eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به هوش مصنوعی گفتن گرون‌ترین خونه رو طراحی کن که با هیچ پولی نشه خرید؟ نتیجه رو ببینید.😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۷ بنده ۳۰ سالم هست و ماه رمضان امسال بود که بعد از مدتها تعریف خانواده ام از یکی از دخترای نجیب فامیل و البته طی کردن یه پروسه حفاظت اطلاعاتی، قانع شدم که ایشون مورد مناسبی برای زندگی هستن. دوست داشتم به امر رهبرم و قول خودم توی سامرا عمل کنم، ولی دلم قرص نبود و میترسیدم از اینکه وارد یه مرحله جدید از زندگی بشم. البته از اونجا که خدا هوامو داشت یه بنده خدایی بهم توصیه کرد: پسرجان برو وضو بگیر، دو رکعت نماز بزن به اون کمرت بعد از نماز هم دستتو بالا بگیر و بگو خدایا هرچی که میدی بهم از حلال، بهش نیاز دارم. منم همین کار رو کردم و واقعاََ جواب داد... فرداش که می‌شد دهم ماه مبارک به خواهرم گفتم: آبجی توکل به خدا زنگ بزن به خونه شون... ایشون هم زحمت مادری رو برام کشیدو روز هجدهم ماه مبارک شماره مادر همسرم رو بهم داد و گفت بیا زنگ بزن و صحبت کنید. بنده هم روز نوزدهم توکل کردم به خدا یاعلی گفتم و عشق آغاز شد، با هزار زحمت یه سلام من فلانی هستم نوشتم و ارسال کردم تا این که قرار شد بعد از عید فطر با خانواده بریم خواستگاري... روزی که بنا شد با خانواده بریم خواستگاری پول یه دسته گل تو جیبم بود و شیرینی رو هم نسیه گرفتم ولی الحمدلله خدا بازم هوامو داشت و نفهمیدم از کجا و چجوری بهم پول رسوند که یخچال و تلویزیون و لباسشویی و فرش و موکت و کابینت رو خریدم و خونه رو رنگ زدم و کمی کاشی‌کاری نیاز داشت اونو انجام دادیم و این وسط هدیه روز دختر و عید قربان و شب چله رو هم آبرومندانه تونستم تقدیم همسرم کنم. از نظر من تنها مشکلی که پیش اومد فوت کردن مادربزرگم بود که عروسی ما رو عقب انداخت که اونم مطمئناََ حکمتی توش پنهان شده... میخوام به همه مجردها توصیه کنم از ترس مشکلات اقتصادی ازدواج رو عقب نندازید. اگر اهل کار هستید و کسی رو بهتون معرفی میکنن معطل نکنید. زندگی مثل یه فیلم روی پرده سینماست ولی هیچ وقت نمیشه به یه دکمه به عقب برگشت! من هر روز دارم حسرت میخورم که چرا وقتی چند سال قبل ترش، همسرم رو بهم پیشنهاد دادن نه آوردم و طفره رفتم و هر روز حسرت اون چند سال رو میخورم... از همه اعضای کانال خواهش می کنم برای همه زوج‌های جوان که دوره نامزدی رو طی میکنن و البته برای من و همسرم هم دعا کنن که زندگی ای داشته باشیم که توش بتونیم چندین تا سرباز برای ولایت و البته حضرت حجت(عج) تربیت کنیم تا فردای ظهور بتونیم تو چشمای حضرت حجت(عج) نگاه کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۸ مامانی ۳۸ ساله هستم. ۳تا زایمان طبیعی داشتم که بدون درد و ۴۰هفته به بیمارستان مراجعه می‌کردم. روند بستری شدنم تو بیمارستان حدود ۱۲ تا ۱۵ساعت می‌شد که البته با آمپول فشار هم درد هام قابل تحمل بود. فقط ۲ساعت آخر سر هر زایمانم درد زایمان داشتم. و۲۰ دقیقه ای بچه هام دنیا میومدند. بچه ی چهارمم ۳۶ هفته و ۵ روز کیسه آب بی دلیل سوراخ شد و منم به خیال خوش زا بودن رفتم بیمارستان، اما از شب تاصبح با آمپول فشار هم دردها شروع نشد تا اینکه ظهر روز بعد، سزارین شدم. بعد از پسرم تصمیم گرفتم دوباره زایمان طبیعی را تجربه کنم. خداراشکر زود باردار شدم. از همون اول با همسر جان صحبت کردم که دوست دارم دوباره زایمان طبیعی داشته باشم. ۳۱هفته انقباض داشتم. به یک گروه مادرانه پیام دادم و درخواست تدابیر زایمان در منزل؛ شب مبعث بود جواب دادن که دکتر موافق وی بک پیدا کن و ما معذوریم از کمک به شما، در حالی که درست ۱۱ماه قبلش پیام داده بودم و شرایطم را گفته بودم، گفتن کمکم میکنن و حتی برای زایمانم میان. اینجا بود که واقعا دلم شکست و امیدم ناامید شد. البته از هفته های اول با ماما هماهنگ کرده بودم برای زایمان در منزل. در مورد درد هام از ایشون مشورت خواستم،گفتن بهتره با یه متخصص هم مشورت کنی. به متخصص موافق ویبک تو قم دکتر طیبه قاسمی مراجعه کردم، ۳بار به مطبشون مراجعه کردم، هرسه بار از مایع زیاد دور بچه و احتمال فیکس نشدن سر تولگن و وزن احتمالا زیاد بچه تا ۴۰ هفته و ختم بارداری تو ۳۹ هفته می گفتن. روزها به سرعت سپری میشد، همه می‌پرسیدند مگه نوبت عمل نداری؟ از مرکز بهداشت تماس گرفتن، چرا زایمان نکردی؟ هفته ی آخر بود درد نداشتم؛ شنبه رفتم دکتر، چندتا ورزش داد انجام بدم و پنج شنبه برم برای بستری. گفتم بچه کوچیک دارم، می‌خوام درد هام تو خونه شروع بشه، بعد بیام بیمارستان. دکتر گفت،چهارشنبه بیا مجدد. شب های قدر بود، واقعا از همه قطع امید کرده بودم. خدا را صدا میزدم که تنها امیدم تویی، کمکم کن. به توصیه دوست عزیزم، روغن کرچک خوردم؛ شب تا صبح درد داشتم اما ضعیف و خوشحال از درد، تا فاصله دردها ۳دقیقه هم شد. با خودم گفتم صبح به ماما زنگ میزنم، اما صبح دردها تموم شد. رفتم دکتر، اما هنوز موقعش نشده بود. بعد معاینه از پله های ساختمان پزشکان چندبار بالا رفتم و برگشتیم خونه. ماه آخر اصلا سویق و ماکارونی و سیب زمینی نخوردم. نون وبرنج هم خیلی کم برای اینکه وزن بچه بالا نره. هفته ی آخر بارداری، چند روز بود که سرما خورده بودم و از شدت سرفه خشک خواب نداشتم. با این سرفه ها می ترسيدم کیسه آب پاره بشه! تکان های بچه هم کم شده بود. بچه ها روبرت سحری بیدار کردم. به همسرم گفتم، آقا من درد دارم، میشه کمک کنین سفره را جمع کنین... صبح جمعه، همسرم و بچه ها رفتن راهپیمایی، من نتونستم برم، با خانم ماما تماس گرفتم. زمان دردها را یادداشت کردم. گفتن با همکارام هماهنگ میکنم بیاید دنبالمون. منم خونه را مرتب کردم و نماز خوندم، همسرم بعد نماز رفتن تا با ماما برگردن. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۸ تو حیاط پیاده روی می‌کردم، ساعت ۲ خانم ماما و ۳ همکارهاشون تشریف آوردن. بعد سلام و احوال پرسی اتاق خواب و وسایلی را که اماده کرده بودم رو آوردم. ماما به همکارهاش گفت بچه ها وضو دارید؟ بسم‌الله الرحمن الرحیم ماما گفت انشاءالله تا ساعت ۵ زایمان میکنی و من😍 شروع کردم به راه رفتن تو خونه. مدام گلاب تو صورتم اسپری می‌کردند. دردها شدت گرفت. نزدیک اذان بود ماما با توجه به شراطیش باید میرفت و من هنوز زایمان نکرده بودم. افطار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم. همسرم نون تازه خریدن، یه قابلمه آش رشته از خونه مادرشون آوردن. این زمان بود که سوال و جوابها، تلفن زدن ها شروع شد. که چرا نمیایید؟ دخترم گفت مامانم سرماخورده سرفه میکنه. الو: مامانت کجاس؟ دخترم: مامان سرویس بهداشتیه. و.... همسرم رفتن مامانم را آوردن، بنده خدا با دمپایی و چادر رنگی و لباس خونگی. بی خبر ازهمه جا، سفره افطار پهن شد. طفلی دخترم با زبون روزه از ظهر سرپا بود. تمام بعد ظهر :" تخم شوید کجاس؟ گلاب؟زعفران؟ گشنیز دارید؟ لیموعمانی؟ اسپند بیار و..." به دلایلی قصد وی بک تو خونه را به هیچ کس، حتی مامانم نگفته بودم.(وقتی سزارین شدم ۳شبانه روز بیمارستان بستری بودم. مامانم تنها همراهم بود خیلی اذیت شدن. می‌خواستم این بار بعد دنیا اومدن نی نی بهشون اطلاع بدم که نشد.) همسرم خانم ماما را بردن رسوندن قم و خانم مامای دوم را آوردن، حدود ساعت ۹ همسرم رسیدن خونه و تازه افطار کردند. همسرم و دختر و پسر کوچکم رفتن خونه مادر شوهرم. حالا دیگه همه فهمیده بودن توخونه ما چه خبره! و واکنش های منفی شوهرم رو نگران کرده بود. دردهام تند تر شده بود. تو خونه راه می رفتم. عقربه های ساعت تند تند دنبال هم می‌دویدند. نگاهم به ساعت افتاد. وای ساعت ۱۰ هست😭، ۵ ساعت از ساعت ۵ هم گذشته و هنوز بچه به دنیا نیومده. هنوزم دردهام قابل تحمل بود اما کلافه بودم، چرا دردهای اصلی هنوز نیومدند؟ مدام ماساژ،روغن مالی، شربت عسل و دمنوش و کباب، معجون و مغزیجات و... واسمون شام آوردن. ساعت حدود ۱۱ شب بود. حالا دیگه ماما های فرشته ی مهربون، واسم ختم صلوات، ذکر،ختم یاسین و نماز استغاثه به ائمه و... برداشته بودند و کمکم می‌کردند ورزش کنم. پله ها را بالا پایین برم. من خسته بودم، همون وسط سالن، خوابیدم. فرشته ها مشغول ذکر و من حالت خواب و بیدار. حدود ساعت ۱۲ شب اضطراب رو تو صورت ماما ها میدیدم. ماما مدام با گوشی صدای قلب بچه را گوش می‌داد. فکرای شیطانی تو ذهنم بود. اگر نشه چی؟اگر نتونم؟ بعد از این همه تلاش سزارین شم چکار کنم؟ ساعت حوالی ۱ نیمه شب شنبه صبح ۱۸ فروردین، بالاخره بچه دنیا اومدو کمی مکونیوم دفع کرده بود؛ خیلی خوشحال بودم و خداراشکر می‌کردم. واسه همه کلی دعا کردم؛ ظهور، مردم غزه و یمن، جوان‌ها و.... گفتم خدا جون یه عباس هم میخوام😂 مامانم:😳 خاله:😡 خیلی پررررویی! دخترم:ماماااان😡😡😡😡 ماماوفرشته ها:خودمون میایم واست دنیا میاریمش😍 بچه را گذاشتن در آغوشم، بعد اذان و اقامه ش را گفتن و بندناف رو چیدن، تربت تو دهان بچه گذاشتن، واسم خرما آوردن. بچه رو شستن، لباس تمیز تنش کردن. کمکم کردن وضو بگیرم و شیرش بدم. به همسرم اطلاع دادن، سریع اومد بچه هام اومدن نی نی رو دیدن. ماما ها از اتاق رفتن بیرون، همسرم را غرق بوسه کردم، اگر حمایتش نبود، نمیتونستم این مدلی زایمان کنم. ماماها چای و شیرینی و مختصر پذیرای شدندو همسرم رسوندشون خونه هاشون. حدود نیم ساعت به اذان صبح رسید خونه. همسرم ۳بار تا قم رفتن و برگشتن. فرشته ها از خادمان بی بی حضرت معصومه بودن. مدام با وضو بودن. خوشحالم این بار مامانم مجبور نبود چند روز تو بیمارستان همراهم باشه، البته که خیلی نگران بودن اما با طلوع آفتاب همگی خوابیدیم. همراهی شوهرم و اراده ی خودم و ماما و۳دستیار مهربون و نظر ائمه عامل موفیقت ویبک من بود. زایمان فیزیولوژیک در منزل روزی همه ی مامان های عزیز انشاءالله، امیدوارم تجربه ام ام جرقه یا نور امیدی به دل یه مامان باشه، تا بتونن بچه شیعه برای سربازی امام زمان عج، دنیا بیارن. اینو رو هم بگم که تو عمر ۳۸ ساله ام برای هیچ هدفی اینطوری تلاششششش نکرده بودم. در واقع من جنگیدممممم تا به هدفم رسیدم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نقش عفاف و حجاب در سلامت جامعه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
عالَم دنیا، عالم گرفتاری است و تمام اولیاء الهی که به جایی رسیده اند، با همین گرفتاری ها بوده است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام سجاد (علیه‎السلام) می‎فرماید: "زبان آدمى هر روز بر اندام‎هاى او سرکشى مى‎نماید، آنگاه به دیگر اعضا می‎گوید: چگونه صبح کردید، حالتان چطور است؟ آنها مى‎گویند: خوب است ! اگر تو ما را واگذارى! و مى‎گویند: الله الله را در حق ما مراعات کن و آن را قسم مى‎دهند و مى‎گویند: همانا ما به وسیله تو پاداش داده مى‎شویم و به سبب تو مواخذه خواهیم شد." 📚کافی ج ۲، ص ۱۱۵ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مسجد دوستدار خانواده.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۹ مرضیه هستم، متولد ۷۷، سه تا خواهربرادریم. من بچه آخرم و با خواهرم ۱۰ سال و برادرم ۹ سال فاصله سنی دارم. میشه گفت تک بودم چون اونا همبازی و هم صحبت من نبودن😞 از ۱۳ سالگی خواستگار داشتم. اولین خواستگار تو راه بازار جلومونو گرفتن، من ۱۳ سالم بود، داشتم میرفتم یه لباس که عکس یه خرگوش روش بود رو بخرم😂 بالاخره بعد از کلی خواستگار، تو سن ۱۸ سالگی یه هفته بعد از کنکور جواب بله رو به همسرم که واقعا مرد خوبی هستن دادم و من الان هم جوار خانم حضرت معصومه هستم و دانشگاه قم قبول شدم. بعد از ۴ سال کارشناسی تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. بعد از ۶ ماه دیدم خبری نشد، پیگیر شدم، گفتن شما رحمت اندازه یک دختر ۹ ساله هست بچه دار نمیشید. باید برید لقاح مصنوعی. عکس رنگی انداختم، خود دکتری که عکس رنگی گرفت، می‌گفت چرا انقدر رحمت کوچیکه! خدا میدونه از مطب دکتر با یه کیسه پر از دارو با چه حالی مستقیم اومدم حرم نشستم رو به رو ضریح. گفتم من بچه میخوام، من عاشق بچم، گیج بودم. منگ بودم. باورم نمیشد حرف دکترو... نگاهی به اطراف صحن امام رضای حرم حضرت معصومه کردم، چشمم افتاد به مزار شهید مظفری نیا، محافظ و همراه سردار سلیمانی تازه خاکشون کرده بودن گفتم برم توسل پیدا کنم به ایشون که آبرو دارن تا برای من از حضرت معصومه دست یاری بگیرن پیش خدا، من خودم روم نمیشه... حالم خیلی بد بود، رفتم سر قبر این شهید بزرگوار گفتم نه لقاح مصنوعی میکنم نه پولشو دارم، نه شوهرم میاد. شوهرم بسیار معتقد بود خدا بخواد میده حکمتی تو کاره چند ماه دارو مصرف کردم، فایده نداشت همسرمم دیگه نذاشتن مصرف کنم، داروهای هورمونی به شدت چاقم کرده بود همه رو گذاشتم کنار، شب تولد حضرت زینب بود یکی از دوستانم باهام تماس گرفت گفت یه ماما هست به اسم سودابه بیوس، طب تلفیقی کار میکنه برو پیشش خواهرم جواب گرفته، من به مادرم نگفتم فقط همسرم صبح برد منو اونجا، مادرم همون شب توسل پیداکرده بود به خانم حضرت زینب که اگر من تا سالی دیگه تولدشون بچه بغلم باشه یا باردارباشم شله زرد بپزن. رفتم دکتر تا مدارک منو دید گفت خانم سالمی، کی گفته این حرفا رو بهت؟ من باورم نمیشد. میدونستم معجزس مگه میشه چندتا دکتر مجرب اشتباه تشخیص بدن. گفت با ۶ماه درمان من برو جلو بچه ات بغلته ان شاء الله. از مطب درومدم بیرون با مادرم تماس گرفتم گفتم اینجوری گفت. مادرم گفتن من دیشب با دل شکسته رفتم در خونه حضرت زینب😭 و من سال دیگه تولد حضرت زینب ۱۳ روزگی دخترم بود و مادرم تو خونه خودم شله زرد بار گذاشت. باردار شدم، بعد از ۶ ماه از خدا برای تمام مادران چشم انتظار لحظات شنیدن جواب مثبت بارداری رو آرزو دارم ❤️ تو جمکران نذر کردم دختر بود اسمش رو مهدیه بذارم و اگر پسر بود مهدی، که شد مهدیه خانم. دوران بارداری به شدت بد ویار بودم. فقط آش میتونستم بخورم. ناشتا پا میشدم آبغوره یخ میخوردم، جیگرم خنننک میشد، کیف میکردم😂 خیلی دوران بارداری بدی داشتم در حدی که گفتم توبه دیگه بچه بیارم مدااام زیر سُرم و آمپولی که هیچ تاثیری نداشت ولی همون دکتربیوس به من گفتن مادر هرچه حالت تهوع بیشتر باشه بچه باهوش تر و واقعا به عینه دارم میبینم راست میگن خانمهای بدویار ناراحت نباشید. مهدیه ۸ ماهه اومد دنیا، به صورت طبیعی با یک زایمان سریع و راحت به لطف خدا و خداروشکر تو دستگاه نرفت که من حس میکنم مدیون خوردن سمنوهای ماه های آخر هستم، بچه رو بنیه دار میکنه. الان دخترمن ۲ سال و ۴ماهشه و من فکر بچه دوم هستم و خدا کمک بده تا ۴تا بچه بیارم، اگر روزیمون باشه، لطفا برام دعا کنید بارداری بعدیم زایمان زودرس نداشته باشم و بچمو سالم بغل کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075