💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕🌸💕
🌸💕🌸💕🌸
🌸💕🌸💕
🌸💕🌸
#دختران_آفتاب🙂♥️
#فصل_2
#پارت_چهل_و_یک
توی راهرو یکی دیگه از بچه ها رو می بینه که بهش می گه:((سلام میرزا!چراچشمتون گود افتاده؟فکر کنم زبونم لال مریض شده باشید؟))باز هم میرزا عصبانی میشه و به بچه می گه که برو بشین سر جات.نفر بعدی توی اتاق به میرزا می گه:((سلام استاد!چرا صداتون گرفته؟حتما مریض شدید!))خلاصه اینکه این قدر گفتند تا استاد با رنگ پریده و چشم گود افتاده و صدای گرفته ،بچه ها رو فرستاد خونه!
چند نفری خندیدند.البته نه آن قدر بلند که صدایشان از صندلی جلویی،جلوتر برود.چه برسد به اینکه به جلوی اتوبوس برسد.به جز عاطفه که اصلا نخندید،کاملا هم جدی بود و گفت:
_بروببینم بابا!داره قصه می گه!درد ما چیز دیگه ایه،خانم خانما برامون قصه می گه.
فاطمه با کمی تعجب پرسید:
_خب،نظر خودت چیه؟
_آهان!حالا این شد یه حرف حسابی.پس گوشِتون رو بدید به من تا براتون بگم.من می گم چرا ما لقمه رو دور سر خودمون می چرخونیم.واقعیت اینه که ما چون زنیم،ذاتاً زیر دستیم.هیچ چاره ای هم نیست،چون ضعیف تریم.
فهیمه با خون سردی تکمیلش کرد:
_این نظر توی غرب به نظریه ((جنس دوم))معروفه.
_من نه کاری به جنس نو و دست دومش دارم نه به غرب و شرقش.من می گم ما زن ها باید به اندازه دهنمون حرف بزنیم.توقع زیادی هم نداشته باشیم.واقعیت رو قبول کنیم.بیخودی هم مسائل. مشکلات رو توجیه نکنیم.
فاطمه پرسید:
_به نظر تو واقعیت چیه؟
_به نظر من واقعیت اینکه که ما از مرد ها ضعیف تریم!
_از چه نظر؟
_از خیلی نظر ها.از نظر زور و قدرت،توانایی ها و استعداد های ذهنی،قدرت مقاومت....