eitaa logo
دورهمی
19.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
1 فایل
دورهمی؛کانالی برای: داشتن لحظاتی شاد و حال خوب🌹 اینجا حال خوب را به روزگارت سنجاق کن😍 دورهمی رابه دوستان خودمعرفی کنید. لینک کانال تبلیغات 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4182901130C66546b5854 ارتباط با ادمین @dooreehamepv ♦️کپی ممنوع♦️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوسول بازی در نیار 😂😂 ‌╭┈────────「😂🤣」 ╰─┈➤ @dooreehame
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا🤲 امشبمان را باز هم به کرمتت ببخش و یاریمان کن در پیشگاهت همیشه روسفید باشیم ✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏 الهـی کـه نگـاه خــــدا همیشه در زنـدگی تـون باشـه .... 🌙شبتـون آرام و در پنـاه خـدا🌟 @dooreehame
. سـ💕ـلام صبح زیبای بهاریتون بخیر🌼 🌼روزتـون پراز عشق و امید 💕امیدوارم خداوند 🌼برای امروزتون 💕اتفاقهای خوب و خوش 🌼رقم بزنه وحال دلتون 💕مثـل گـل 🌼تازه وباطراوت باشـه @dooreehame
بهار، بهانه است🌱 تا به خود بهایی بدهیم غبار خستگی بتکانیم احساسی نو بپوشیم و مهربانتر باشیم🌸 بهار، به خاطرمان می آورد که همیشه میتوان از نو آغاز کرد. 🍃🌸"بهار زندگیتون پایدار"🌸🍃 @dooreehame
. ✨﷽✨ ✨ 💞یادمان نرود که محبت تجارت نيست چرتکه نیندازيم که من چه کردم تو چه کردی بی شمارمحبت کنيم اگر خوبی ما وابسته به رفتار دیگران باشد این دیگر خوبی نیست، بلکه معامله است @dooreehame
زمان نادر یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم می کرد . و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد . ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند . دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند . بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند. و نا در به آنها گفت: " هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه @dooreehame
‌ 📚 روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» @dooreehame
💕 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد . یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته . مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود: "خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم." انشا به پایان رسید. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!" زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته".... @dooreehame
با چای و شکلات 120 ساله شوید یک مطالعه تازه نشان داده مصرف نوشیدن چای و شکلات ، یا قهوه و شکلات میتواند عمر را طولانی‌تر کند. البته برای اینکه واقعا عمرتان طولانی شود، باید این خوراکی‌ها را با مکمل روی (زینک) مصرف کنید، به این ترتیب ترکیبی ایجاد میشود که روند پیر شدن را کُند میکند @dooreehame
شمشير بسيار زيباى هخامنشي از جنس طلاى ناب با دو سر شير در قسمت دسته كه در همدان كشف شده و در موزه ملي ايران نگهدارى ميشود. @dooreehame
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خدایا دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید دستی را بگیریم .... 🌹 خدایا نگاه مهربانت را ما دریغ مکن تا یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی باشیم از سر مهر و عشق به انسانها .. ⭐️ شبتون پر از عطر خدا @dooreehame
🌸ســــلام  🌱به شانزدهمین 🌸روز بهارخوش آمدید 🌱امـروزتـون 🌸سرشـار از بهترینها 🌱الهی حـال دلتـون 🌸بـهاری باشـه و 🌱امروزتان مملو از عشق 🌸و پر از گلهای مـهربانی 🌱و شکوفه لبخند بر 🌸روی لبهاتون هویدا باشه 🌸صبح زیبـای چهارشنب تون بخیر @dooreehame
✨﷽✨ ✨ ✅ روی هر پله ای که باشی... خدا یک پله از تو بالاتر است نه به این خاطر که خداست... برای اینکه دستت را بگیرد ...💛 @dooreehame
داستان کوتاه فصل های زندگی مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه، درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.» پسر سوم گفت: «نه، درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: نه، درخت بالغی بود پربار از میوه ها و پر از زندگی و زایش.» مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید. شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل پیش داوری کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان بر می آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند.» اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید. مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند. ✅ زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین در راههای سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند! @dooreehame داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴 🔸 نخوردن شام در کاهش وزن تاثیر ندارد ؟! 🔸 وقتی انسان برای ۱۲ساعت غذا نخورد متابولیسم(سوخت و ساز) بدن او ۴۰ درصد کاهش می یابد به همین دلیل است که حذف کردن وعده های اصلی غذایی کمکی به کاهش وزن نمی كند و اشتباه است... @dooreehame
پیر بشی اما نوبتی نشی یه روز تو مترو جامو دادم به یک پیر مرد نورانی و خوش صورت نشست و گفت: جَوون الهی پیر بشی ولی نوبتی نشی! گفتم: حاجی نوبتی چیه ؟ گفت: آدم وقتی پیر میشه و دیگه قادر به انجام کارهاش نیست، یکی باید کمکش کنه اونجاس که بچه ها دعوا میکنند و میگن: امروز نوبت من نیست امیدوارم پیر بشید ولی نوبتی نشید @dooreehame
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم❤️ امروز با انديشه‌های بلند برای زندگيم و اجرای تصميمات عالی بسوی عظمت پيش ميروم و ايمان دارم تابيكران هستی گامی بيش نمانده است خدایا سپاسگزارم❣ @dooreehame
📚 👈 یک صبر کن و هزار افسوس مخور 🌴پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. این پادشاه ، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند. به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. 🌴خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید که خدا به پادشاه یک پسر داده است. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند. در سال هایی که پادشاه بچه نداشت، سرش را به یک راسوی خوشگل گرم می کرد. راسویی که پادشاه داشت، یک حیوان تربیت شده بود هزار جور پشتک و وارو می زد و کمی از غم بی فرزندی پادشاه و زنش کم می کرد. 🌴فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. بر حسب اتفاق یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از میان باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسرپادشاه. 🌴راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد. 🌴از صدای جنگ و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!» 🌴با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. 🌴چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود. همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد. 🌴پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد. از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت: 👌یک صبر کن و هزار افسوس مخور. @dooreehame
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉میلاد کریم اهل بیت امام حسن علیه السلام مبارک💐💚💚💚💚💚💚💚💚💚 @dooreehame حسن
در این تصویر اول چه کسی را میبینید☝️🏽 @dooreehame