⚘﷽⚘
خاطرات شهيد حاج رضا داروئيان از زبان برادرش ( حاج جعفر داروئیان )
گچ پا
شهید حاج رضا داروئیان در عملیات کربلای چهار از ناحیه پا مجروح شده و پایش را گچ گرفته بودند قبل از عملیات کربلای پنج بود آقای سید فاطمی فرمانده گردان حبیب بن مظاهر از طیق بیسیم تماس گرفتند و به من گفتند که به گردان حبیب مراجعه کنم و من بعد از ظهر همان روز به خدمت آقای سید فاطمی رسیدم و پس از احوال پرسی گفتند که با توجه به اینکه حاج رضا از ناحیه پا مجروح هستند ما نمی خواهیم او را به عملیات ببریم ولی خودشان اصرار دارند که حتما در عملیات شرکت کنند وچون شما برادر بزرگتر ایشان هستید خواستم که شما با ایشان صحبت کنید بلکه منصرف شوند و من با توجه با اینکه به روحیه حاج رضا آشنایی داشتم گفتم ببینم چکار می توانم بکنم ٬ به چادر حاج رضا مراجعه کردم و و دیدم که پایش را داراز کرده و نشسته و شوع به صحبت کردم و به ایشان گفتم که پس فردا قرار است عملیات شروع شود ٬ شما چه برنامه ای دارید ایشان گفتند که من هم در عملیات شرکت می کنم من اظهار کردم که فکر می کنم شرایط شما مساعد نیست که حاج رضا گفت فهمیدم برای چه منظوری آمدید و همانطور که نشسته بود قند شکنی که دم دستش بود را برداشت و محکم به گچ پایش کوبید و گچ را باز کرد و گفت اگر منظورتان گچ پایم هست من آنرا شکستم و پایم خوبست و به زور پا شد و گفت من آماده عملیات هستم.
خاطرات شهيد حاج رضا داروئيان از زبان برادرش ( حاج باقر داروئیان )
در خواست شهادت
زندگانی حاج رضا را می توان به دو مرحله تقسیم کرد 1 – قبل از اعزام به مکه 2 – بعد از اعزام به مکه ٬ قبل از اعزام به مکه فرد دیگری بود و بعد از اعزام به مکه می توان گفت که فرد کاملی شده بود و در خاطراتش که بعد از شهادتش بدست ما رسید نوشته بود در مکه در کنار حجر الاسود سینه ام را به دیوار کعبه چسبانیدم و چنان به شور آمدم که می خواستم سنگهای کعبه را بخورم و می توان گفت که همان موقع شهادتش را از خدا گرفته بود
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وصیت نامه مدّاح اهل بیت و غوّاص دلاور شهید حاج رضا داروئیان
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله وانا الیه راجعون السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
همانا همه چیز اوست و بازگشتمان نیز به سوی اوست،و این اوست که عشق و عاشقی را آفرید و عشق حسین(ع)از همة عشقها برتر و عاشقان او عاشقتر از دیگران.
ای خدای عالمیان هیچ توشه ای بجر گناه ندارم ولی چشم به عطای تو دارم.الهی ما را بیامرز و بعد بمیران اگر نمی بود عشق حسین(ع) دلها هم زنگ زده و سیاه و کدر می شد.پس ای ثار الله ما را از عاشقان حقیقی قرار بده و عشقمان را افزون کن و از شراب عشقت سیرابمان بنما و از شهدای کربلا ما را جدا مفرما.
به پیر جماران عمر طولانی تا ظهور حضرت مهدی(عج) عنایت کن تنها آرزویم اینست که در لحظات آخر عمر خود را کشان کشان بر روی صورت به قدمهای ابا عبد الله الحسین(ع) بیاندازم و بر خاک پای مبارک حضرت بوسه زنم،خاک پایش را توتیای چشم بکنم.از همه طلب حلیت می کنم.والسلام
مرا در وادی رحمت کنار قبر احد مقیمی اگر مکان بود دفن کنید پارچه سبز در کتابخانه ام هست آن را بر قبر حضرت رسول به بیت خداوند مالیده و در آب زمزم شسته ام حتماً و حتماً بر روی کفنم بیاندازید و با آن دفن کنید.
رضا داروئیان 5/12/66
محل شهادت: شلمچه تاریخ شهادت: 67/2/5
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
.
خاطرات شهيد حاج رضا داروئيان از زبان يكي هم پايگاهيش
جلسه قران
مداح با صفاي اهلبيت علاوه بر نوحه خواني درمجالس عزاداري اباعبدا...الحسين ( ع ) قاري قران بود ٬ هر وقت كه به مرخصي مي آمد شبها در پايگاه حاضر شده و يكجلد قرآن برداشته و شروع به تلاوت قران مي كرد و از آقاي حاج حسن اصغري مي خواست كه به تلاوتش گوش داده و اشكالاتش را برطرف كند ٬
با اين كار حاج رضا ساير حاضرين قراني برداشته و خود به خود جلسه قرآن تشكيل مي شد
حضور در جبهه
قبل از عمليات كربلاي چهار به مرخصي آمده بود ولي اينبار برخلاف ساير مرخصي ها به پايگاه نيامده بود از ايشان سوال كردم كه چرا به پايگاه نمي آيي با تيز بيني خاصي كفت امروز ديگر روز حضور در پايگاه نيست امروز روز حضور در جبهه و جنگ است
حضور مجدد در پايگاه
بعد از عمليات كربلاي چهار بود كه شلوار كُردي و يك جفت جوراب ورزشي پوشيده بود ٬ جهت ديدار دوستان به گردان ما آمد دو روز بعد خواستم جهت ديدار حاج رضا به گردان حبيب ابن مظاهر بروم كه دوستان گفتند پايش را گچ گرفته اند ودر بيمارستان بستری است ٬ تعجب كردم وقتي علتش را پرسيدم گفتند در عمليات به زانوي پايش تركش اصابت كرده !!! او بعد از عمليات طوري رفتار مي كرد كه اصلا متوجه مجروحیتش نشده بودیم . در عملیات کربلای پنج گچ پایش را شکسته و با همان پای مجروح در عملیات شرکت کرده و بشدت مجروح می شود بطوری که چند مدتی مجروحیتش مانع حضورش در جبهه شد و وقتی از بیمارستان مرخص شد و دید نمی تواند به جبهه برود با همان بدن مجروح هر شب در پایگاه حضور می یافت و با اینکارش می خواست به ما بفهماند ٬ الان که نمی توانم به جبهه بروم باید در سنگر پایگاه فعالیت نمایم شهید حاج رضا داروئیان در مورخه 5/2/1367 در منطقه پدافندی شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد ٪
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_947729242.mp3
13.24M
#مداحی
#شهید_حسین_معز_غلامی🖤
خجالت میکشم که من سرم رو تنمه حسین🖤🕊
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💞💞💞
⚘﷽⚘
💛قرارعاشقی💛
🍁صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت
به وقت امام رضا😍😍😍
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 3⃣6⃣1⃣ #فصل_پا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
ادامه دارد..
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
باز هم شب شد
و من هنوز بی تو از تمام رؤیاها دلگیرم
امشب در انتظار یک شب به خیر
تا صبح بیدار خواهم ماند ا
ما تو چشمان زیبایت را به رؤیاها بسپار.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•