eitaa logo
دختران محجبه
949 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عـ♥️ـشق" یهو صدای جیغ عطیه اومد. مثل برق از جام پریدم. دوباره پهلوم تیر کشید.😓 لبمو گاز گرفتم تا صدام درنیاد. لامپو روشن کردم. عطیه رو به روم وایساده بود. دستش رو قلبش بود. رنگش پریده بود و با ترس و تعجب نگام می‌کرد. + عطیه خوبی؟😶 چیزی نگفت. یه لیوان آب براش ریختم. همشو سر کشید. + بهتری؟🙃 سرشو تکون داد. + چرا جیغ زدی؟😶 - این موقع شب... تو آشپزخونه چیکار می‌کنی؟🤔😐 + اومدم آب خوردم.🤗 + تو چرا اومدی؟🤔 - منم اومدم آب بخورم.😶😄 + آها. ولی من هنوز نفهمیدم چرا جیغ زدی.😊😐😂 - تو اگه نصف شب بیای آشپزخونه و ببینی یه نفر که اتفاقا مرد هم هست، نشسته یه گوشه و زانو هاشو بغل کرده، نمی‌ترسی؟🤔😐 + اگه بدونم همسرمه، صددرصد خیر.😊😂 - فکر کردم رفتی سرکار...😶 + کار؟!😳 این موقع شب؟😶 - والا هیچی از تو بعید نیست.😑 - تا حالا چند دفعه نصف شب پاشدم دیدم نیستی. بعد بهت زنگ زدم. گفتی یه کار فوری پیش اومده. مجبور شدم برم اداره.😶 + قانع شدم.😊😶😂 - 😂😐 + ببخشید ترسوندمت.😕 - اشکال نداره.😊 ولی دیگه تکرار نشه.😶 لبخندی زدم. دستمو رو چشمم گذاشتم و گفتم: چشم بانو.😄 خندید. آخ که چقدر خندشو دوست داشتم.🙃♥️ دراز کشیدم و چشمامو بستم. نفهمیدم کی خوابم برد... با‌صدای اذان گوشیم، چشمامو باز کردم. عطیه رو هم بیدار کردم و هر دو نمازمونو خوندیم. بعد از نماز، دیگه خوابم نبرد... ساعت ۷ صبح بود. حاضر شدم و بعد از خداحافظی، رفتم بیمارستان. نیم ساعت بعد، رسیدم. اول رفتم اتاق فرشید. خانوادش و داوود هم بودن. دکتر از اتاق بیرون اومد. پدر فرشید جلو رفت و از دکتر پرسید: آقای‌دکتر امروز مرخص میشه؟🙃 - خیر. امشب رو هم مهمون ما هستن.😊 + ببخشید، شما دیروز به من گفتین امروز مرخص میشه.😶 - بله؛ اما برای اطمینان بیشتر بهتره امشب هم تحت‌نظر باشن.😇 ریحانه‌خانم با‌نگرانی گفتن: حالش بده؟😥 - نه. نگران نباشین.🙃 - خطر تقریبا بر طرف شده.😊 - اما خب امکانش هست خدایی نکرده حالشون بد بشه.😕 - برای همین امشب رو هم مهمون ما هستن.😄 - اگه فردا بهتر شدن، مرخص میشن. رفتم اتاق فرشید. خواست بشینه که مانع شدم. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: آقا من... کی... مرخص میشم؟🙃 + ان شاءالله فردا.😊 - چی؟😧 + فردا...😶 - چرا آخه؟😢 من که... حالم... خوبه.🙁 + چون دکتر گفته.🙃 درضمن، دکتر بهتر می‌دونه حال بیمارش خوبه یا بد و کی باید مرخص بشه.😶 - آقا... شما خودتون... اعتقادی به... این حرفتون... ندارینا...😕 + بله؟🤨 - هی... هیچی.😅😰 + نه... یه بار دیگه بگو.😊🔪 - آقا... خب... تقصیر من چیه؟🙁💔 - داوود... گفت... شما... با رضایت خودتون... مرخص شدین.😕 + مگه دستم به این داوود نرسه.😑 - آقا... باور کنین.. ما نگرانتونیم.😕 - شما اصلا... به فکر... خودتون نیستین.🙁💔 لبخندی زدم. + نگران من نباشین.🙃 من خوبِ خوبم.😊 پیشونیشو بوسیدم و گفتم: من میرم پیش سعید.🙂 امروز مرخص میشه.😊 این یه روز رو هم خوب استراحت کن و به هیچی فکر نکن.🙃 باشه؟😉 - چشم.😇 از اتاق بیرون اومدم و رفتم سمت اتاق سعید. ای خدا...😓 بازم سرگیجه و سردرد...💔 رسول تو اتاق بود و به سعید کمک می‌کرد تا کاپشنشو بپوشه. در زدم و گفتم: مزاحم نیستم؟😄 هر دو برگشتن طرفم و لبخند زدن. رسول گفت: آقا مزاحم چیه؟😶 مراحمین.😊 + شما کی اومدی آقا‌رسول؟🙃 - ۱۰ دقیقه پیش رسیدم.😊 + خب... آقا‌سعید چطوره؟😁 - عالیم.😄 از فردا هم میام سایت.😊 + فکرشم نکن.😊 هر دو با تعجب نگام کردن. سعید گفت: چرا آخه؟😶😕 + چون شما هنوز پاتو از بیمارستان نزاشتی بیرون.😐 از اینجا هم بیای بیرون، تا یک هفته باید استراحت کنی.🙃 سایت هم نمیای.🙂 که اگه بیای، من می‌دونم و تو.😊😶🔪 - آقا دارین تلافی می‌کنین؟🤔😶 + تلافیه چی؟!🤔 کِی؟🙄 - دیروز.😑 + معلومه که نه.🙃😑 من کی تلافی کردم که این بار دومم باشه؟🤔😄 رسول گفت: هیچ‌وقت.😊 سعید چشم غره ای به رسول رفت. رسولم گفت: چیه خب؟😶 دروغ بگم؟😐🔪 - شما اصلا هیچی نگو.😊🔪😑 رسول برگشت سمت من و گفت: آقا ماجرای دیروز چیه؟🤔😁 + حالا بعدا بهت میگم.😉🙃 درد پهلوم کم‌کم داشت شروع می‌شد...🙃💔 خیلی یهویی بدجوری درد گرفت و تیر کشید.😢 + آخخخخ...😓 از شدت درد چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم. رسول با‌نگرانی گفت: چی شد آقا؟😨 + چیزی... نیست.😓 سعید گفت: آقا رنگتون خیلی پریده.😱 رسول برو دکترو خبر کن.😨 آروم لب زدم. + نمی‌خواد... خوبم...😞 رسول بی‌توجه به حرف من رفت. نفسم بالا نمیومد. چشمام سیاهی رفت. دستمو به دیوار تکیه دادم تا مانع افتادنم بشم. سعید اومد و بازومو گرفت. نگرانی تو چهرش موج می‌زد. - آقا بیاین دراز بکشین.😰 کمکم کرد و آروم رو تخت دراز کشیدم. چند دقیقه بعد، رسول همراه یه دکتر اومد.