eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
945 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
شهیدی که توانست با دلایل و آیات #قرآنی رضایت خانواده اش را برای رفتن به جبهه کسب نماید❤️ #شهید_وحید
🌷 🔹اتفاقات را دنبال مي‌کرد و من اصلا فکرش را نمي‌کردم 🗯که روزي تصميم به رفتن🚶 بگيرد. با هم اخبار را نگاه🖥 و درباره اين اتفاقات صحبت مي‌کرديم. 🔸روحيه داشت و در مدتي که اين اخبار را مي‌ديد تصميم خودش را گرفته بود. وقتي به من جريان را گفت باورم ‌نشد🚫 و فکر مي‌کردم شوخي مي‌کند😊. 🔹وقتي با من صحبت مي‌کرد من به جوابش را مي‌دادم فکر نمي‌کردم تصميمشان براي رفتن باشد اما بعداً متوجه شدم که تصميمش کاملاً جدي است✊ و مي‌خواهد به برود. 🔸سال 1393 به رفت و به او گفتند سپاه به عنوان نيرو اعزام نمي‌کند❌. به تهران رفت و آنجا هم قبولش نکردند😔. من اصلاً فکر نمي‌کردم که تصميمش تا اين حد جدي باشد👌. 🔸خيلي پيگير شده بود. خودش را به آب و آتش زد ⚡️ولي از ايران🇮🇷 نتيجه‌اي نگرفت. هر چه بود انگار به افتاده بود که خواهد رفت. در با شخصي از سپاه بدر آشنا مي‌شود. 🔹من هم نگران بودم که نکند آن شخص باشد😰 که گفت نه از صحبت‌هايش معلوم است به لحاظ با ماست. آن آقا از عراق بود و با هم دوست شدند 💞و مدارکش را فرستاد. 🔸ايشان قول داده بود اگر به بياييد من کارتان را درست مي‌کنم. آن زمان يک سالي بود که انتقالي به گرفته بود. مرخصي بدون حقوق گرفت و بار اول در سال🗓 93 رفت و 65 روز آنجا بود. 🔹زماني که برگشت به خاطر مسئله رفتنش با با مشکل مواجه شد. در اين ميان فاصله‌اي افتاد تا اينکه😔 سوم مهر سال 94 دوباره رفت و شد🕊. راوی:همسر شهید 🌹| @dosteshahideman 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊🌹
در حسرت فتح ماندیم پابندزمین شدیم و ماندیم از آخر مجلس و مائیم که دسته جمع، 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و یـکـم 🍁 :شـوخـے با مـرگ نمیدانم چطور و کی این قدر برای شده بود. وقتی ماجرای بار اولی را که در دمشق به کمین ها خورده بودند تعریف میکرد ، می رفت! آن قدر عادی از درگیری و به شدن حرف می زد که ماهمان قدر عادی از روز مرگی هایمان حرف میزنیم. ماشینشان را بسته بودند به و موقعی که باهم رزم هایش از ماشین پیاده شده بودند، فرمانده شان تیر خورده بود. گفت: «وقتی دیدیم فرمانده مان تیر خوده، چند لحظه گیج بودم ونمی دانستم باید چه کارکنم. چیزی برای بستن زخمش نداشتم. داد می زد که لعنتی زیر پیراهنتو در آر» اینها را و یک بار هم گفت:«روی پل هوایی میرفتیم که دیدیم مشکوکی دارد از رو به رو می آید.آن روز توی ماشینی تردد نمی کرد. سکوتی برقرار بود که اگر مگس پر می زد صدایش را میشنیدی. باید بیست دقیقه می ایستادی و تماشا می کردی تا یک ماشین در حال عبور ببینی. با راننده می شدیم سه نفر . راننده دنده عقب گرفت. با سرعت تمام به عقب برگشتیم که یکهو ماشینی که از روبه رو می آمد، شد.معلوم شد به قصد داشت می آمد.» اینها را جوری میگفت که انگار از حرف نمیزند و مسئله ای عادی را تعریف می کند. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و دوم 🍁 :زحمـت کشـیدم با تـصـادف نـمـیرم که بود،با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می رفت. می توانم بگویم عمرش در تهران توی گذشته بود. مدام هم پشت فرمان زنگ می خورد. همه اش هم تماس های کاری. چندباری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن. ولی نمی شد انگارگاهی که خیلی خسته و بی خواب بود و پشت فرمان در آن حالت می دیدمش،می گفتم بده من کنم. با این همه، اش خوب بود. همیشه بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد.یکی از هم بعد از می گفت:من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از گرفتم. تا می نشست پشت فرمان ، را می بست.یک بار به او گفتم دیگر چرا می بندی؟اینجا که نیست.گفت:می دانی چقدر . شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘﷽⚘ بہ خداحافظي تو سوگند ڪہ تو رفتے و دلم ثانيہ اے بند نشد باچراغے همہ جا گشتم و گشتم درشهر هيچ ڪس بہ تو مانند نشد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ بہ خداحافظي تو سوگند ڪہ تو رفتے و دلم ثانيہ اے بند نشد باچراغے همہ جا گشتم و گشتم درشهر هيچ ڪس بہ تو مانند نشد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•