هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
تکه هایی حقیقی:/
.
+خان؟
.
+تینوش رو از من نگیر ...
.
+میگی من پسرمو ،، وارسمو بدم دست تو ... تو؟؟
.
+من حسش کردم ،، تو به من ظلم کردی :/ فقط و فقط این بچه دلگرمیم بود با اینکه بچه ی خودم نیست ... من دوستش دارم ... نمیذارم پیش پدری مثل تو بمونه ...
.
+پسر خوبیه بگی نگی خودم هم یکم ازش خوشم اومده
.
+سواک مهدی رو گرفت ...
.
+این اعلامیه ها رو بگیر
.
+من پشت پرده جونمو واسه این مردم میدم ...
.
+من بدون تو میمیرم ...
.
+میخوای دست رو دست بذاری پسری که شیرنی خورده ی خواهر زادته تو زندان بمونه
.
+روشنک ... خوش اومدی به دنیا ...
.
+خدا خیلی دوسش داره ... از راه میانبر اون رو برد پیش خودش ...
.
+شرمندتم خواهر
.
+من عشق رو با تو تجربه کردم بی معرفت ،، کجا رفتی ...
.
+روشنک خیلی سوال داره من چی بگم؟؟
.
+ببین خواهرته ... چقدر نازه
.
+میدونی مرگ چیه ؟؟ من روزی هزار بار تجربش میکنم ...
.
+چرا فکر میکنی من نمیفهمم عشق چیه
دوست داشتن چیه ؟؟
.
✨°•@romanhoviyat•°✨
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
سلام👋
این پیامو رد نکن اگه عاشق گاندویی😊
اگه رمان خونی و دوست داری بهترین رمان های ایتا رو بخونی♡
بهت قول میدم از عضو شدن توی این کانال هیچوقت پشیمون نمیشی😃
تازه دو تا هم شعبه دارن و کارشون روی حساب و کتابه و رمان ها قاطی نمیشن😉
شعبهی اول👇
@r_o_m_a
شعبهی دوم👇
@gandoo_rman2
دنبال نکنی ضرر کردیااا از ما به شما نصیحت😉🤞
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
♥︎به نام خالق عشق♥︎
«یا عشق تو چنان بشنو سخنم را »
♡طــــ🫀ـــرفداران مــ💋ـــستر♥︎بانــــᰔᩚـــــو♡
♡دوعشق♡
♥بچه مهندس 5♥
هرشب با یاد تو قلم را بر دست میگیرم و جوهرش را بر صفحه سفید دفترم نقش میزنم ، نقشی که رویای بی پایانم است نقشی که هرشب قلبم را به تپش می اندازد قلبم هرشب به یاد ارزو هایم با تو مینویسد.
به قلم دل بی قرارم♥
༺کانال بچه مهندس 5 با رمانی بسیار عالی و جذاب༻
⏤͟͟͞͞سرنوشت سخت و خواندنی جواد و مرضیه❥
«چنان گفت عشق که سختی همین چند صباح است. »
بخشی از نفس های دو مجنونᰔᩚ
♥︎هر چقدر زنگ آیفون رو زدم در و باز نکرد...
♥︎جواد جواد چشمات و باز کن...
♥︎رحیم:عمو جواد میشه هیچ وقت از پیشمون نری...
♥︎_مرضیه خانم یک لحظه میشه بیاین اتاق من کارتون دارم...
♥︎چرا رنگت پریده مرضیه...
♥باشه، باشه فقط بگید من چکار کنم...
♥︎جون مرضیه، جون مرضیه اون چشات و باز کن، تو رو خدا... جون مرضیهههههه...
♥︎نه به خاطر من به خاطر هیچ کس بخاطر...
♥جواد خودت بهم قول دادی همیشه کنارمی خیلی نامردی...
♥_امیدی نیست باید...
ˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎ
🇮🇷کانالی اسلامی🇮🇷
ˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎˎ
╭─┈┈
│♥️🖇
│ ➺ @p_a_r_m_i_d_a
╰────────────────
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
چادࢪے ها ڪجایـید ڪھ یڪ ڪانال آوࢪدم مخصـوص خودتون🌸✨
بیـایـد ڪہ بہتࢪ از ایـن نمے تونـید پیـدا ڪنیـد🌿🍏
باوࢪ نمے ڪنے خودت ببـین↻⇩
#تلنگــࢪانـھ 🥀🍓#چـادࢪے👒🌸 #رهبــرے 🍓🍎#منـتظࢪانہ🎨🏵
https://eitaa.com/joinchat/3699769520C1326848bbd
_یـعـنے واقـعا بہتࢪ و شیـڪ تࢪ از ایـن ندیدھ بودم!🕶
بـلھ تازھ قـࢪاࢪھ اگـࢪ زیاد تـࢪ بشـن ڪانالـشون محـشࢪ تࢪ بـشہ🤚👌
دیـگہ مـگہ بهتـࢪ از ایـن😌☺️
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
سـلـامسـلـام🌿🧸
اومـدمبـهـتیـهرمـانمـعـرفـیکنم!
داستانراجبیهدخترمذهبیویکپسرقرتی😍✨
بـنـام:برایمنبمان🤍💍
باسابقهفیلتریدوبارهبرگشت🥺♥
ژانـر:مذهبی،عاشقانه☘️
قـسمـتـیازرمـان
•♥🌾•
کلاس تموم شد رفتم توی محوطه دانشگاه کمی قدم زدم چون صبحانه نخورده بودم یکم آبمیوه گرفتم درحال خوردن بودم که باز مثل همیشه ...
_#سلام دختر خوشگله .... چه چشمای جذابی داری
سرمو انداختم پایین
+برو #مزاحم نشو برادر
_مزاحم چیه مراحمم
+گفتم مزاحم نشید به حراست خبر میدم
_اوه چه عصبی ! ببینم این #چادرو از سر مبارک بردار بیینیم چه شکلی ای
هیچی نگفتم بهش پسره الدنگ
پاشدم بریم سمت دفتر حراست که چادرمو از سرم کشید..
_هوی پسره احمق بیشعور چه غلطی کردی ؟
چادرمو محکم از دستای #حـرومش کشیدم بیرون و سرم کردم دویدم سمت حراست .....
پارتکاملاواقعیه🌱⚡
برو توی کانال پارت اول ، اگه نبود لف بده 🙂
ادامشتوچنلزیر👇🏻💛
✨🖤@mazhabykadeh
🖤✨@mazhabykadeh
✨🖤@mazhabykadeh
هدایت شده از آرزویــــ یــــکــــ ســــفــــر طــــولــــانیــــ 💗
سلام خوبید
تو ایتا ممکنه کسی من رو نشناسه ولی با گذاشتن دو تا از پی دی اف رمان هام ممکنه که کم کم من رو به خاطر بیارن🙂
صدای پای آشنا چندمین رمانمه
بخشی از رمان
سعید :با فرشید پیاده از خونه دور شده بودیم و به سمت خونه حرکت میکردیم که یه ماشین جلومون رو گرفته بود دو تا از آدمای هیکلی از ماشین پیاده شدن و داشتن به سمت ما میومدن ما هم سعی داشتیم ازشون دور بشیم ولی ......
ولی چی 😰
نکنه اتفاقی افتاده 😰
نکنه به دستور شارلوت اومدن 😱
برای این که داستان رو خوب بفهمید وارد لینک بشید .......
@saday_pay_ashna
خوش اومدید
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#خوب…#خوب
#عجله کنید که بالاخره رمان های ماکانی اومد رمان زیبای یه لحظه نگام کن رمانی پر از جدال پر از عاشقانه هایی زیبا پر از هیاهو پر از هیجان شیطنت رمانی که حتما عاشقش
میشید به اسم یه لحظه نگام کن🌸🍃
با قلم پاک:#آوا_کیانمهر
#ماکان_رهامیر
#اگر_رمان_ماکانی_ یه_لحظه_ نگام_
کن_در_کانال_نبود_ لف_ بده🌸🍃🌸🍃
قسمتی از رمان:👇🍁
- بامن ازدواج میکنی؟
امیر با تعجب تقریبا سرم داد زد:
- چی؟!
بغضم شکست با بدبختی زار زدم:
- آقا امیر کمکم کن، به دادم برس، عقدم کن از دست عموم نجاتم بده.
هرچی بخوای بهت میدم. پول، خونه، ماشین، هرچی بخوای...
امیر بلند زد زیر خنده، وقتی قشنگ خنده هاشو کرد از جاش بلند شدو
روی میز رو صورتم خم شدو گفت:
- داستان قشنگی بود، بده رمان کنن برات، قشر جوان بدجور دنبال این چرتو پرتان.
بعد عصبی تو صورتم غرید:
- دوبار، دوبار بیشتر توروت نخندیدم فک کردی خبریه؟ فک کردی عاشق چشمو ابروتم؟
از آدمای کنه و دروغگو مث تو تو زندگیم زیاد
دیدم.ترجیحا دیگه دورو برم نبینمت!
و بدون توجه به من که به پهنای صورت اشک میریختم رفت......
https://eitaa.com/joinchat/3699048604C7e4a43b230
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#زود_باش_عضو_شو_بخون_تا_پاک_نشده.
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
دنبال یه رمان خفن گاندویی میگردی..!
این کانال بهت معرفی میکنم.. 😍👌🏼
یه رمان هیجانی و باحال.. 😱😍
ــــــــــ قسمتی از پارت ¹¹³ــــــــــــــ
#محمد
دیگع نمیتونستم این همه بی احترامی رسول تحمل کنم.... هرچی از دهنش در اومد گفت....
منم یه سیلی محکم خوابوندم زیر گوشش....
بهت یاد ندادن با بزرگ تر از خودت درست حرفی بزنی😡
تو اینجا قراره کار کنی یا بلبل زبونی😡
الان لال شدی جواب نمیدی....
#رسول
نمیخواستم جلو محمد کم بیارم جوابشو دادم....
فرمانده ای که بلد نباشع تیمشو درک کنه.... فرمانده نیست... توهم فقط بلدی دستور بدی...
#محمد
رسول برو بیرون... برو از جلو چشام دور شو.. دیگه نمیخام ببینمت...
#رسول
باشه اقای فرمانده... خداحافظ.....
از اتاق زدم بیرون صورتم خیلی میسوخت... اونجوری که در اتاق محمد بستم کل سایت نگاهم میکردن کاپشنم و با سوییچ ماشین برداشتم زدم بیرون.... بی خیال به حرف بچع ها سوار ماشین شدم و رفتم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میخوای بقیش بخونی؟ 😃👌🏼
بیا ببین چی قراره بشه... 😱😍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/1083703424Cb094c8526c
منتظریم.. 😍👌🏼
هدایت شده از ضامن اهو
پایان تبادلات نسیم 😌✨
نیم ساعت آینده می تونید بنر ها رو پاک کنید (زود تر حق الناسه) 🙂🌿(بعد از یک ربع فعالیت آزاد)
یه نگاه به بنر های بالا بندازید... تمام کانال هایی که معرفی میشه از نظر اخلاقی تایید شدن🌸خیالتون راحت... 😉
آمار تون +100 بود پیوی در خدمتم 😃
@neoteric
#اد_تب_نسیم
هدایت شده از ضامن اهو
کانال یه فنجون رمـــ❤️ـــان تقدیم می کند... 🌿🌻
#رمان_عشق_شیرین 😋🍭
مامانم رو به من یه لبخند زد و گفت :
_ خیل خب بسه ... من چادرمو بپوشم بریم.
خوانواده مامان و بابا همه چادرین به غیز از من ... البته منم تا 16 سالگی به زور مامان و بابام چادری بودم و این باعث ناراحت بودن و اذيت شدن من می شد ... یه روز مشاور مدرسمون این موضوع رو فهمید و با مامان و بابا صحبت کرد و از اون روز به بعد من حجاب خودمو انتخاب کردم ... ولی پارتی های شبانم که مامان و بابام ازش خبر ندارن از یک سال بعد وقتی که تازه با یه پسر، دوست شده بودم و اون بعد از دو ماه که تازه عاشقش شده بودم دوستی مون رو بهم زد ... که اون کسی نبود جز امین تهرانی ...
#رمان_به_وقت_عاشقی 👒🙃
آقامحمد و رسول حدودا بیست دقیقه تو ماشین بودن...
آقامحمد آسیبی ندیده ولی ظاهرا به خاطر تنگی نفسش خیلی اذیت شده... اگه تا دوساعت دیگه به هوش نیاد... میره تو... کما...
لبخندم خشک شد...
رسول گفت بود که محمد تنگی نفس گرفته...
اما فکر نمی کردم انقدر جدی باشه...
یک ساعت گذشته بود...
رسول بهوش اومده بود و کاملا هوشیار بود...
از سر اجبار ماجرای محمد رو براش تعریف کردیم...
بی تاب تر از ما بود...
تو راهرو بیمارستان قدم می زدم...
با صدایی که شنیدم از خود بی خود شدم....
رمان های دیگر:🍃
#رمان_جانا
#رمان_تندیس_عشق
و
#رمان_نفس (با ژانر اربابی🌻. به زودی پارت گذاری میشه...)
@roooman
@roooman
@roooman
هدایت شده از 𝑴𝒚 𝒑𝒍𝒂𝒚𝒍𝒊𝒔𝒕͚ᬼ
[ مائده ]سینبزنبرنده 15000 هزار تومان پرداختایتاشی . ☝️🏾🌿
- @My_playlist : کانالاهنگبیکلاممون
#معتبریم!