دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌷🕊🌷🕊🌷🍃
#دلنوشته
#همسر_شهید_مدافع_حرم_حسین_مشتاقی
سلام حسین آقای عزیزم
چند روز پیش با آقا امیر مهدی ونازنین زهرا جانم رفتیم خونه آقاجون؛
همونجایی که شما بزرگ شدی...
و آقاجون و مامان برای اولین بار شمارو، توی لباس سبز پاسداری دیدن؛
سه تایی رفتیم البته که حضور نورانیت با ما بود ....
امیر مهدی ونازنین زهرا مشغول بازی شدند...
که میون بازیشون یهو امیر مهدی صدام کردو گفت: مامان گوشی تو بده !!
ازش سوال کردم چرا عزیزم؟؟
گفت:مامان جون بیا
امیر مهدی ماکت عکس خودش رو کشون کشون کنار ماکت عکس شما آورد ....💞
تعجب کردم!!!
علت کارش و پرسیدم و در پاسخ گفت:مامان جون گوشی روبده می خوام عکس پدر وپسری بگیرم😔😭
اون لحظه بغض گلومو فشرده بود....
نمیدونستم خوشحال باشم یا نه؟؟
گریه کنم یا بخندم.......!!!
مخاطب حرفای من به کسائیکه که میگن مدافعان حرم برای پول رفتن!!!
این تصویر قیمتش چقدر؟؟؟؟؟
دلتنگی امیر مهدی جانم قیمتش چقدر؟؟؟
خیلی سخته بچه باشی وحسرت کلمه بابا گفتن به دلت باشه!!
خیلی سخته حسرت بغل کردن پدر داشته باشی!!!
یا حسرت یه دونه عکس دونفره باپدر روداشته باشی😔✋
#پیام
پیامی به دخترای سرزمینم ایران دارم...
خواهرهای خوبم به حرمت خون شهدا ودلتنگی فرزندان شهدا برای پدران شهیدشون حجاب تون رو رعایت کنید...
خونهای زیادی جاری شده تا حافظ حجاب و ناموس وطن باشن، و از شما هم حداقل انتظاری که میره اینه که حرمت آرمانهای شهدا رو نگه دارین
ما دلتنگی های زیادی رو درفراق عزیزمون حس می کنیم تا شما به امنیت و آرامش برسید...
حسین آقا برای عاقبت بخیری همه دعا کن...تا شرمنده مهدی فاطمه نشیم.
من الله توفیق
#امنیت_اتفاقی_نیست
#عشق_قیمت_نداره
🕊| @dosteshahideman
🕊🌷
🕊🌷🕊
🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم
📚#تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
🌷شـهـيـد مـدافـع حـرم🌷
💚 #شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی 💚
🍂 #فـصـل_پـنـجاه ونـهـم
🍁 #عـنـوان:شـهـادت آمـادگی می خواهد نـه آرزو
یکی از چیزهای عجیبی که باهم برای آن تصمیم گرفتیم #نحوه_رسیدن خبر #شهادتش بود.
از لابه لای حرف هایی که با #محمودرضا در خلوت می زدیم و در حالت هایی که داشت،معلوم بودکه #هوای_شهادت_دارد.
چهارماه قبل از #شهادتش بود که پشت تلفن،برای اولین بار به صراحت از #شهادتش گفت.
در اولین دیدارم با #محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم این بار #سوریه که می رود،شماره تماس مرا به یکی از هم #سنگرهایش در #تهران بدهد که اگر خبری بود قبل از رسیدن به #خانواده اول به #من برسد!از او #قول گرفتم که این کار را بکند.
بعد از #شهادتش که گاهی یادم می افتد چطور سر چنین چیزی باهم تصمیم گرفتیم بُهتَم می گیرد.
نمی دانم چطور ،اما خیلی #عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم #محمودرضا به من #فهماند که #آماده_شهادت_بودن_با_آرزوی_شهادت_داشتن_فرق_دارد
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷
🍂 #فـصـل_شـصـت
🍁 #عـنـوان:سـفـر آخـر
بار#آخر برای رفتن بی تاب بود.
تازه از #سوریه برگشته بوداما رفته بود به #فرماندهانش #رو_انداخته بود که بگذارند دوباره برود.
#گفته بودند #نمی شود.چند روز بعد دوبار رفته بود #اصرار کرده بود .برای اینکه از رفتن منصرفش کنند.
چهار روز فرستاده بودنش ماموریت #آتشی.
ماموریت را تمام کرده و آمده بود و گفته بود که حالا میخواهد برود!قرار بود فرد دیگری برود،اما اصرار کرده بود که جای او برود.
بالاخره #حرفش را به #کرسی_نشانده بود.شب رفتنش،مثل دفعه های قبل زنگ زدو گفت که دارد می رود.من دانشگاه بودم #لحن خیلی #آرامش هنوز توی گوشم هست.
این دو سه بار اخیر،لحنش موقه #خداحافظی بوی #رفتن می داد.
قبلاها نمی پرسیدم کی برمی گردی اما این اواخر می پرسیدم.
این دفه هم پرسیدم.ولی برخلاف همیشه گفت: #معلوم_نیست .
مثل همیشه گفتم #خداحافظ است ان شاالله.
دفعات قبل که برای خداحافظی زنگ می زد حداقل یک ربع بیست دقیقه ای پشت تلفن حرف می زدیم . معمولا از وضعیت #سوریه و #تحولاتش می پرسیدم،اما مکالمه این دفعه مان خیلی کوتاه بود؛یک دقیقه یا شاید کمتر.حتی مجال نداد مثل همیشه بگویم رفتی #آن_طرف، #پیام بده! #تلفن راقطع کرد.
بلافاصله برایش نوشتم:#«پیام_بده_گهگاهی!»در جوابم یک کلمه نوشت:#«حتما» ولی #رفت_که_رفت.
شـادے روح شـهیـد #صـلـوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌷 | @dosteshahideman
🍃 🌷
🌷 🍃🌷
🍃 🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷