🕊🕊🕊🕊
#شهیدانه😍
از شهيد بابايى پرسيدند:
عباس جان چه خبر؟
چه كار ميکنى؟
گفت به نگهبانى دل مشغوليم
که غير از خدا كسي وارد نشود.
#شهید_عباس_بابایی
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊
🕊
#منش_شهدایے😍
🌞ظهر یک روز #شهید_بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای #نماز_جماعت به مسجد قرارگاه برویم.
ایشان #موی_سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی #بسیجی پوشیده بود.
🕌وقتی وارد #مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به #صف_اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد #ناشناخته بماند.
📿در #نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در #قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای #نهار. اتفاقا نهار آن روز #کنسرو بود و #سفره_ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به #غذا خوردن کرد.
✈ وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با #فرمانده_عملیات_نیروی_هوایی_ارتش، #عباس_بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که #یک_بسیجی است.
#شهید_عباس_بابایی🌷
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
🔴 نگهبان درب فرودگاه #اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
🔹 برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔹 به بنده حقیر مسؤل وقت فرودگاه اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
🔹 رفتم و با کمال تعجب #شهید_عباس_بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته.
🔹 پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟
🔹 خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
🔹 این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی.
🔹 منهم منتظر ماندم.
🔹 مانع پرواز نشوم.
🔹 در صورتیکه شهید بابایی #فرمانده معاون عملیات وقت #نهاجا بودند.
🔹 نه به نگهبان اهانت کرد.
🔹 و نه خواستار تنبیه او.
🔹 بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
🔹 درست مثل نماینده #سراوان!!!!!'
🔹 خدایا چه گلهایی را پرپر کردیم؛ چه خارهایی را نماینده خود کردیم.
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃
#رفت_از_بر_من_آن_که_مرا_مونس_جان_بود…
#دیگر_به_چه_امّید_در_این_شهر_توان_بود…
.
💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
.
#خدا_حافظ_ای_داغ_بر_دل_نشسته...💔
.
.
سرم گيج ميرفت...
احساس کردم حرفی که عباس قبل سفر بهم زده...
اتفاق افتاده و...
ديگه نميتونم ببينمش...💔
تازه فهميدم...
.
#آمد_به_سرم_از_آن_چه_میترسیدم...
.
با دست کوبيدم به شيشه هليکوپتر که در حال فرود اومدن بود...
جمعيت سياه پوشو میدیدم...
سلما دخترم،با دسته گلی جلوتر از بقیه بود...
اونجا بود كه يقين كردم...
.
#يگانه_سایه_ی_روی_سرم_رفت..💔
.
از هواپیما که پايين اومدم...
انگار همه زمين رو شانه هام آوار شده باشه...
پاهام نای حرکت نداشت...
افتادم رو زمين...
ياد حرفای عباس افتادم...
"تو باید مررررد باشی ملیحه...💕"
پا شدم...کفشامو درآوردم و...
دنبال عکسش تو جمعيت میگشتم...
عباس حالا شده بود...
فقط عکسی ميون جمعيت...💔
حضرت امام(ره) فرموده بودن...
"خاکش نکنيد تا خانومش بياد...💕"
سه روز نگهش داشته بودن تا من برگردم...
حالا برگشته بودم و بايد...
رو دست مردم ميديدمش...💔
حالم قابل وصف نبود...
حال آدمی که...
عزيزشو...❤
از دست بده چطوره...؟!💔
تو شلوغی تشييع جنازه نتونستم ببينمش...💔
روز شهادتش عيد قربان بود...
عباس سرم کلاه گذاشته بود...💔
منو فرستاد خونه خدا و خودش رفت پيش خدا...💔
اصرار کردم که تو سردخونه ببينمش...💕
قبول نميکردن ولی بالاخره گذاشتن...
تبسمی رو لباش بود...❤
صورتشو بوسيدم...❤
بعد این همه سال هنوز سرديشو حس ميکنم...
دلم میخواست کسی اونجا نبود...
تا کنارش دراز بکشم و...
تا قيام قيامت باهاش حرف بزنم…❤
.
(همسر شهید،عباس بابایی)
.
#پ_ن:
او رود جنون بود که دریا میشد…
با بیرق آسمان بر پا میشد…
پرواز اگر نبود،معلوم نبود…
این مرد چگونه در زمین جا میشد...
❤️روحش شاد و یادش گرامی❤
هدیه نثار روح بلند و پرفتوحش صلوات...
#به_پایان_آمد_این_دفتر…
#حکایت_همچنان_باقی_است...
#أَمَّنْ_يُّجِيبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_يَكْشِف_ُأَلْسُو
#هوای_این_روزای_من_هوای_سنگره...
#یه_حسی_روحمو_تا_زینبیه_میبره...
#شهید_عباس_بابایی
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
✍همسر شهید :
🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌
از در که #وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست.خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی #نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود.بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که #رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭
مدام خودش را سرزنش می کرد که #چرا به آن مهمانی رفته
کمی که آرام شد، وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای #پهن کرد و ایستاد به نماز
تا نزدیک #صبح صدایش را می شنیدم
قرآن می خواند و اشک می ریخت😢
آن شب خیلی از #دوستانش آنجا ماندند.برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد
ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با #نفس اماره اش✌️ |🌷
#شهید_عباس_بابایی🌷
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
🌼اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
🌴 یاد #شهید_عباس_بابایی بخیر
عباس ساده زندگی میکرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد میکرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمیکردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم.
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما میآمد، مستقیم میرفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را میدید، میگفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کردهاید، خیلیها نان خالی هم ندارند که بخورند و میریخت توی ماشین و میبرد برای خانه نیازمندان». میگفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، میگفت:«خدای شما هم کریم است».
آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد».
شادی روحش #صلوات
🌷| @dosteshahideman
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_عباس_بابایی
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
#شهیدانه
ازشھیدبابائےپرسیدند↯
+عباسچخبر؛چڪارمیڪنے!؟
_گفت:بہنگهبانےِدلمشغولیم
_تاڪسےجزخداواردنشود✨
#شهید_عباس_بابایی
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
🇮🇷 فرازی از وصیت نامه🇮🇷
🔸اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
#شهید_عباس_بابایی
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
❤️#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#مسیر_شهدا
پنجمین روز شهادت «عباس» بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم میکوبد.
جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای روشن دلی است.
پدرم آمد و گفت: «بفرمایید»
مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟»
گفتیم: «بله»
گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفتهای است که حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روزهای جمعه کول میکرد و به حمام میبرد و لباسهایم را نیز میشست و بدون چشم داشت میرفت».
#شهید_عباس_بابایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•