#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگز
#ادامهقسمتسیوپنجم
حسین خان پس از آگاهی از رخنه سپاهیان نادر به درون دژ ، با شتاب نیروهای خود را به این سوی دژ فرستاد ، نیروهای نادر زیر فشار شکننده و خرد کننده مدافعان دژ ، به سختی پایداری می کردند و می کوشیدند پایگاه بدست آورده را از دست ندهند ، جنگی هراس آور در آستانه درب دژ در گرفت ، جنگی تن به تن و بی رحمانه ، کشته از هر دو طرف فراوان بود ، نادر پی در پی به این قسمت دژ نیروهای کمکی و تازه نفس میفرستاد ، سربازان ایرانی غوغائی بس غریب و عظیم به پا میکردند و با فریادهای یا علی و یا محمد ، بی هراس از کشته شدن ، خود را وارد مهلکه ای بس عظیم می می کردند و مانند دانه های اسفند که بر روی آتشی بیفتد با شتابی گیج کننده ، به این سو و آنسو می جهیدند تا هدف تیراندازی و پرتاب های بی امان نیزه های دشمن قرار نگیرند و در همان حال بی آنکه لحظه ای توقف کنند بسوی مدافعان شهر تیراندازی می کردند و حملات مدافعان شهر را دفع می کردند
در این هنگامه عظیم که هر لحظه ، سینه ها سپر گلوله های آتشین و قلب ها نشیمنگاه نوکِ تیز پیکانِ نیزه ها بود ،عده ای از سربازان بختیاری با جنگ و ستیزی بی امان ، از پله های برج *دده* بالا رفته و تیراندازان و نیزه پرانان بالای برج را ، یا کشتند و یا از بالای برج سرنگون کرده و کنترل برج را بدست گرفتند و از بالای برج به دیگر همرزمان خود که منتطر بودند پیام حمله سراسری دادند
طولی نکشید که به یکباره سپاهیان نادر مانند سیلی بنیان کن و بی پایان با فریادهای رسا و دلهره آمیز ، از شکاف و رخنه باز شده دژ *دده* حمله ای سهمگین آغاز کرده و و در تمامی شهر پخش شدند ، برج ها و باروهای دژ قندهار یکی پس از دیگری به تصرف سپاهیان نادر در می آمد ، روز جمعه هنوز به پایان نرسیده بود که مدافعان شهر ، چاره ای جز تسلیم نیافتند
حسین خان که خود را شکست خورده دید با شتاب تمام حرمسرا و خویشاوندان نزدیک خود را جمع کرد و به دژ کوچک و استواری که در گوشه شهر بود پناه برد و تصمیم گرفت تا آخرین لحظه در برابر نادر بجنگد ، نادر دستور داد همه جا را جستجو کنند و زنده یا مرده حسین خان را بیاورند تا اینکه متوجه شد وی به دژ کوچک قیستول پناه برده است
از آن سو ، حسین خان که میدانست شکستش حتمی است از اینکه زنان و خواهران و خویشاوندانش بدست نادر بیقتد در اندیشه ای بس آزار دهنده فرو رفته بود ، پس از اندیشه بسیار بر آن شد که همه را بکشد و پس از جنگ با نادر ، با سربلندی و مردانه کشته شود
وی هنگامی که می رفت تا در ابتدا همسرانش را قربانی تصمیم جنون آمیز خود کند خواهر زیبایش بنام زینب ، خود را به پای او انداخت و به وی گفت برادر ، کشتن فرزندان و عزیزان دردی را دوا نمی کند ، من پیشنهاد می کنم از نادر امان بخواهی ، حسین خان گفت ، نادر آنقدر به خون من تشنه است که مطمئنم به هیچکدام از شما رحم نخواهد کرد و با جسارت به شما ، مرا سرافکنده خواهد کرد زینب گفت ، اگر نادر به پیشنهاد تو جواب رد داد باز هم برای عملی کردن تصمیم خود وقت باقی است ، حسین خان قدری به فکر فرو رفت و سپس مفتی اعظم شهر را نزد خود طلبید تا با وی مشورت کند
نکته :
جلوداران و پیشاهنگان سپاه نادر طایفه بختیاری بودند