#خـــاطرات_شهدا
خندید و گفت ،
دیدی بالاخره به دلت نشستم!
زبانم بند آمده بود ، من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم ، لال شده بودم.
خودش جواب خودش را داد
رفتم مشهد ، یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه ، پاکِ پاک که دیگه به یادت نیوفتم نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت ، اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بدن ، نظرم عوض شد دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشی!
حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد ، انگار دست امام علیه السلام بود و دل من...
#شهیدمحمد_حسین_محمدخانی
📕 قصه دلبری
#امام_حسین
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@dost_an
#خاطرات_شهدا
میگفت ،
هم به سید بودنم شک کرده بودم ، هم می خواستم بدانم شهید میشم یا نه !!!
یک شب توی خواب رسیدم خدمت #امام_حسین (ع) ، آقا دست به سرم کشید و فرمودند ،
« یا بنی ، انک مقتول »
فهمیدم هم سیدم ، هم شهید میشوم....
آیت الله
#شهیدسیداسدالله_مدنی
📕 خط عاشقی ، ج1
سالروز شهادت ۲۰ شهریور
@dost_an
#خاطرات_شهدا
مادر شهید علی فلاح برای لحظهای مکث کرد و گفت ،
آیا این راز را بگویم؟! ، از او خواستیم که بگوید برای اهل باور و یقین.
او کمی به خود لرزید ، نگاهی به آسمان کرد ، نفس عمیقش با ذکر یا صاحب الزمان (عج) عطرآگین شد و اینگونه روایت کرد:
نیمههای شب بود برای یک لحظه دیدم که علی دارد با کسی حرف میزند ؛ حواسم را جمع کردم و دیدم میگوید ،
آقا جون مادرم نمیگذاره من بیایم چه کار کنم؟ ، گریه میکرد ، جواب میگرفت و جواب میداد ؛ یک دفعه علی از جایش بلند شد و ایستاد ؛ گفتم ، چی شده؟
گفت ، مامان! مگر تو آقا را ندیدی؟.
گفتم ، نه ! جریان چیه؟!
گفت ، آقا امام زمان (عج) گفت ، علی من میروم و منتظر آمدنت هستم ؛ اگر به مادرت بگویی که من گفتم میگذارد بیایی .
با شنیدن این حرف دلم آرام گرفت و گفتم چون آقا گفته برو ، من دیگر حرفی ندارم.
نزدیک اذان صبح بود ، علی آماده شد تا به مسجد برود ؛ دقایقی بعد از رفتنش صدای اذان مسجد به گوش رسید ؛ علی برگشت و گویی به بزرگترین آرزویش رسیده است؛ با خوشحالی صبحانه خورد و به همراه دوستانش آماده شد و به پادگان آموزشی یزد رفت....
#شهیدعلی_فلاح
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@dost_an
#خـــاطرات_شهدا
می گفت ، می دونی از چی ناراحتم ؟!
گفتم ، نه ! ، از چی ؟!
گفت بالاخره این جنگ روزی تمام می شود ، یکسری شهید و یکسری مجروح می شوند ، یکسری هم اسیر .
آنانکه شهید می شوند جایگاهشان مشخص است و بعضی ها هم بعدأ شهید می شوند .
من مطمئنم شهید می شوم ولی ،
من نگران آن عده ای هستم که آمدند جنگیدند و حالا رفتند در شهر ، نه پستی ، نه مقامی دارند و خیلی هاشون هم شیمیایی شدند ،
حالا یکسری در اثر انزوا و گوشه نشینی ، بیماری روحی و روانی می گیرند و از بین می روند ،
بعضی ها دق می کنند و بعضی ها هم بی تفاوت می شوند و هرچه ببینند چیزی نمی گویند....
#شهیدنصرالله_جورکش
📕 پلاک 10
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@dost_an
#خاطرات_شهدا
ســال دوم دانشگاه یک اسـتاد داشتیم
گیر داده بود همه باید کراوات بزنند !!
سر امتحان ، چـمران کراوات نزد !
استاد دو نـمره ازش کم کرد !!
شد هجده بالاتـرین نمـره...!!!!!!
#شهیدمصطفی_چمران
📕 یادگاران
@dost_an
#خاطرات_شهدا
در دو ماه نامزدی بیشتر وقت ها وقتی به خانه مان می آمد ، یک شاخه گل برایم می آورد و مرا خوشحال می کرد .
بعد از خواندن صیغه موقت ، با یک دسته گل به اتاق آمد ، بعد از اندکی از لای کت اش یک شاخه گل بیرون آورد و مرا غافلگیر کرد و گفت ،
این رو قایم کرده بودم که یه دفعه بهت بدم....
مدافع حرم
#شهیدعباس_دانشگر
📕لبخندی به رنگ شهادت
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@dost_an
#خاطرات_شهدا
۱۷ سال جانباز قطع نخاع بود .
این اواخر همیشه میگفت ،
جایم رو توی بهشت می بینم .
وقتی خواهرم میرفت عتبات عالیات ، حاجی گفت ، برام سر قبر مسلم دعا کن !! ، تا حاجتم برآورده بشه .
همه تعجب کردیم ، وقتی شهید شد روز شهادت مسلم (ع) بود.....
جانباز قطع نخاع
#شهیدحاج_حسین_دخانچی
📕 خط عاشقی ، ج1
#اربعین
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@dost_an
#خاطرات_شهدا
۱۵ سالش بود که برادرم از آلمان یک دست لباس مارک دار آدیداس برایش فرستاد ولی علی اکبر لباس را یک بار هم نپوشید!
گفتم ، چرا؟!
بیدرنگ جواب داد ،
من تابلوی استعمار نمیشوم…
#شهیدعلیاکبر_رکابساز
📕 پلاک ۱۰
#برای_ایران
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#خاطرات_شهدا
با ناراحتی بهش گفتم ، چرا هر دفعه می خواهی بری دستشویی ، لباست را در می آری و با زیر پیراهن میری دستشویی!؟
روح الله خندید و سرش را پایین انداخت و به آرم سپاه روی لباس اشاره کرد و گفت ، آیه قرآن روش نوشته ( واعدوالهم مااستطعتم من قوة )
گفتم ، من پرسیدم گفتند اشکال نداره!!
گفت ، میدونم اما من نمی توانم باهاش برم دستشویی ، خجالت می کشم ، اینو گفت و رفت.....
مدافع حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
📕 دلتنگ نباش
#برای_ایران
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطرات_شهدا
از ۴ دانشگاه فرانسه برای زین الدین دعوتنامه اومده بود.
یه شب رفت تهران تا با دوستش که از پاریس اومده بود ، مشورت کنه ببینه چه چیزایی برا تحصیل نیازه تا با خودش ببره.
دوستش گفت ، من ٣ ساله که توی پاریس درس میخونم. یه روز رفتم خدمت امام خمینی(ره) ایشون فرمودند ،
برگردید ایران ، اونجا بیشتر به وجودتون نیازه !!
آقا مهدی تا این رو شنید از رفتن به پاریس منصرف شد.
ماند ایران و با شرکت در تظاهرات ، برای پیروزی انقلاب تلاش کرد....
سردار
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 با راویان نور ، ص١٣٧
#لبیک_یا_خامنه_ای
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
💠@Dost_an
#خـــاطرات_شهدا
حمیدرضا از طرف بنیاد جانبازان برای درمان ۳ بار به انگلیس و یک بار به آلمان اعزام شد آن هم برای دورههای ۶ ماهه ، ۲ ماهه و ۱ ماهه.
همیشه تنها میرفت ، اجازه نمیدادند کسی با او برود ، حتی دفعه آخر که تنها رفتن برایش مشکل بود ، باز هم به همراه ویزا ندادند.
البته تسلطش به زبانهای خارجی بالا بود ، به مترجم نیازی نداشت.
در سفر آخر ، بدنش نیاز به خون پیدا کرد. پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق میکرد وارد رگ نمیشد! ، کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند.
حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود ،
شفیعی یا علی ! ، محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود !! ، هر کاری میخواهید انجام دهید ، این اتفاق محقق نمیشود !!
یک مسلمان سیاهپوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند. خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد.
پزشک معالجش ، (دکتر گیلیکز) بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد....
#شهیدحمیدرضا_مدنی_قمصری
📕 نوید شاهد
#طوفان_الاقصی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
💠@Dost_an
#خـــاطرات_شهدا
یکی از بستگان صیاد شیرازی از خدمت سربازی فرار کرده بود و پرونده اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی و دادگاه هم به زندان محکومش کرده بود.
مادر صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه این پسر جوونه ، گناه داره.
بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسر تون بگین بهتر نیست؟
گفت: قبول نمیکنه!
پرسیدم: چطور؟
مادر صیاد گفت: علی خودش زنگ زد و گفت:
عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه! ، آبروی من رو نبره...
سردار
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 یادگاران١١ - ص۵٧
#حجاب
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
💠@Dost_an