🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌷🌿🌷🌿🌷
سَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا
و سلام بر تو! روزی که برای دفاع از اسلام و شرف به جبهه های حق علیه باطل شتافتی، سلام بر تو! روزی که برای دفاع از دین و پیشرفت علم و عزت ایران در جبهه دانش حضور پیدا کردی، سلام بر تو! روزی که #مدافع_حرم و حریم ولایت و وطن شدی،
سلام بر تو! روزی که برای دفع #فتنه ی منافقان، به آتش کشیده شدی و سوختی، سلام بر تو! روزی که سرباز جبهه نرم شدی و مبارزه و مقاومت را ادامه دادی...
سلام خدا بر تو #بسیجی
لبیک یا #خامنه_ای لبیک یا #حسین (ع) است
پایان مأموریت بسیجی #شهادت است
هفته بسیج گرامی باد.
👇👇
🌸 @dosteshahideman
🌷
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
#خاطره 📚
فرمانده گردان #غواصان
حاج احمد بچه های گردان ۴۱۰ غواص را از بین #بسیجی های قدیمی كه در گردانهای مختلف بودند تشكیل داد.
امتیاز گردانهای خط شكن این بود كه فرماندهان آنها خودشان نیرو برای خود جدا می كردند و از طرفی همه علاقمند بودند وارد گردانها خط شكن شوند ولی ظرفیت محدود بود . اكثر بچه هایی كه در والفجر 8 به حاج احمد ملحق شدند , شهید شدند. اصلا آنها برای همین آمده بودند , فقط زمان برایشان متغیر بود.
هنگامی كه بچه ها در زمستان در بهمن شیر تمرین غواصی می كردند , شرایط بسیار سخت بود. آب سرد بود و كلیه بچه ها عفونت می كرد. سر را زیر آب می كردی سردی آب به پیشانی فشار می آورد. وقتی بچه ها سرشب به آب می زدند بچه های تداركات كنار رودخانه منتظر می نشستند و آتش روشن می كردند تا غواصها هنگام خروج از آب خود را گرم كنند. به قدری سخت بود كه وقتی بچه ها از آب خارج می شدند انگشتهایشان قادر به باز كردن زیپ لباس غواصی نبود و بچه های تداركات این كار را برایشان انجام می دادند.
بالاخره ایام عملیات فرا رسید. دو روز قبل از عملیات بچه ها شب وداع برگزار كردند , حاج احمد بلندگو را برداشت و روضه حضرت #زهرا (س ) خواند , بچه ها یكدیگر را در آغوش گرفته حلالیت می طلبیدند. آن شب یكی از پرخاطره ترین شبهای وداع در طول تاریخ لشكر ۴۱ ثارالله بود .
سردار #شهید_حاج_احمد_امینی
فرمانده گردان ۴۱۰ لشکر ۴۱ ثارالله گران غواصان خط شکن
سن ۲۲ سال مزار روستای محمدآباد رفسنجان
شادی روح پاک شهدای غواص ۴۱ ثارالله صلوات
☘ @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂#فـصـل_یـازدهـم
🍁#عـنـوان: پاسداری برای پاسداری
مثل بچه #بسیجی ها زندگی می کرد؛خیلی ساده و به دور از تجملات.
نمی پذیرفت در خانه حتی #مبل داشته باشد. روحیه اش این طور بود. این طور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به #زهد کند. این اواخر یک بار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ می خوردیم،پرسیدم با #حقوق_پاسداری زندگی چطور می گذرد؟گفت من راضی به گرفتن همین حقوقی که می گیرم نیستم،دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و #شغل_پاسداری برای تامین زندگی نباشد.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂#فـصـل_دوازدهـم
🍁#عـنـوان: مـشـتـی بـود
مشتی بود، سنگ تمام میگذاشت. بارها مهمانش شده بودم معمولا هم دیر وقت ونابهنگام یک بارقرارگذاشتیم وبعدازتمام شدن کارش آمددنبالم . رفتیم خانه شان دربین راه چندجا نگه داشت و#میوه و#آبمیوه خرید .
به محل که رسیدیم نگه داشت، پیاده شد برود #گوشت بخرد. گفتم ول کن آخرشبی گوشت برای چه می خری یک چیز میخوریم حالا.
گفت نمی شود من بخور هستم باید #کباب بخورم می دانستم که شوخی میکندخودش بی تعلق بود به این جور چیزها . می گفت اگرمجرد بودم زندگی ام روی ترک موتورم بود.
اهل #تجمل نبود وبامن هم که برادرش بودم تعارف نداشت اما وقتی مهمانش بودم #سنگ_تمام می گذاشت و#پذیرایی مفصلی می کرد.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚 #شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂 #فـصـل_هـفـدهــم
🍁 #عـنـوان:حـس عجیب برادرے
رابطه #برادری من با #محمودرضا دو جور بود،یکنوع رابطه به لحاظ #خونی با هم داشتیم،یک نوع برادری هم به اعتبار اینکه #بسیجی و #پاسدار بود با او داشتم.
این #دومی به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود.
این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با #محمودرضا به هر لحظه اش #افتخار کرده ام.
شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد.
من هر وقت با #محمودرضا روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی#محمودرضا نبود،نداشتمش.
اما با آمدنش در من ایجاد می شد،از بچگی خیلی #دوستش داشتم.اما بعد از اینکه #پاسدار شد و به نیروی #قدس سپاه پیوست #علاقه ام به او توصیف نشدنی بود.
با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم.
گاهی از او خجالت می کشیدم.#ادبش چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی #روبوسی می کردیم شانه ام را به عادت بچه های #بسیجی می بوسید،آب می شدم از این حرکتش.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂#فـصـل_هـجـدهـم
🍁#عـنـوان:تـحـلـیـل مےکـرد
روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند.
#تبریز هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت.
در تهران هرروز یک کیهان #عربی و #انگلیسی هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل #حاج حسین شریعتمداری می رود.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در #تهران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم.
#محمودرضا به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود یادم هست که #سادگی_اتاقی که جلسات درآن تشکیل می شد #کتابخانه ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد.#محمودرضا یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و #سعدالله زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم .
به پایگاه #جهانی نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود.
این طور هم نبود
که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا #تحلیلی که می خواند با دیگران هم حرف می زد.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به #محمودرضا از مسائل #سیاسی حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂#فـصـل_بـیـسـت و هـفتـم
🍁#عـنـوان:تـقـدیـم به مـحمـودرضـا
روزهای آخرسال۱۳۸۹بود
چندروزمانده به #عیدباید قبل ازپایان سال ازپایان نامه دکترای تخصصی دفاع می کردم وقتی رسیدم تهران شب یک راست رفتم سراغ #محمودرضا برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم ونگران آبرومندانه برگزارشدن جلسه#دفاع بودم به#محمود رضا گفتم هیچ چیز آماده نیست، وفرداهم وقتش راندارم فردا می توانی بامن بیایی جلسه دفاع؟
گفت:چه چیز راباید آماده کنیم؟گفتم باید #شرینی #آبمیوه،لیوان #بشقاب #ظرف بلور #میوه کارد #چنگال واین جور چیز ها بخرم گفت ظرف وظروف رادیگر میخواهی چه کار؟ گفتم بشقاب ها ولیوان ها اگریک بارمصرف باشند پایان نامه ام نمره نمی آورد.
گفت اینها را ازخانه می بریم گفتم برو کت وشلوارت را هم بیاور بی چون وچرا رفت دو دست کت شلوار آورد امتحان کردم یک دستش راکه سورمه ای واتو کشیده بود.
گذاشتم کنار صبح ماشین پرایدش رابرداشت وسایل را زدیم توی ماشین واز#اسلامشهر راه افتادیم سمت دانشگاه #تهران خودش هم برای حضوردرجلسه لباس مرتبی پوشیده بودبا ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطرآن باید قبل از دفاع،دوساعتی پله های دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین می رفتن!
در این فاصله #محمودرضا رفت میوه و چندجعبه آبمیوه خرید.تنها چیزی که آنروز خودم رفتم خریدم،یک جعبه شیرینی بود ک باعجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم.غیر از این جعبه شیرینی،همه #کاراهای جلسه را #محمودرضا ردیف کرده بود.
حتی وسایل و میوه ها و جعبه های آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفتی تئاتر دانشکده آورد یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاییدسر جلسه و چند دقیقه قبل ازشروع جلسه برگشت.
خاطره خوش #همراهی آن روز #محمودرضا را فراموش نمی کنم.
که چقدر از اضطرابم کم کرد.دوست دارم اگر گذرم دباره به کتابخوانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صحفه تقدیم نامه،#نام_محمودرضا را کنارنام #بلند_شهید_مهـدے_باکری که #پایان نامه را به او #تقدیم کرده ام اضافه کنم.#آبروی آن #جلسه را از #محمودرضا گرفتم.
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂#فـصـل_بـیـسـت وهـشـتم
🍁#عـنـوان:بےخـواب و بے تـاب
یک روز زنگ زد #گفت:فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند.اگر وقت داری بیا.
بعدا نمی توانی این جور جاها بیایی.دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با #بسیجی های#پایگاه مقاومت حمزه ی سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان.
دو روزی که مهمان پادگان بودیم #محمودرضا خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزارشود.من ندیدم #محمودرضا توی آن دوروز #بخوابد.
کسی اگر نمی دانست،فکر می کرد #محمودرضا مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد.
شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم.بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم.
#محمودرضا مرا برد اتاق خودش.تختش را نشان داد و گفت:تو اینجا بخواب .قرار بود تا #اذان صبح استراحت کنیم.بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر.گفتم تو کجا می خوابی؟#گفت من #کار دارم تو بخواب.
این را گفت و رفت.من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم.مرتب چک می کردم که ببینم برگشته یا نه.بالاخره هم نیامد ومن #محمودرضا را بعد از صبحانه،وقتی که داشتیم آماده می شدیم برویم میدان تیر،جلوی ساختمان دیدم.چشم هایش #خواب #آلودوپف کرده بود.
آستین هایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بودپایین و داشت با عجله به سمتی می رفت صدایش زدم.
کنار درخت کاج کوچکی ایستاد دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون اوردم و گفتم بایست می خواهم #عکس بگیرم.دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد.دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.نمی دانستم قرار است میدان را #خودش_اجرا کند.
با اینکه تا روز قبل #استراحت نکرده بود،توی میدان آنقدر #سرحال بود که انگار چندساعت خوابیده است.
قبل از رفتن به میدان تیربه بچه ها گفت:#ده تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید.استفاده هم به این است که در این وضعیت #حساس_جهان_اسلام و نیازی که به مجاهدت ما دارد،اینجا بدون #نیت نباشید،#نیت_کنید و #تیراندازی کنید. خیلی با #روحیه بود.شوخی میکرد.عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان #محمود رضا را #خسته نشان نمی دهد.
تا عصر همینطور #قبراق بود و میدان را #اجرا می کرد. توی آن دو روز #محمودرضا برای اینکه به #بسیجی هایی که مهمانش بودندخوش بگذرد همه کار کرد.
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃 🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
🍃🍁🍃🍁
🌺هر جا حرف انقلاب اسلامی هست ما هستیم
🔹به جرأت میگویم یکی از برهه های حساسی که جوهر محمودرضا را ظاهر کرد فتنه ۸۸ بود. این مطلب در مورد بسیاری دیگر از شهدای جبهه مقاومت که سال ۸۸ در میدان دفاع سخت و نرم از انقلاب بودند (مثل شهید رسول خلیلی، شهید مهدی نوروزی و...) هم صادق است. حرف برای گفتن در این مورد زیاد است و در گوشه و کنار برخی از خاطراتی که سالهای ۹۲ و ۹۳ در پیج سابقم در اینستاگرام نوشتم و بعدها در کتاب «تو شهید نمی شوی» منعکس شد هم اشاراتی کرده ام. جا برای یک کار تحقیقی در مورد حضور این شهدا در صحنه های ۸۸ وجود دارد تا بعدها دست تحریف در مورد وجوه مختلف شخصیت این شهدا بخصوص سیاسی بودنشان به میان نیاید. اینجا خواستم به بهانه قرار گرفتن در آستانه سالگرد حماسه «۹ دی» صرفا یادی از محمودرضا بکنم و بگذرم تا به وقتش. .
یکی از همسنگرانش می گفت در سوریه حرف فتنه ۸۸ بود و مرور خاطرات آنروزها که در تهران با هم داشتیم؛ محمودرضا به من گفت: «برای من شلمچه یا میدان انقلاب تهران یا سوریه فرقی ندارد، هر جا حرف از انقلاب اسلامی هست ما هستیم.» #شهید_محمودرضا_بیضائی #بسیجی
🌸| @dosteshahideman
🍃🍁🍃🍁
⚘﷽⚘
#سیره_شهدا
🔸مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد
خیلی ساده و به دور از تجملات. نمی پذیرفت درخانه حتی مبل🛋 داشته باشد؛ نه این که بخواهد #تظاهر به زهد کند و از روی تصنع باشد؛ روحیه اش😇 این طور بود!
🔹این اواخر در میدان #آرژانتین روی چمن ها🌱 نشسته بودیم که پرسیدم: "با حقوق💰 پاسداری #زندگی چطور میگذرد؟ "
🔸گفت: من راضی به گرفتن همین حقوق هم نیستم❌ دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل #پاسداری برای #تأمین_زندگی نباشد!!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹| @dosteshahideman
امتـــداد ِ نگاه ِ #رهبر ،
مسیـــــر ِ حرکت ِ هر #بسیجی ست ...
و در ایــــــن #راه ، هرگز از پای نمی نشیند...
#ان_شاءالله...
#لبیک_یاامام_خامنه_ای
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@dostedhahideman
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
⚘﷽⚘
بی ادعا اما پر ڪار
بی منت اما با #جرات
بیشترین تاثیر اما با ڪمترین امکانات
یعنی #بسیجی با غیرت...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•