اعضا عزیز دیگه تو اون ناشناس پیام ندید پر شده...
https://harfeto.timefriend.net/16437221984416
بفرمایید ناشناس جدید رمان کوله بار خدایی💞✨
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷 🌹🌷 🌷 #رمان🌷 #کوله_بار_خدایی🌹 #پارت_11 دست تو جیبش کرد و یه فندک از تو جیبش در
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷
🌹🌷
🌷
#رمان🌷
#کوله_بار_خدایی🌹
#پارت_12
بعد از خداحافظی با پدر و مادرم به سمت در رفتم که دیدم بچه ها تو ماشین نشستند و منتظر من هستند...
رفتم داخل ماشین که همگی بخاطر دیر اومدنم ریختند رو سرم و هرچی تونستند زدند...به زور اونا رو از خودم جدا کردم...
-شما آدم نمیشید؟
ریحانه:الان مثلا تو آدمی؟
معصومه:فرشته ها که نمیتونند آدم بشن
-از نوع عزرائیل
+فرشته فرشته است حالا چه از نوع جبرئیل چه از نوع عزرائیل
-حرکت کنید
بالاخره بعد از کلی حرف زدن نرگس ماشین روشن کرد و رفتیم به سمت پاساژ...به پاساژ که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و به سمت مغازه ها رفتیم...
در حال قدم زدن بودیم که یه ادکلن شیک رو از داخل شیشه مغازه ای دیدم...وارد مغازه شدم و گفتم که اونو برام بیاره...
فروشنده:اون ادکلن مردونه است
ریحانه:باشه پس بریم
-من مردونه میخام لطفا بیارید
با این حرفم نرگس یواشکی داخل گوشم گفت:
+شیطون برای کی میخوای بخری؟
-خاک تو سرت منحرف داداشم میخواد بیاد برای اون میخرم
+آهان خب باشه چرا میزنی
-برای این که آدم نیستی
با صدای فروشنده به سمتش چرخیدیم...
*بفرمائید میشه 150 هزار تومان
پول رو دادیم و...
ادامه دارد...
به قلم:م.محمدی
#کپی_از_این_رمان_به_شدت_ممنوع_میباشد❌
https://harfeto.timefriend.net/16437221984416
انرژییییییی😐👌
🌷
🌹🌷
🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷 🌹🌷 🌷 #رمان🌷 #کوله_بار_خدایی🌹 #پارت_12 بعد از خداحافظی با پدر و مادرم به سمت د
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷
🌹🌷
🌷
#رمان🌷
#کوله_بار_خدایی🌹
#پارت_13
پول رو دادیم و از مغازه خارج شدیم...
معصومه:قصد فوضولی نیست ولی برای کی خریدی؟
-داداشم
بالاخره بعد از کلی خرید کردن به یک رستوران رفتیم و هممون جوجه سفارش دادیم...
یکم دور تر از ما پسرعموم شهاب رو دیدم که همراه با یه دختری رو میز نشسته بود...پسره بیشعور هول ببین بابام میخواد من رو به چه کسی بسپاره...
خیلی سریع به طوری که کسی نفهمه ازشون یک عکس انداختم و مشغول خوردن شام شدم...
بالاخره رفتیم خونه و اون روز هم به خوبی گذشت...در فکر فردا بودم که چشم هام سنگین شد و به خواب رفتم...
آروم لای چشمام رو باز کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دست و صورتم رو شستم...
آروم آروم پله هارو پایین رفتم و به مامانم سلام دادم...
-ببین مامان یه بار صبح زود خودم بیدار شدم
+یه نگاه به ساعت بنداز ببین مطمئنی صبح زوده
به ساعت نگاه کردم که چشمام از تعجب از حدقه زده بود بیرون...ساعت 11 رو نشون میداد...یعنی من تا این موقع خواب بودم...
-ای بابا من فکر کردم صبح زوده خب بیخیال انشاالله دفعه بعد
+چی بگم والا حالا صبحانه ات رو بخور که امروز قراره....
ادامه دارد...
به قلم:م.محمدی
#کپی_از_این_رمان_به_شدت_ممنوع_میباشد❌
https://harfeto.timefriend.net/16437221984416
امروز قراره چی بشه؟😜
🌷
🌹🌷
🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷🌹🌷
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
⚛️وقتی آن دختر🙋♀️
مانتویی میخرد که استین هایش حریر👗 است...
↩️من عاشق💗پوشیدن ساق دست هایم هستم!
⚛️وقتی آن دختر
موهایش🙎♀️را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند...😕
↩️من روسری ام را لبنانی👏 می بندم!
⚛️وقتی آن دختر
برای جلوه برجستگی های بدنش🙍♀️، جلوی مانتو اش را باز می گذارد...😔
↩️من مانتویی میپوشم که وقارم💜 را حفظ کند!
⚛️وقتی آن دختر
ساق پایش را با ساپورت بیرون❌❗️ می اندازد...⛔️
↩️من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ✔️ لباس مناسب می پوشم!
⚛️وقتی آن دختر
با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون💄💋 می آید...
↩️من صورتی معصوم 😇، ساده و مهربانی دارم!
⚛️وقتی آن دختر
پاتوقش پارتی ها و مهمانی های😯 مختلط است...😱
↩️من به گلزار شهدای 🌺گمنام میروم و آرامش میگیرم!☺️
⚛️وقتی آن دختر
برای به روز بودن هر لباسی 👗رو می پوشد...
↩️من چادری مشکی و✌️ با وقار بر سر دارم!
⚛️وقتی آن دختر
خود را دآف 😏خطاب می کند...
↩️من میخواهم💓خانوم💓باشم!
•🌱•چند چفیه خونی شد تاچادرت خاکی نشود بانو؟
بگذار تمام دنیا مسخره ات کنند خودت را چادرت را چهره بدون ارایش ات را می ارزدبه یک لبخند مهدی فاطمه✨🌹
#چادرانه
#حجاب
#دخترانه
#تلنگرانه🍃
می گويند
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کنی!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستی بمانی ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتی حال خوبی داری
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيری بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزی مقرّب درگاه الهی بود.