eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
944 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷🍃 💚 ❤️ ڪه باشی یعنی: یه سر و گردن از بقیه افراد بالاترے😍 ڪه باشی یعنی: تعصّب خاصی دارے رو حرم عمه جان😌 ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از دنیا و همه وابستگی هات😔❤️ ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از نگاه پر مهر « »😭 ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از « عشقت ... »😍❤️ ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از بابایی گفتن 😍🌸 ڪه باشی یعنی: ناموستو بسپارۍ به 💚 ڪه باشی یعنی: همه ے دارو ندارت میشه امنیت حرم بی بی زینب ڪبرے سلام الله🌺 ڪه باشی یعنی: عشقِ به اهل بیت - عشق به کشور - عشق به رهبرت 😍❤️ ڪه باشی یعنی: یه دنیــــا غیـــرت و مردونگـــی دارے😌 (به کورے چشم دشمنان این سرزمین ـ به کوریه چشم سلفی ها و وهابیت ـ پخش کنین این پست رو که همه بدونن که ❤️ هستیم ) ✋✍ 🌹| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 تقدیم به ❤️ نقش سربند تو شد به قربان حرم منصبت بادا مبارک،ای حرم مرزهای کاغذیِ نقشه ها را بیخیال اهل عشقی،اهل ایران حرم در نوکری شاگرد اول بوده ای غیرت خوانده ای در حرم خوش بحالت که لیاقت نامه ات شد و... قلب تو گو شد بر فراخوان حرم آرزوی ما شده بودن در حرم تو شدی در اوج گنبد طوفان حرم شد حلالت شیر او در لحظه ی دل کندنت... می گفت که جان تو و جان حرم با "کُلّنا عَبّاسُکِ یا زینبت" یک کمی آرام شد پریشان حرم خون تو باران شد و بارید بر روی زمین لاله ای روئیده شد از گلدان حرم در هوای قطبیِ بی مهریِ نامردمان... گرم شد با خون تو فصل زمستان حرم رفتی و تفسیر شد "اَلسّابِقونَ السّابِقون" رد شدی از ما به سوی خطّ پایان حرم 🍃 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹
⚘﷽⚘ سلامٌ علی آل یاسیــن دیده بہ راه است بیایی پشت نالہ ای آمد کہ کجایی ❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی را به سوی بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه باش مخصوصا به زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه... 🌷 🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ اَلا ای شمس تبریزی #فقط_شهیدمحمودرضابیضائی_بخواند آهای محمودرضا! این هم دفعه‌ی بعد! سرحال
⚘﷽⚘ 🍃🌸بس بود دیگر! اندازه‌ی کافی زُهد به خرج دادم! اینک موسم سپیده‌ی وصال است! سحر عشق! صبح آشتی! _محمودرضا! این هم دفعه‌ی بعد! سرحال آمده‌ام جبران کنم! شرط است بگذاری اول از همه دستت را ببوسم، اسلحه‌ات را، کُلاه چتربازی‌ات را، کوثرت را! کوثر... کوثر مقاومت... دختربچه‌ای که زود تنهایش گذاشتی! تو هم اهل حدیث نفس بودی! و نفس تو عاشق شهادت بود! آخیش! چقدر راحت بود حرف‌زدن با تو! بیخود این همه سال، خودم را اذیت کردم! 🍃🌸یادم باشد از برادرت بپرسم شهادتت چه روزی بود؛ هر هفته آن روز عکست را ببوسم! و هر هفته آن روز، متنی در مدحت بنویسم؛ برای خودم، نه مخاطب و نه حتی خدا! فقط برای خودم و برای خودت! برای تو یعنی برای خدا! چون تو تا پذیرایی خانه‌ی خدا رفتی! چون تو پروانه‌ای بودی که از بال زیبایی‌هایت، از بال زندگی‌ات، از بال زنت، از بال کوثرت، از بال برادرت احمدرضا و از بال مادرت گذشتی... 🍃🌸 گذشتی و همه‌ی ما زمینیان را جا گذاشتی! و حالا خنده‌هایت کاغذی نیست! چشم‌هایت حتی! جانی! جان شده‌ای! بازی می‌کنی با دل آدم! زنده می‌کنی، می‌کُشی، اشک می‌گیری، می‌خندانی! کاش عوض صورت زیبای تو، تیر تکفیری‌ها قلب آلوده‌ی مرا هدف می‌گرفت! کاش می‌شد فقط یک‌بار دیگر، تو را در مسجد ارک، زیارت کنم! همان اطراف است دادگاه مطبوعات! والله هر بار که پایم به محکمه باز می‌شود، یاد آن شب رویایی می‌کنم! شبی که شمس داشت! و شمسی که بچه‌ی تبریز بود! بگذار بگویند؛ مراد مولانا از شمس، امام‌زمان بود! بگذار مرا در مدح تو به غُلُو متهم کنند! یا حتی بگذار بگویند؛ دارد از بیضائی برای خودش نان می‌تراشد! دقیقا درست است! نانِ من تویی! و نام من هم! 🍃🌸قول گرفته‌ام از برادرت که خودم برایت و خاطراتش را فقط به خودم بگوید، خیلی بیشتر از این «تو شهید نمی‌شوی»! تو شهید می‌شوی! تو شهید می‌کنی! تو دیوانه می‌کنی آدم را! جادو دارد چشمت، مست‌کننده است! کاش بروی و در بهشت، نشان بدهی این متن جهنمی را به ! به حرارت آتش دوزخ، داغم، گرمم، ملتهبم... و هیچ برایم مهم نیست فرجام این عشق! جنون جذابی است، چه آن همه سال که هیچ از تو ننوشتم، چه الساعه که از می‌خواهم دهد پر چادرش را ببوسم! فدای مادران شهدا و مادر تو! فدای پدران شهدا و پدر تو! هیچ دقت کرده‌ای برادر که در «دمشق» یک «عشق» مستتر است؟! هیچ دقت کرده‌ای چقدر از زن و مرد و دختر و پسر را عاشق خودت کرده‌ای؟! عاشق کدام بسکتبالیست لیگ آمریکا بودی تو که عکسش را بزنم در دیوار اتاقم؟! عاشق چشمان کدام حاج‌همت بودی تو؟! همت غرب یا همت جنوب؟! همت پاوه یا همت طلائیه؟! کاش یک‌روز در ترافیک اتوبان همت، ماشین کناری، ماشین تو باشد و برداری باز به من بگویی؛ «سرحال نبودیا داداش‌حسین! دفعه‌ی بعد باید جبران کنی!😉» دفعه‌ی بعدی وجود ندارد برادر! برو جلو! دارند پشت‌سری‌ها بوق اعتراض می‌زنند! برو و بگذار من هم پشت‌سرت بیایم! گم کرده‌ام در این شهر شر، خانه‌ام را، اینجا جای زندگی نیست! نشانی را اما تو بلدی! تو بلدچی آسمانی! هر کجا تحصن کنی، من پایه‌ام! هر کجا جمع‌تان جمع باشد، من آماده‌ام! ببینم! میرزابنویس نمی‌خواهی؟! مگر نگفته بودی؛ قَلَمت را خریدارم؟! 🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #پانزده با صدای آ
⚘﷽⚘ ✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح خسته بود و خوابش می آمد. چشمانش را ماساژ می داد و سرش را می خاراند. می دانستم چشمش خواب آلود شده. من هم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم.😥 به شهر بعدی که رسیدیم نگذاشتم ادامه دهد. به هتل رفتیم و خوابیدیم. فردا سر حال به سفرمان ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد😍🕌 شدیم. هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودند. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شانه به شانه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. دولا شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋ فضای حرم و حیاط های تو در توی آن همیشه مرا سر ذوق می آورد. اذن دخول خواندیم😍😭 و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم: ــ السلام علیک یا امام الرحمه😭✋ اشک از چشمم جاری شد و خودم را به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم. دستم که ضریح را لمس کرد خودم را به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم. ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم عمه ی ساداته...😭 خودت کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به زهرا قسم...😭🙏 بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح را دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه را گرفتیم و باهم خواندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم را درآورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی را نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن"😭 💔 ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢 لبخندی زدم و اشکم را پاک کردم. دستش را گرفتم و به گنبد خیره شدم. بودم از داشتنش. ...😍🙏 ادامه دارد... 🖇نویسنده👈 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•