eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
💔اپیزود اول ابتدای مسیر، مرد عرب مرز نشینی به دخترم شربت تعارف می کند. چشمم به دستهایش میفتد. چه بزرگ است! نگاهم می چرخد روی صورت نازک دخترم... #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله 💔 اپیزود دوم هوا گرم است، خیلی پسرک یک ساله ام در کالسکه نشسته و ناگاه از فرط تشنگی، زبان می گیرد: "آ بده، آ بده " می ایستیم و آب می دهیم. دلم می رود و می نشیند کنار گهواره و طفل " یتلظی عطشا"... #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله 💔 اپیزود سوم دختر بزرگم کمی کالسکه را هل داده گرمای هوا #آبله ای کف دستش ایجاد کرده نشانم می دهد "مامان یه کاری من، می سوزه" قلبم آتش می گیرد چه کنم جز گریه؟! #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله 💔اپیزود چهارم گوشواره دخترها را قبل سفر درآورده ام مبادا کشیده شوند یا کسی به طمع آن ها، دخترکانم را نشان کند... #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله 💔اپیزود پنجم خسته و تکیده داریم برمی گردیم دوتا کالسکه داریم و دوتا کوله و سه تا بچه هرجا قرار است اتوبوس سوار شویم، شوهرم به من می گوید تو برو بالا، بنشین، من وسایل و بچه ها را جابه جا می کنم. من بالا بالا می نشینم. مردَم بچه ها را هم سوار می کند(می دوند پیش من)، مردهای دیگر هم کمکش می کنند... دلم می رود به غروب عاشورا... زینب.. زنان و بچه ها... آخرین نفر... تنهایی... بی محرَمی... نگاه به سرنیزه ها... #لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله #یا_حسین instagram.com/dr.mother8 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
به هیچکس نمیتونم بگم کمک میخوام، همه حالشون بده... پس این ماشین کو؟!!! بچه هام آب ندارن... گفتم بشینید اینجا تا من بیام، میخوام برم آب بیارم... آماده شدم برم، یهو یکی صدا زد بیاید ماشین پیدا شد... بدویید... پاشید...یکی از اقایون ماشین گرفته ... اما!!! من کدوم رو ببرم؟! کالسکه وسایل رو که خیلی سنگین بود... تو اون زمین خاکی راه نمی رفت... کالسکه بچه رو یا بچه هام رو که حال راه رفتن نداشتن!! اول پسر کوچکم رو بغل کردم و از عرض جاده سریع رد شدم... باید کالسکه رو هم تحویل بدم. پسر بزرگم داره کالسکه وسایل رو میاره... گیر کرده... داره زور میزنه... بچه رو میدم بغل یکی از همراهان... کالسکه رو میدم به راننده بذاره بالا... اون یکی پسرم کو؟؟؟ بدو بدو میرم به سمت جایی که نشسته بودیم.. لب جاده ایستاده... میرم سریع میارم... حال نداره بیاد میکشم و میارم... وسط راه میرم کمک پسرم کالسکه رو هل میدیم... حالت تهوع دارم... نگران بچه ها هستم... همسرم کجاست؟ چرا نیومده؟ نکنه ما بریم اون بمونه... دست تنهام... بچه ها رو سوار میکنم... کلی راه تا نجف مونده... باید غذا و آب بردارم، به اندازه تو راه... دوباره یه ساک رو برمیگردونم... ذهنم کار نمیکنه... دیگه چی لازم دارم... یادم نمیاد... آب نداریم... چه کنم؟! ساعت یک بعد از ظهره... میرم تو ماشین... یا خداااااااا... ماشین مثل کوره آتیش شده... حتی هوا واسه نفس کشیدن نیست، چون ماشین خاموشه کولر کار نمیکنه... دوست دارم ماشین زودتر حرکت کنه... اما نه، همسرم هنوز نیومده... برم دنبالش؟! کجا رو بگردم؟! بچه ها حالشون بد شده.... همسرم رو از دور می بینم. لبخند میزنم بین اون همه سختی ، پیدا شدن یه محرم یه امید، یک لحظه همه جا رو برات بهشت میکنه... جا تنگه اما مهم نیست، فقط دوست دارم زودتر حرکت کنیم... خدا رو شکر گذشت، خدا رو شکر کسی به بچه هایم بی احترامی نکرد... کسی بچه ها را نزد. گوشی پاره نشد... بچه ای گم نشد.. کسی سنگ نزد... مسخره نکرد.. خدا را شکر... در راه آب هم به دستمان رسید... هوا هم خنک شد... بعد از نجف رفتیم کربلا... الحمد لله در راه دوستان عراقی مثل پادشاهان از ما پذیرایی می کردند الحمد لله امام حسین علیه السلام خوب جبران کرد برامون.. لبخند از روی صورت بچه هام نمی افته.... رسیدیم کربلا... کربلااااااا... پی نوشت: "ما فقط سه ساعت تو صحرا، زیر آفتاب، توی گرما، با آب و غذا!! مونده بودیم... فقط سه ساعت!!!!!!" کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1