•°•💕
حاجقاسمیه جاتو
وصیتنامشونمیگن؛
خدایاوحشتهمہی
وجودمرافراگرفتہاست'
منقادربہمھارِ
نفسِخودنیستم...
رسوایمنکن!
+ حقیقتاحاجیکهاینجوریمیگن
آدمخیلیزیادشرمندهمیشھ :)
الھےالعفو...
..............🌼...............
@dookhtaranehmohajjabe
#عاشقانه_با_خدا
«وَ إنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِ»
اگرخُـدابرایتوخـیـریبخواهد،
کسینمیتواندمانعلطفششود...💛
@dookhtaranehmohajjabe
[💛🐤]
-
اِمسـٰاݪ ټو دفتࢪت خوش خط بنویس:
«مـن موفق مے شوم. . .!-»
۰
۰
🐤 ⃟💛¦↫#انگیزشے ••
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
@dookhtaranehmohajjabe
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
BQACAgUAAxkBAAE8gP9hIpE6eJa7gG6xJPpMKksyPlu6UwACsQQAAuYlCVWSYKF5j-UYwyAE.attheme
139.8K
#تم 🌴
『دختران چادࢪ؎ 💚🌿』
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@dookhtaranehmohajjabe
╚═ ⚘════⚘ ═╝
﴾🖤🥀﴿
براےاسم"حسݩ"حقنوشتہغربتࢪا،
چہعسڪرۍ ﴿؏﴾ بشود
یاڪهمجتبۍ ﴿؏﴾ باشد...!🍂
@dookhtaranehmohajjabe
سلام عزیزان خوب هستید😉
پرداخت ایتا و کلی سوپرایز داریم😍
زمان: هر موقع ۶۸۵ شدیم🤩
پس لینک مون رو پخش کنید و دوستان تون رو به کانال مون دعوت کنید☺️😍
اینم لینک کانال مون👇🏻👇🏻👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_32
#سعید
وارد نماز خونه شدم. کسی جز من و رسول اونجا نبود.
سرش تو گوشیش بود.
رفتم بالا سرش...😈
+ به به... استتتتتتتتاااااااد رسول...😁😈
سرشو بالا آورد... گوشی از دستش افتاد...
معلوم بود خییییلی ترسیده...
- 😧
آخ خداااا... چقققدر قیافش خنده دار شده بود...🤣
#رسول
آقا محمد اومد سایت. اصلا به فکر خودش و سلامتیش نیست...😞
رنگش خیلی پریده بود...
نفسش بالا نمیومد...
دستشو گرفتم و نشست رو صندلی.
براش آب آوردم.
داوود هم رسید.
چند دقیقه بعد، سعید هم اومد؛ اما قبل از اینکه منو ببینه، رفتم نمازخونه.
با گوشیم مشغول شدم.
یهو صدای سعیدو شنیدم...😨
- به به... استتتتتتتتاااااااد رسول...😁😈
+ 😧
یا خداااا... این از کجا فهمید من اینجام؟!🤔 حتما کار این داوودِ دهن لق بوده... البته خب تقصیر اونم نیست... اون که نمی دونست من چه بلایی سر سعید آوردم و اگه منو ببینه، زندم نمی زاره...
کاش پیش آقا محمد و داوود می موندم... اونجوری حداقل واسه چند دقیقه، جام امن بود و نمی تونست جلو آقا محمد کاری کنه...
آروم بلند شدم...
همه تنم می لرزید...😰
خدایا، خودمو به خودت می سپارم...
#سعید
از جاش بلند شد... همه تنش می لرزید...
- س.... سلام.... س.... سعید.... ج..... جان....😅😥
+ مثلا اومدی قایم شی که پیدات نکنم؟!🤔😁😆
- ن.... نه.... چ..... چه ربطی.... داره؟!🤨😰
عصبی نگاش کردم...
+ حالا دیگه اینجا، تنهای تنها ایم... آقا محمدم نیست...
عقب عقب رفت...
+ کی بود دیروز یه پارچ آب یخ رو من خالی کرد؟!🤨😠
- اِ..... اِشتباه کردم....😅😰
+ کی بود که درو روم قفل کرد؟!🧐😡
- غ...... غلط کردم....😅😨
انقدر رفت عقب، که چسبید به دیوار...
چشماشو بست و...
#محمد
- آقا محمد.... به دادم برس....😱
یا خدا.... صدای رسول بود...😱
سریع از اتاق بیرون اومدم...
نمی تونستم بدواَم...
پام بد جوری درد می کرد...😓
اما رسول مهم تر بود....
احتمالا صدا از نمازخونه بوده...
لنگان لنگان رفتم سمت نمازخونه...
داوود و دو تا دیگه از بچه ها هم کنار در نمازخونه وایساده بودن...
رفتم تو....
#سعید
چشماشو بست و بلند گفت: آقا محمد.... به دادم برس....😱
خاااااااک...✋🏻😐
۲۷ سالشه و در آستانه ۲۸ سالگیه، بعد می خوای دعواش کنی آقا محمدو صدا می کنه...😐😑🤦🏻♂😶🤣
مونده بودم چی بهش بگم...😤
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: رسول چققققدر ترسید...😱😂
پ.ن2: محمد اصلا به فکر خودش و سلامتیش نیست...😓😞💔
پ.ن3: آخی...😢 بیچاره محمد...😭 با اون وضعیت پاش و دردی که داره، به خاطر دعوای این دوتا و نگرانیش واسه رسول، رفت نمازخونه...😓 دلم براش کباب شد...😭
پ.ن4: وای خداااا... فقط حرف سعید بعد از اینکه رسول محمدو صدا زد...😂
لینک کانال👇🏻
@dookhtaranehmohajjabe