eitaa logo
دختران محجبه
936 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عــ♥️ــشق" چند روز بعد فردا عملیات بود... یکم نگران بودم... رفتم نمازخونه... قرآنی برداشتم... یه گوشه نشستم... قرآن رو بوسیدم و نیت کردم... بازش کردم و شروع به خوندن کردم... دو رکعت نماز خوندم... دلم آروم گرفت... رفتم اتاق جلسه و به بچه ها هم گفتم بیان... چند دقیقه بعد، همه اومدن... + خب... همون طور که می دونین، فردا یه عملیات مهم داریم...☝️🏻 عملیات دستگیری الکساندر، محسن و همدستاشون... ما نمی دونیم دقیقا تو اون خونه و اون مهمونی چه خبره...😶 نمی دونیم چند نفر حضور دارن و کیا هستن...🤭 اما قطعا آدمای مهمین...🤫 احتمال مصلح بودنشون هم بالاست... + داوود... - جانم آقا؟! + وقتی ما وارد عمل شدیم، یه جا قایم شو... خیلی مراقب باش...☝️🏻🙂 وقتی دستگیرشون کردیم، بهمون ملحق میشی...😉 - چشم...😊 + خب... می تونین امشب برین خونه هاتون...🙃 حتما خوبِ خوب استراحت کنین...☝️🏻 سوالی نیست؟!🧐 کسی چیزی نگفت... - یا علی...✋🏻 همه رفتن... کاپشنمو پوشیدم. سوئیچ موتور رو برداشتم و رفتم خونه... کلید انداختم و درو باز کردم... بعد از سلام و احوال پرسی با عزیز، رفتم بالا... + سلاااام...😃 من اومدم...😄 عطیه از آشپزخونه بیرون اومد... - سلام...😃 خسته نباشی...🙃 + ممنون...😘 سلامت باشی...🙂 - چه خبر؟!🙃 + هیچی... سلامتی...🤗 شما چه خبر؟!😇 - منم هیچی...🙃 سلامتی...😊 - غذا که نخوردی؟!🧐 + نه...😕 - لابد مثل همیشه وقت نکردی...😐 + دقیقا...😶 هر دو خندیدیم... - پس لباساتو عوض کن... عزیزم صدا کن تا غذا رو بکشم...😊 دستمو رو چشمم گذاشتم و گفتم: چشم بانو...😇 شامو دور هم خوردیم... عزیز رفت پائین... کنار عطیه نشستم... + زهرا خانم ما چطوره؟!😉😍 - خوبه...😄 + عطیه... - جانم؟! + می خوام یه قولی بهم بدی...🙃 - چه قولی؟!🤔 + می خوام... می خوام بهم قول بدی... اگه... اگه یه روزی... من نبودم... پرید وسط حرفم و با دلخوری گفت: این چه حرفیه می زنی محمد؟!😕 + عطیه... مرگ، حقه...🙂 همه ما یه روزی می میریم...🙃 حالا میشه حرفمو ادامه بدم...؟!😄🙂 نگرانی تو چشماش موج می زد... انگار مثل همیشه فهمیده بود فردا عملیات داریم... سرشو پائین انداخت و چیزی نگفت... + می خوام بهم قول بدی اگه یه روزی من نبودم، خیلی مواظب خودت و زهرا و عزیز باشی...🙂💔 + باشه؟!🙃 قطره اشکی از گوشه ی چشمش سُر خورد و رو گونش ریخت... + اِ...😶 گریه نکن دیگه...😕 تو که می دونی طاقت دیدن اشکاتو ندارم...🙁 + قول میدی؟!🙃 سرشو بالا آورد... لبخند محوی زد و گفت: قول میدم...🙂💔 - تو هم قول بده دیگه از این حرفا نزنی...😶🙃 + قول نمیدم...😁 پوکر فیس نگام کرد... - محمد...😐😕 + شوخی کردم...😄 قول میدم...😊 لبخندی زد... - خیلی بدجنسی...😊😐 + خیلی...😁 هر دو خندیدیم... آماده خواب شدیم... نگران بودم...😕 واقعا بعد از من، عطیه و عزیز و زهرا چی میشن؟!🙃 با یادآوری اینکه خدا همیشه هست، نگرانیم بر طرف شد...🙂 آره...😄 خدا همیشه هست و هوای بنده هاشو داره و مواظبشونه...💞 کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅ پ.ن1: وقت نکرده غذا بخوره...😐💔😂🙃 پ.ن2: فقط حرفای محمد و عطیه...🙂🙃💔 دلم کباب شد...😭 پ.ن3: خیلی بدجنسه...😄💔😂 پ.ن4: خدا همیشه هست و هوای بنده هاشو داره و مواظبشونه...🙃🙂☝️🏻❤️ لینک کانال👇🏻 @dookhtaranehmohajjabe