومد.ببخشید زن ها در خیلی از حوادث تاریخی هم کار های مهمی انجام دادند.مثل آتیش زدن تخت جمشید،کشته شدن حصرت علی (ع)و امام حسن(ع)!بابا جان اصلا از این حرف ها بگذریم.توی جامعه ما رئیس جمهور شدن برای زن ها ممنوعه،توی امریکا که آزاده،چند تا رئیس جمهور زن داشتند؟
یا توی همیت دانشگاه خودمون با اینکه خیلی از پسر ها کار می کنند،به اندازه ما هم درس می خونند و توی فعالیت های جنبی و کار های دانشگاه قوی تر از دختر ها هستند.
راحله بهت زده شده بود:
_عاطفه تو داری شوخی می کنی یا این حرف ها رو جدی می گی؟
_منظورت چیه؟
_منظورم اینه که فکر می کنم تو باز هم مثل همیشه داری شوخی می کنی.ففط ما رو گذاشتی سر کار و سربه سرمون می زاری!
عاطفه با حالتی کاملا جدی،شانه هایش را بالا انداخت:
_تو اگه می خوای خودت رو بزنی به اون راه،برن!مهم نیست!ولی من سوال خیلی.....