eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
938 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊 😍 از شهيد بابايى پرسيدند: عباس جان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت به نگهبانى دل مشغوليم که غير از خدا كسي وارد نشود. 🕊| @dosteshahideman 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 😍 🌞ظهر یک روز آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای به مسجد قرارگاه برویم. ایشان خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی پوشیده بود. 🕌وقتی وارد شدیم به ایشان اصرار کردم به نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد بماند. 📿در حالات خاصی داشت مخصوصا در . در برگشت از نماز رفتیم برای . اتفاقا نهار آن روز بود و ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به خوردن کرد. ✈ وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با ، روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که است. 🌷 ‌ 🕊| @dosteshahideman 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
🔴 نگهبان درب فرودگاه #اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان. 🔹 برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست. 🔹 به بنده حقیر مسؤل وقت فرودگاه اطلاع دادند دم درب مهمان داری. 🔹 رفتم و با کمال تعجب #شهید_عباس_بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. 🔹 پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟ 🔹 خیلی آرام و متواضع پاسخ داد. 🔹 این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. 🔹 منهم منتظر ماندم. 🔹 مانع پرواز نشوم. 🔹 در صورتیکه شهید بابایی #فرمانده معاون عملیات وقت #نهاجا بودند. 🔹 نه به نگهبان اهانت کرد. 🔹 و نه خواستار تنبیه او. 🔹 بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم. 🔹 درست مثل نماینده #سراوان!!!!!' 🔹 خدایا چه گلهایی را پرپر کردیم؛ چه خارهایی را نماینده خود کردیم. 🌷| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃 … . 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 . ...💔 . . سرم گيج ميرفت... احساس کردم حرفی که عباس قبل سفر بهم زده... اتفاق افتاده و... ديگه نميتونم ببينمش...💔 تازه فهميدم... . ... . با دست کوبيدم به شيشه هليکوپتر که در حال فرود اومدن بود... جمعيت سياه پوشو میدیدم... سلما دخترم،با دسته گلی جلوتر از بقیه بود... اونجا بود كه يقين كردم... . ..💔 . از هواپیما که پايين اومدم... انگار همه زمين رو شانه هام آوار شده باشه... پاهام نای حرکت نداشت... افتادم رو زمين... ياد حرفای عباس افتادم... "تو باید مررررد باشی ملیحه...💕" پا شدم...کفشامو درآوردم و... دنبال عکسش تو جمعيت میگشتم... عباس حالا شده بود... فقط عکسی ميون جمعيت...💔 حضرت امام(ره) فرموده بودن... "خاکش نکنيد تا خانومش بياد...💕" سه روز نگهش داشته بودن تا من برگردم... حالا برگشته بودم و بايد... رو دست مردم ميديدمش...💔 حالم قابل وصف نبود... حال آدمی که... عزيزشو...❤ از دست بده چطوره...؟!💔 تو شلوغی تشييع جنازه نتونستم ببينمش...💔 روز شهادتش عيد قربان بود... عباس سرم کلاه گذاشته بود...💔 منو فرستاد خونه خدا و خودش رفت پيش خدا...💔 اصرار کردم که تو سردخونه ببينمش...💕 قبول نميکردن ولی بالاخره گذاشتن... تبسمی رو لباش بود...❤ صورتشو بوسيدم...❤ بعد این همه سال هنوز سرديشو حس ميکنم... دلم میخواست کسی اونجا نبود... تا کنارش دراز بکشم و... تا قيام قيامت باهاش حرف بزنم…❤ . (همسر شهید،عباس بابایی) . : او رود جنون بود که دریا میشد… با بیرق آسمان بر پا میشد… پرواز اگر نبود،معلوم نبود… این مرد چگونه در زمین جا میشد... ❤️روحش شاد و یادش گرامی❤ هدیه نثار روح بلند و پرفتوحش صلوات... ... ... ... 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه شان🏡 گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌 از در که شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست.خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤 از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود.بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️ قدم هایش را بلند بر می داشت که تر برسد به خانه که دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭 مدام خودش را سرزنش می کرد که به آن مهمانی رفته کمی که آرام شد، وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صدایش را می شنیدم قرآن می خواند و اشک می ریخت😢 آن شب خیلی از آنجا ماندند.برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با اماره اش✌️ |🌷 🌷 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌼اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی‌خوره، مرخصی خواست. امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحه‌ی جنگ پرسیدند. عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکان‌های چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که من را نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم. امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم! که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌴 یاد بخیر عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش 🌷| @dosteshahideman
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
ازشھیدبابائےپرسیدند↯ +عباس‌چخبر؛چڪارمیڪنے!؟ _گفت:بہ‌نگهبانے‌ِدل‌مشغولیم _تاڪسےجز‌خدا‌وارد‌نشود✨ @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🇮🇷 فرازی از وصیت نامه🇮🇷 🔸اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . . ❤️❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
پنجمین روز شهادت «عباس» بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم می‌کوبد. جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای روشن دلی است. پدرم آمد و گفت: «بفرمایید» مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟» گفتیم: «بله» گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفته‌ای است که حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روز‌های جمعه کول می‌کرد و به حمام می‌برد و لباس‌هایم را نیز می‌شست و بدون چشم داشت می‌رفت». •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•