دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂#فـصـل_چـهـل وهـفـتـم
🍁#عـنـوان:اسـتـاد آمـوزش هـاے فـشـرده
چندباری درباره رفتنم به #سوریه با #محمودرضاصحبت کردم.
اما هربار که #حرفش می شد #دلیل می آورد که نیازی به #نیروی_مردمی نداریم نهایتا یکبار که توی ماشینش دوباره سر بحث را باز کرده بودم گفت #جنگ_سوریه جنگ شهری است و پیچیدگی های خودش را دارد.
انجا به نیروی #متخصص نیاز داریم. #محمودرضا مربی #جنگ_افزار بود همیشه فکر میکردم اگر روزی لازم شد به هردلیلی #سلاح بردارم #محمودرضا #کنارم هست که می تواند سریع مرا آماده کند.
وقتی گفت نیروی غیر متخصص لازم نداریم گفتم حالا اگر روزی به وروی نیروی مردمی نیاز بود و #اعزامی در کاربود،چند روز طول می کشد به یکی مثل من #آموزش بدهی؟
#گفت:دوهفته . فکر کردم دارد #شوخی می کند چون همیشه از #پیچیدگی #جنگیدن در #سوریه می گفت.
توقع داشتم بگوید مثلا #دوماه باید آموزش ببینی.
بعد از #شهادتش که داشتم این حرف ها را برای یکی از #همسنگرهایش نقل می کردم. #گفت:دوهفته را خیلی #زیاد گفته، #محمودرضا نیروی #صفر را #دو روزه آموزش داده بود و از او یک نیروی تک #تیرانداز درست کرده بود،فهمیدم مرا #پیچانده!هر بار که حرف #سوریه رفتن را پیش می کشیدم همین کار را می کرد.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @mdosteshahideman🍃🌷
🍂#فـصـل_چـهـل وهـشـتـم
🍁#عـنـوان:رمـز و راز شـهـادت
آبان 1392بعد از #تشیع_پیکرمطهرشهیدمحمدحسین_مرادی در #مجیدیه با #محمودرضا راه افتادیم سمت #گلزارشهدای_چیذر که به مراسم #تدفین برسیم.جمعیت زیادی برای تدفین پیکر آمده بود من سعی کردم تا جایی که میتوانم خودم را به محل تدفین نزدیک کنم برای همین چند دقیقه از #محمودرضا جدا شدم.خیلی شلوغ بود و نمی شد جلو رفت.چند دقیقه ای تقلا می کردم جلوتر بروم اما وقتی دیدم نمی شود منصرف شدم و برگشتم عقب پیش #محمودرضا.
#محمودرضا کاملا دور از جمعیت ایستاده و تکیه زده بود به دیوار.
زیپ کافشنش را بخاطر سردی هوا تا زیر گلو بسته بود و سرش را انداخته بود پایین.
دست هایش را هم کرده بود توی جیب شلوارش و کف یکی از پاهایش را داده بود به دیوار.
یک سماور بزرگ چند متر آن طرفتر گذاشته بودند جلوی امامزاده.
رفتم دوتا چای گرفتم یکی از چای ها را آوردم و به #محمودرضا تعارف کردم با دست اشاره کرد که نمی خواهد ک چایی را نگرفت.
ایستادم کنارش چند دقیقه ای توی همین حالت بود.#سرش را کاملا #پایین انداخت طوری که نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت توی لباسش را نگاه می کرد.نمی دانم چرا #احساس کردم توی #دلش با #شهید_مرادی حرف می زند.
#فکر اینکه #نکند_شهید بعدی #محمودرضا باشد یک لحظه #مثله برق از #ذهنم رد شد.
#دقیقا_همین_طور هم شد.#شهید بعدی #سوریه #محمودرضا بود که دو ماه بعد در منطقه #قاسمیه به #یاران_شهیدش ملحق شد.حالت آن روزش در #گلزار_شهدای_چیذر مدام جلوی #چشمم است و یادم نمی رود.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌷| @dostesbahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂#فـصـل_شـصت ویـکم
🍁#عـنـوان:کـوثـر محـمودرضـا
وقتی تماس می گرفت،بعد از دوسه کلمه احوالپرسی،معمولا اولین #حرفش_دخترش بود.
با آب و تاب تعریف می کرد که #کوثر چقدر #بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام می دهد.به دوستان خودش هم که زنگ می زداگر #دختر داشتند با آنها درباره اینکه دختر من #بهتر است یا دختر تو،بحث می کرد.#عشق_محمودرضا به #دخترش مثل همه #پدرها به $دخترشان بود.اما #محمودرضا_پز_دخترش را #زیاد می داد.
یک بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم .آمد دنبالم و راه افتادیم به سمت اسلامشهر.توی راه گفت #کوثر را برده #آتلیه و ازش عکس گرفته.مرتب درباره ی #ماجرای آن روز و #عکاسی رفتنشان گفت.
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت.پیاده شد رفت #پول گرفت و آمد.تا نشست توی ماشین گفت:اصلا بگذار #عکس ها را نشانت بدهم..ماشین را خاموش کرد.لپ تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس های #کوثر را یکی یکی نشانم داد.درباره ی بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می زد #زیر_خنده.
شبی که برای استقبال از پیکر #محمودرضا رفتیم اسلامشهر در منزل پدر خانمش جلسه ای بود.
چند نفر از مسئولان یگانی که #محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند.یکی از همان برادران به من گفت #محمودرضا رفتتش این دفعه با دفعات قبل فرق دارد.خیلی عارفانه است.فضای جلسه سنگین بود.برای همین ادامه ندارم.بعد از جلسه با چند نفر و آن بزرگوار مسئول رفتیم #محل کار #محمودرضا .
توی ماشین قضیه #عارفانه رفتن #محمودرضا را از ایشان پرسیدم.گفت:وقتی داشت می رفت پیش من هم آمد و#گفت_فلانی این دفعه از #کوثر_دل_بریده ام و می روم.دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی کرد و #حالش متفاوت بود.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂#فـصـل_شـصـت و دوم
🍁#عـنـوان:قـراری کـه داشـتنـد
شب #عملیات، به دو نفر از هم سنگرهایش
گفته بود:وقتی تهران در دانشکده بودیم #خواب_دیده بودم در منطقه #سرسبز خیلی #قشنگی با #هم هستیم.
یک #اتفاق خیلی خوب در آنجا برای #هر_سه_مان افتاد.
بعد هم به آن #دوبرادر گفته بود #مواظب خودتان باشید!
از آن #شبی که خواب را دیده بود تا #شب_عملیات در #غوطه شرقی #دمشق #ده_سال می گذشت.
#یکی از هم #سنگرهایش می گفت وقتی #محمودرضا داشت این حرف ها را می زد ما گوشمان با #محمودرضا نبود و مشغول کار خودمان بودیم.
اما #محمودرضا یکی دو دقیقه همین حرف را داشت #تکرار می کرد.
فردای آن شب #یکی از آن #دو_برادر در حین #عملیات و #درگیری با #تکفیری ها از ناحیه #ران پا تیر می خورد و #مجروح می شود.
#محمودرضا_ساعاتی بعد به #شهادت می رسد و نفر #سوم هم که #شهیداکبر_شهریاری بود ک #روز_بعد در همان منطقه به #شهادت می رسد.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷 🍃 🌷 🍃 🌷