eitaa logo
دختران محجبه
949 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عـ♥️ـشق" نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خب... راستش... چطور بگم...😕 منو... گروگان گرفته بودن.😶 با‌ناباوری گفت: چ... چی؟😧 - چ... چرا؟😟 + برای اینکه اطلاعاتی که می‌خواستن رو بدست بیارن.😶 - وای...😔 قطره اشکی رو گونش سر خورد. طاقت دیدن گریشو نداشتم.🙁 + سارا‌جان... گریه نکن عزیزم.😕 من که حالم خوبه.🙂 - اگه... اگه بلایی سرت میاوردن چی؟😭 + حالا که خداروشکر بخیر گذشت.😄 الانم صحیح و سالم کنارت نشستم.😉 جعبه دستمال‌کاغذی رو از روی میز برداشتم و گرفتم سمتش... + اشکاتو پاک کن خانمی...🙃 لبخندی زد... دستمالی برداشت... + نظرت چیه شام بریم بیرون؟😁 - لازم نکرده.😑 شما باید استراحت کنی.😶 + عه...😶 بیا و خوبی کن.😕 خیر سرم گفتم بریم بیرون حال و هوامون عوض شه.😑 - 😂😶 + 😂😐 - خب... باشه.🙃 اما شرط داره.😌😉 + چه شرطی؟🤔😄 - شرطش اینه که تا شب خوبِ خوب استراحت کنی.😊 + حله...😉😁 یکم دیگه صحبت کردیم. رفتم تو اتاق و ولو شدم رو تخت. هنوز پام درد می‌کرد.😕 نمی‌دونم چقدر گذشت که خوابم برد... حسین‌آقا و خانواده فرشید هم بودن. بعد از سلام و احوال‌پرسی، رفتم پیش دکتر فرشید. گفت اگه حالش بهتر شه، فردا مرخص میشه. خیلی خوشحال شدم.😃 رفتم تو اتاقش. رو صندلی، کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم. چشماشو باز کرد. با دیدنم، لبخند بی‌جونی زد. - سلام... آقا... محمد...🙂 + سلام چشم خوشگله.🙃 - عه...😶 آقا؟😑 شما هم؟😕 هر دو خندیدیم. + بهتری؟🙂 - بله...😊 شما... خوبین؟🙃 حدس می‌زدم همه چیز رو فهمیده باشه. - داوود... بهم... گفت... چه... اتفاقی... برای... شما و... رسول... افتاده...😕 با این حرفی که زد، دیگه مطمئن شدم همه چیز رو می‌دونه. لبخندی زدم و گفتم: خوبم...😊 دوباره پهلوم تیر کشید.😓 آخِ ریزی گفتم و دستمو کنار پهلوم گذاشتم. از درد، چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم. - آقا... محمد... چی... شد؟😥 + خوبم...😓 چیزی... نیست.🙃 - مطمئنین؟😕 سرمو تکون دادم. امان از این درد بی‌موقع...🙂💔 + اگه کاری با من نداری، برم یه سر به سعید بزنم.😉 - نه... فقط... مراقب... خودتون... باشین...🙃 از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش سعید. + سلااام...😃 آقا‌سعید.😄 - سلام آقا‌محمد.😄 + خوبی؟🙃 - الحمدالله...🙂 شما خوبین؟😊 + شکر...😇 منم خوبم.😉 + درد داری؟😕 - من که نه زیاد.🙃 اما شما... چند ثانیه مکث کرد و بعد ادامه داد... - می‌تونم از چشماتون بخونم حالتون خوب نیست و به خاطر ماها به روی خودتون نمیارین...🙃💔 سکوت کردم. دکتر وارد اتاق شد و بعد از معاینه گفت سعید فردا مرخص میشه. دکتر خواست بره که سعید گفت: آقای‌دکتر لطفا برادر منم معاینه کنین.😊 تو یه سانحه آسیب دیدن.😕 با‌تعجب نگاش کردم. ای خدا...😓 چه گیری افتادم.😫 اصلا کاش نمیومدم.😕 + من برای شما دارم.😊🔪 چیزی نگفت و فقط آروم خندید. دکتر برگشت سمت من و گفت: دقیقا کجاتون آسیب دیده؟🤔 + دستم...🙃 سعید زود گفت: و پهلوشون...😕 برگشت سمتش و با‌جدیت نگاش کردم. مثل پسر بچه های مظلوم که دعواشون کرده باشن، سرشو پائین انداخت. دکتر گفت: لطفا همراه من بیاین...😊 + ولی من خوبم.🙃 مشکلی ندارم.😄 - اگه من دکترم، که به نظرم با توجه به حرف برادرتون و رنگ پریده‌تون، بهتره معاینه بشین.😶 به ناچار همراهش رفتم... کاپشنمو درآوردم و رو تخت نشستم. آستینمو بالا زدم. دکتر پانسمان دستمو باز کرد. خیلی می‌سوخت.😓 - زخمتون خیلی عمیقه.😶🙁 شانس آوردین به واسطه برادرتون اومدین بیمارستان.😕 وگرنه ممکن بود عفونت کنه.🤭 - چند تا از بخیه‌هاش هم باز شدن.😕 دوباره باید بخیه بشه. پرستار رو صدا زد و مشغول شدن... آخ که چقدر درد داشت...🙃💔 فشارمو گرفت. - اوه اوه اوه...😶 فشارتونم که خیلی پائینه.😕 - پهلوتون هم خیلی بهش فشار اومده.🙁 - به نظرم امشب رو باید بمونین.🙃 از تخت پائین اومدم و گفتم: من خوبم...😊 - اما... + ممنون بابت معاینتون.🙃 - وظیفه بود...😊 فقط... شما که امشب نمی‌مونین، حداقل خوب استراحت کنین.😕 یه چیزی هم بخورین که فشارتون یه ذره نرمال شه.😶 اینجوری خطرناکه.🙁 + حتما...😊 از اتاق بیرون اومدم. کاپشنمو پوشیدم. سوار ماشین شدم و یه راست رفتم سایت... رسیدم. رفتم اتاق آقای‌عبدی و بعد از در زدن، وارد شدم. سلام کردم و جوابمو دادن... - سعید و فرشید چطورن؟🙃 + خداروشکر بهترن.😊 ان شاءالله فردا مرخص میشن.🙂 - خب خداروشکر...😄 - خودت چی؟🤔😶 - قرار بود استراحت کنی.😕 + آقا من خوبم.🙃 فقط... یه درخواستی داشتم.🙂 - بگو... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅ پ.ن1: رسول و سارا...🙃 پ.ن2: محمد...🙂 امان از این درد بی‌موقع...🙃💔 پ.ن3: چه درخواستی داره؟🤔