eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
941 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدتون چقدر گرفته ؟!! 😢😭 🔺 همین چند هفته پیش بود که سردار مارانی فرمانده جنوب شرق نیروی قدس، با اشک‌های حلقه زده در چشم از حقوق یک میلیون و هفتصد هزار تومانی پاسداران این منطقه گفت... @dosteshahideman
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و هـفتـم 🍁:تـقـدیـم به مـحمـودرضـا روزهای آخرسال۱۳۸۹بود چندروزمانده به قبل ازپایان سال ازپایان نامه دکترای تخصصی دفاع می کردم وقتی رسیدم تهران شب یک راست رفتم سراغ برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم ونگران آبرومندانه برگزارشدن جلسه بودم به رضا گفتم هیچ چیز آماده نیست، وفرداهم وقتش راندارم فردا می توانی بامن بیایی جلسه دفاع؟ گفت:چه چیز راباید آماده کنیم؟گفتم باید ،لیوان بلور کارد واین جور چیز ها بخرم گفت ظرف وظروف رادیگر میخواهی چه کار؟ گفتم بشقاب ها ولیوان ها اگریک بارمصرف باشند پایان نامه ام نمره نمی آورد. گفت اینها را ازخانه می بریم گفتم برو کت وشلوارت را هم بیاور بی چون وچرا رفت دو دست کت شلوار آورد امتحان کردم یک دستش راکه سورمه ای واتو کشیده بود. گذاشتم کنار صبح ماشین پرایدش رابرداشت وسایل را زدیم توی ماشین واز راه افتادیم سمت دانشگاه خودش هم برای حضوردرجلسه لباس مرتبی پوشیده بودبا ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطرآن باید قبل از دفاع،دوساعتی پله های دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین می رفتن! در این فاصله رفت میوه و چندجعبه آبمیوه خرید.تنها چیزی که آنروز خودم رفتم خریدم،یک جعبه شیرینی بود ک باعجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم.غیر از این جعبه شیرینی،همه جلسه را ردیف کرده بود. حتی وسایل و میوه ها و جعبه های آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفتی تئاتر دانشکده آورد یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاییدسر جلسه و چند دقیقه قبل ازشروع جلسه برگشت. خاطره خوش آن روز را فراموش نمی کنم. که چقدر از اضطرابم کم کرد.دوست دارم اگر گذرم دباره به کتابخوانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صحفه تقدیم نامه، را کنارنام که نامه را به او کرده ام اضافه کنم. آن را از گرفتم. 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 وهـشـتم 🍁:بےخـواب و بے تـاب یک روز زنگ زد :فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند.اگر وقت داری بیا. بعدا نمی توانی این جور جاها بیایی.دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با های مقاومت حمزه ی سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان. دو روزی که مهمان پادگان بودیم خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزارشود.من ندیدم توی آن دوروز . کسی اگر نمی دانست،فکر می کرد مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد. شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم.بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم. مرا برد اتاق خودش.تختش را نشان داد و گفت:تو اینجا بخواب .قرار بود تا صبح استراحت کنیم.بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر.گفتم تو کجا می خوابی؟ من دارم تو بخواب. این را گفت و رفت.من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم.مرتب چک می کردم که ببینم برگشته یا نه.بالاخره هم نیامد ومن را بعد از صبحانه،وقتی که داشتیم آماده می شدیم برویم میدان تیر،جلوی ساختمان دیدم.چشم هایش کرده بود. آستین هایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بودپایین و داشت با عجله به سمتی می رفت صدایش زدم. کنار درخت کاج کوچکی ایستاد دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون اوردم و گفتم بایست می خواهم بگیرم.دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد.دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.نمی دانستم قرار است میدان را کند. با اینکه تا روز قبل نکرده بود،توی میدان آنقدر بود که انگار چندساعت خوابیده است. قبل از رفتن به میدان تیربه بچه ها گفت: تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید.استفاده هم به این است که در این وضعیت و نیازی که به مجاهدت ما دارد،اینجا بدون نباشید، و کنید. خیلی با بود.شوخی میکرد.عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان رضا را نشان نمی دهد. تا عصر همینطور بود و میدان را می کرد. توی آن دو روز برای اینکه به هایی که مهمانش بودندخوش بگذرد همه کار کرد. 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃 🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۸۰ #نویسنده مریم.ر من و زهرا همدیگه رو بغل کردیم و زدیم
۸۱ ۲۰روز بعد... هنوز محمد زنگ نزده بود😔از زهرا هم پرسیدم شوهر اونم زنگ نزده بود ؛ خیلی نگران بودم😢 نازنین زهرا همش بهانه باباشو میگرفت ؛ دکتر گفته بود نباید استرس داشته باشم اما مگه میتونم😔 صدای تلفن اومد😃شمارش یجوری بود این حتما محمد😍 _الو الو _سلام خانومم _محمد😍عشقم _علیکم سلام😐 _وای ببخشید سلام☺️محمد خوبی؟چیزیت نیس؟😥 _نگران نباش من خوبه خوبم . توچطوری نازنین زهرا امیرعلی _ما خوبیم خیالت از ما راحت . محمد کی برمیگردی الو صدامو داری _آره عزیزم . ما هفته دیگه اونجاییم _زهرا هم خیلی نگران علی آقاس _الان علی هم به خانومش زنگ میزنه . مریم دیگه سفارش نکنما مواظب خودتون باشید به مامانم اینا هم سلام برسون نازنین زهرا رو ببوس خداحافظ عزیزم گوشی قطع شد ؛ خیلی خوشحال بودم خدایا ممنونم ازت😍سریع شماره مادر شوهرمو گرفتم و بهش گفتم که محمد هفته دیگه برمیگرده بعد که قطع کردم ؛ زهرا‌زنگ زد _الو مریم چشمت روشن آقا محمد وعلی آقا هفته دیگه میان😃 _چشم تو هم روشن😘وای خیلی خوشحالم زهرا _منم همینطور . مریم جون کاری چیزی نداری بیام برات انجام بدم تو با این وضعیتت کار نکن _قربون محبتت ممنون . من که تو خونه هیچ کاری نمیکنم فقط مادرم و مادرشوهرم خیلی شرمندشون شدم _ای جان خداخیرشون بده☺️کاری نداری فعلا خانومی؟ _نه گلم مادر شوهرم اومد بالا نتونست طاقت بیاره از ذوقم بغلش کردم و بوسیدمش هردومون میخندیدیم و از خوشحالی گریه میکردیم😃 _مریم جان بچم خوب بود؟ _بله مامان جون از من و شمام سالم تر _خدایاشکرت به روایت محمد... _محمد دیگه چیزی نمونده این روستا رو از دست این حرومی ها آزاد کنیم . قبول داری؟ _آره داداش تا ما هستیم مگه کسی جرات میکنه به حرم اهل بیت و کشورمون نزدیک بشه _ماشاءالله دلاور😄 _مخلصیم دادا عبدالصالح اومد جلو و گفت _باید بتونیم اینجا رو آزاد کنیم غلط میکنند ؛ بخواند به حرم اهل بیت و کشورمون اهانت کنند😡محمد ما شکست نمیخوریم مگه نه؟ _معلومه که شکست نمیخوریم آقا داماد ؛ ما شیعه علی هستیم ما فقط شکست میدیم شکست برای ما معنایی نداره _ماشاءالله داداش محمد خودم😀میگم من وقتی برگشتم میرم خواستگاریش همتونم عروسی دعوتین😉شما ها مثل داداشای من هستید _قربونت😎 عبدالصالح بله رو بگیریا😬 _خیالت راحت داداش . قبل از اومدنم یه صحبتهایی شده اما هنوز نهایی نشده _خب پس نصف راهو رفتی _آره . ولی فکرم فعلا درگیر اینجاس تا این روستا رو از چنگ اینا درنیاریم من آروم ندارم _چیزی دیگه نمونده بقیه بچه ها اومدن پیش ما داشتیم برنامه ریزی میکردیم ؛ همگی شاد بودیم چون دیگه داشتیم روستا رو آزاد میکردیم ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۸۱ ۲۰روز بعد... هنوز محمد زنگ نزده بود😔از زهرا هم پرسیدم
۸۲ مریم.ر بچه ها باید روستارو از دست این حرومیا پاک کنیم😡 _علی جون تا اینجاشو به یاری خدا پیش رفتیم بقیشم به امیدخدا میریم جلو و آبکششون میکنیم عبدالصالح گفت _این علی آقا هم مثل منه مدام نگرانه . این روستا آزاد میشه _بعد از آزادی اینجا باید علی رو به جشن پتو دعوت کنیم😄 _قربون دهنت آقامحمد گل گفتی من که پایه هستم😀 _ما گردنمون از مو باریکتره تره هرچه از دوست رسد نیکوست😕 از علی و بچه ها یکم فاصله گرفتم داشتم میرفتم ببینم وضعیت درچه حالیه ؛ داشتم به این فکر میکردم که آزاد سازی اینجا خیلی هم راحت نیست ؛ اما نخواستم جلو بچه ها بگم که روحیشون خراب بشه همینطور نمیخواستم توی ذوق علی و عبدالصالح بخوره ؛ توی همین افکار بودم که یدفه دیدم علی داره داد میزنه _محمد برگرد...محمد خطرناکه نرو جلو هنوز یه قدم هم به عقب برنداشته بودم که یدفه درد وحشتناکی رو احساس کردم و افتادم روی زمین داشتم درد میکشیدم نمیدونم چرا یدفه صورت مریم اومد جلوچشمام ؛ یه نگاه کردم از پام داشت خون میرفت به پام تیر خورده بود ؛ خدایا کمکم کن کمکم کن دوام بیارم ؛ علی و عبدالصالح داشتن میومدن به سمت من علی جلوتر بود داد میزد _محمد چیزیت که نشده داداش محمد محمد دارم میادم دوباره یه صدای وحشتناک و مهیبی شنیدم ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
سکوتــ شبـــ نمی بخشد به من آرامشـی دیگر فراقتـــ می زند خنجر به قلبـــــم در شبـــــانگاهان ... #شبتون_شهدایی 🌷 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مھدےجان ❣️ این دل اگر ڪم اسٺ بگو سر بیاورم یا امر ڪن ڪہ یڪ دل دیگر بیاورم خیلے خلاصہ عرض کنم "دوســـــــــــٺ دارمٺ" دیگر نشد عبارت بھتر بیاورم 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ ❤️ سلام اقای مهربونم صبحت بخیر❤️ ☘ @dosteshahideman ✨💞💞💞💞💞💞💞💞💞✨
🍃🌻🍃 #شهید نگاه‌هایٺ گاهے #نگران است گاهے ناراحٺ ): شاید هم #دلگیر اما هرچہ هست! هیچگاه سایہ #چشم‌هایت‌ را از سرم بر ندار #نگاهم ڪن؛ همیشه نگاهۍ...💔💔 💞 سلام دوستان صبحتون شهدایی💞 🌻 @dosteshahideman 🍃🌻🍃
✨✨☘✨✨☘✨✨☘✨✨☘ سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا جایی که ارباب عشق سر به باد می دهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست ( 🌹 بیست و یکمین سالگرد شهادت ، شهید صالح هاشمی را گرامی میداریم 🌹 ) تاریخ شهادت ، ۷۷/۱۱/۲۶ ╭─═ঊঈ🔻. 🔻ঊঈ═─╮ 🔴👇👇👇👇👇👇👇 @dosteshahideman ╰─═ঊঈ🔺. 🔺ঊঈ═─╯
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 ⛅️ انتظار حقیقی 💠 امام خامنه ای : كسانی كه در دوران دفاع مقدس سرازپا نشناخته در صفوف دفاع مقدس شركت میکردند، منتظران حقیقی بودند. ۸۱/۰۷/۳۰ ✊ ✊ 🌸 @dosteshahideman 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
میخواییم😍 به نیت شهیدان اصفهان😭 که در زاهدان😢 به شهادت رسیدن😔 ختم صلوات برداریم 😊کیا حاضرند شرکت کنند🙄 هر کس حاضر هست🤓 به @Ammar_halab 🙂 تعداد صلوات ها رو اعلام کنه😃 @dosteshahideman