•°✨🦋✨°•
•• جدےگرفتہایمزندگـےدنیایـےرا
•• وشوخـےگرفتہایمقیامترا..!
•• ڪاشقبلازاینڪہبیدارمانڪنند؛
•• بیدارشویم...
#شہید_حسین_معزغلامـے ♥️
#ڪلام_شہدا 🥀⃟🕊
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#تلنگر..⃠🚫
یجورےلباسبپوشیم
ڪہوقٺےامامزمان(عج)
ازڪنارموݩردشد
مجبورنشہچشمشوببنده💔🖐
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
[•🍋💛•]
بعضے وقتا هم باید بشینے
سر سجاده، بگے:خدا جونم
لذتـــــ گناه ڪردن رو ازم بگیر
میخوام باهاتـــــ رفیق شم...
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه
ـ✾╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍✾ـ
#خدایالذتگناهروڪوفتمونڪن
#حرف_قشنگ☁️🌱
هێچ وقت براۍ پشێمانے دیر نیست
همین حالا و همین لحظہ
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
⇣🎈
اگـہمیبینےرفیقتدارهبهراه
ڪجمیرھ . .
بایدراهنـماشبشے ؛بهعنـوانرفیقشمسئولے ❗️
وگرنهࢪوزمحشـرپاتگـیره ..!
اگهسڪوتڪنےوکمکشنڪنے
همیـنآدمڪہدارهخطامیـره
روزحسـابرسےمیادجلوتـومیگیره
میگہ:
توڪہمیدونستےمندارماشتباهمیڪنم
چــرابهـمگوشزدنڪردے؟!!
چرادستمـونگرفتے !!
یـومالحسـرت...):
امربہمعروفونهےازمنڪر↻
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#تلنگر🦋
وقتےپلیس به شما میگہ 🚔
گواھینامہ شما اگه پاسپورٺ،
شناسنامه و ڪارتملے رو هم
نشوݩ بدے بازم میگہ گواھینامـہ🔖
اون دنیا هم وقتـے گفتن نماز
تو ھر چے دم از معرفٺ و انسانیٺ و ... بزنے ،
بهٺ میگݩ همہ ے اینا خوبہ✨
اما شما اصل ڪارےرو نشوݩ بده😎
حاج آقا قرائتی✨
#التماس_دعای_فرج🌱
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
•
•
•| #پاےدرسدل |•
#عاشق "خدا" شدن سخت نيست،
مقدمهۍ آن دشوار است.
مقدمهۍ عشق بھ خدا،
دلبريدنازدنيا و ديگران است.
مقدمهۍ عشق بھ خدا،
گذشتن از خود و سپردن امور بھ اوست.
#استادپناهیان
+دلبسپاریمبھش:)♥️
♡
♡@dookhtaranehmohajjabe
﷽...✨
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
تاریخ تولد و تاریخ وفات دست خودت نیست ولی تاریخ تحول دست خودته :)
ڪی میخوای بشی
همونی ڪه خدا می خواد؟!
+ڪمی بهخودموناینحرفاروبزنیم💞
﷽
#خاطࢪه💚
وقت هایی بود که با دوستان بیرون می رفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزی می کردیم.او هم همراه بود، اما اگر خانواده اش چیز دیگری می گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می رفت.به شدت مطیع حرف پدر و مادرش بود؛ هر چه آنها می گفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آنها بگذرانیم.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۹روزماندهتاشهادت🌹🍃]
@dookhtaranehmohajjabe
﷽
#خاطࢪه💚
وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت.
با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد.
حتی عکسش را فرستاد و تأکیید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم.
خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود،
کمکش می کرد جابهجا شود و کارهایش را انجام میداد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۸روزماندهتاشهادت🌹🍃]
@dookhtaranehmohajjabe
﷽
#خاطࢪه💚
هیچ گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی کرد و به شدت مقید و چشم پاک بود.
اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود،
اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می کرد.
اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند، سرش را پایین می انداخت و می خندید.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۶روزماندهتاشهادت🌹🍃]
@dookhtaranehmohajjabe
👩🏻ازت خوشم اومده...
میخام باهات دوست شم...💞
💬✍🏻 دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت وگفت : خیلی مغروری ازت خوشم میاد. هرچی بهت آمار دادم نگاه نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد، من اومدم جلو خودم ازت شمارتو بگیرم باهم دوست شیم.😉
👤پسرگفت : شرمنده نمیتوانم من صاحب دارم ☺️
👩🏻دختره که از حسودی داشت میترکید گفت : خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته...😏😒
👤پسره گفت : نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم.😇
👩🏻دختره گفت اووووه چه رمانتیک😯 این خوشگل خوشبخت کیه که این جوری دلتو برده❔
عکسشو داری ببینمش
👤پسر گفت : عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین ادم دنیاست.😇
👩🏻دختره شروع کرد به خندیدن😂
ندیده عاشقش شدی؟😏
نکنه اسمشم نمیدونی؟😏🙁
👤پسر سرشو بالا گرفت گفت : آره ندیده عاشقش شدم اما اسمشو میدونم...😊
🌸اسمش((مــهــدی))فاطمه است...🌸
دوست مهدی با نامحرم دوست نمیشه
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔
@dookhtaranehmohajjabe
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
@dookhtaranehmohajjabe
دوست دارم چادرت را دختر زیبای شهر😅
باهمین چادر که سرکردی معما میشوی🧐🤔
انقدر وصـ🌸ـف توگفتند باچادر😍 که من
دست وپا گم میکنم از بس که زیـ🌹ـبا میشوی
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔
@dookhtaranehmohajjabe
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عـ♥️ـشق"
#پارت_101
#رسول
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خب... راستش... چطور بگم...😕 منو... گروگان گرفته بودن.😶
باناباوری گفت: چ... چی؟😧
- چ... چرا؟😟
+ برای اینکه اطلاعاتی که میخواستن رو بدست بیارن.😶
- وای...😔
قطره اشکی رو گونش سر خورد.
طاقت دیدن گریشو نداشتم.🙁
+ ساراجان... گریه نکن عزیزم.😕 من که حالم خوبه.🙂
- اگه... اگه بلایی سرت میاوردن چی؟😭
+ حالا که خداروشکر بخیر گذشت.😄 الانم صحیح و سالم کنارت نشستم.😉
جعبه دستمالکاغذی رو از روی میز برداشتم و گرفتم سمتش...
+ اشکاتو پاک کن خانمی...🙃
لبخندی زد...
دستمالی برداشت...
+ نظرت چیه شام بریم بیرون؟😁
- لازم نکرده.😑 شما باید استراحت کنی.😶
+ عه...😶 بیا و خوبی کن.😕 خیر سرم گفتم بریم بیرون حال و هوامون عوض شه.😑
- 😂😶
+ 😂😐
- خب... باشه.🙃 اما شرط داره.😌😉
+ چه شرطی؟🤔😄
- شرطش اینه که تا شب خوبِ خوب استراحت کنی.😊
+ حله...😉😁
یکم دیگه صحبت کردیم.
رفتم تو اتاق و ولو شدم رو تخت.
هنوز پام درد میکرد.😕
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد...
#محمد
حسینآقا و خانواده فرشید هم بودن.
بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم پیش دکتر فرشید.
گفت اگه حالش بهتر شه، فردا مرخص میشه.
خیلی خوشحال شدم.😃
رفتم تو اتاقش.
رو صندلی، کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم.
چشماشو باز کرد.
با دیدنم، لبخند بیجونی زد.
- سلام... آقا... محمد...🙂
+ سلام چشم خوشگله.🙃
- عه...😶 آقا؟😑 شما هم؟😕
هر دو خندیدیم.
+ بهتری؟🙂
- بله...😊 شما... خوبین؟🙃
حدس میزدم همه چیز رو فهمیده باشه.
- داوود... بهم... گفت... چه... اتفاقی... برای... شما و... رسول... افتاده...😕
با این حرفی که زد، دیگه مطمئن شدم همه چیز رو میدونه.
لبخندی زدم و گفتم: خوبم...😊
دوباره پهلوم تیر کشید.😓
آخِ ریزی گفتم و دستمو کنار پهلوم گذاشتم.
از درد، چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم.
- آقا... محمد... چی... شد؟😥
+ خوبم...😓 چیزی... نیست.🙃
- مطمئنین؟😕
سرمو تکون دادم.
امان از این درد بیموقع...🙂💔
+ اگه کاری با من نداری، برم یه سر به سعید بزنم.😉
- نه... فقط... مراقب... خودتون... باشین...🙃
از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش سعید.
+ سلااام...😃 آقاسعید.😄
- سلام آقامحمد.😄
+ خوبی؟🙃
- الحمدالله...🙂 شما خوبین؟😊
+ شکر...😇 منم خوبم.😉
+ درد داری؟😕
- من که نه زیاد.🙃 اما شما...
چند ثانیه مکث کرد و بعد ادامه داد...
- میتونم از چشماتون بخونم حالتون خوب نیست و به خاطر ماها به روی خودتون نمیارین...🙃💔
سکوت کردم.
دکتر وارد اتاق شد و بعد از معاینه گفت سعید فردا مرخص میشه.
دکتر خواست بره که سعید گفت: آقایدکتر لطفا برادر منم معاینه کنین.😊 تو یه سانحه آسیب دیدن.😕
باتعجب نگاش کردم.
ای خدا...😓
چه گیری افتادم.😫
اصلا کاش نمیومدم.😕
+ من برای شما دارم.😊🔪
چیزی نگفت و فقط آروم خندید.
دکتر برگشت سمت من و گفت: دقیقا کجاتون آسیب دیده؟🤔
+ دستم...🙃
سعید زود گفت: و پهلوشون...😕
برگشت سمتش و باجدیت نگاش کردم.
مثل پسر بچه های مظلوم که دعواشون کرده باشن، سرشو پائین انداخت.
دکتر گفت: لطفا همراه من بیاین...😊
+ ولی من خوبم.🙃 مشکلی ندارم.😄
- اگه من دکترم، که به نظرم با توجه به حرف برادرتون و رنگ پریدهتون، بهتره معاینه بشین.😶
به ناچار همراهش رفتم...
کاپشنمو درآوردم و رو تخت نشستم.
آستینمو بالا زدم.
دکتر پانسمان دستمو باز کرد.
خیلی میسوخت.😓
- زخمتون خیلی عمیقه.😶🙁 شانس آوردین به واسطه برادرتون اومدین بیمارستان.😕 وگرنه ممکن بود عفونت کنه.🤭
- چند تا از بخیههاش هم باز شدن.😕 دوباره باید بخیه بشه.
پرستار رو صدا زد و مشغول شدن...
آخ که چقدر درد داشت...🙃💔
فشارمو گرفت.
- اوه اوه اوه...😶 فشارتونم که خیلی پائینه.😕
- پهلوتون هم خیلی بهش فشار اومده.🙁
- به نظرم امشب رو باید بمونین.🙃
از تخت پائین اومدم و گفتم: من خوبم...😊
- اما...
+ ممنون بابت معاینتون.🙃
- وظیفه بود...😊 فقط... شما که امشب نمیمونین، حداقل خوب استراحت کنین.😕 یه چیزی هم بخورین که فشارتون یه ذره نرمال شه.😶 اینجوری خطرناکه.🙁
+ حتما...😊
از اتاق بیرون اومدم.
کاپشنمو پوشیدم.
سوار ماشین شدم و یه راست رفتم سایت...
رسیدم.
رفتم اتاق آقایعبدی و بعد از در زدن، وارد شدم.
سلام کردم و جوابمو دادن...
- سعید و فرشید چطورن؟🙃
+ خداروشکر بهترن.😊 ان شاءالله فردا مرخص میشن.🙂
- خب خداروشکر...😄
- خودت چی؟🤔😶
- قرار بود استراحت کنی.😕
+ آقا من خوبم.🙃 فقط... یه درخواستی داشتم.🙂
- بگو...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅
پ.ن1: رسول و سارا...🙃
پ.ن2: محمد...🙂
امان از این درد بیموقع...🙃💔
پ.ن3: چه درخواستی داره؟🤔