eitaa logo
دکتر عاࢪفه‌دܣقانے🏡🪻⃟🍊
24.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
82 فایل
به‌قلم‌خانم‌دکترشاعر،حجّام‌با۴فاطمه❤ برگزیدهٔ۲جایزه‌ادبی‌محتشم‌ و طهران وکتاب‌سال‌رضوی‌+بیش‌از۶۰جشنواره دارای‌نشان‌حضرت‌خدیجه مادربرگزیدهٔ‌سال۹۹ دارای۴کتاب‌شعر دانشگاه‌تهرانی ❌نشر با ذکر آدرس کانالم🙏 👈مطلبِ‌سنجاق‌شده،مهمه 💌تبلیغات: @rezayat_dehghani
مشاهده در ایتا
دانلود
این شعرم برای غزه توی نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت برگزیده شد الحمدلله. چون نتونستم حضوری شرکت کنم هدایا رو فرستادن برام الان رسید... برامون چفیه های طرح فلسطین هم فرستادن سایز کودک و بزرگسال😍 و تندیس جشنواره که می‌ره پیش ۳۰تندیس دیگه ای که از جشنواره های شعر به یادگار دارم 🥲 به امید پیروزی غزه...🥀 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani
الحمدلله که هم قلم با صدای مظلومیت شهدای غزه بودیم...🥲 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani
دکتر عاࢪفه‌دܣقانے🏡🪻⃟🍊
این شعرم برای غزه توی نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت برگزیده شد الحمدلله. چون نتونستم حضوری شرکت کن
اسم طرح چفیه ها،طوفان پروانه ها هست...الان فهمیدم با افتخار ،کانالشون رو قبلا معرفی کردیم و از دوستان خوبمون هستن...الهی شکر
الهی همه ما توی جوونی مون بتونیم در هر زمینه ای که هستیم ،چه هنر،چه شعر،چه علم،چه خانه داری و تربیت فرزند و کسب و کار و... بتونیم نور چشم اباعبدالله باشیم. مثل علی اکبر ...(ع) ان شاءلله ☺️ روزتون مبارک جوان‌های کانال ما😍 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چندتا پیام خونه تکونی با انگیزه ی خلوتی اومده کم کم میذارم ولی قبول نیست قرار بود عکس هم بفرستید 😄
دکتر عاࢪفه‌دܣقانے🏡🪻⃟🍊
این شعرم برای غزه توی نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت برگزیده شد الحمدلله. چون نتونستم حضوری شرکت کن
گفتن وقتی جوایزتون رسید یه عکس برامون بفرستید باهاش...هیچی دیگه دوتا از بچه ها بیدار بودن همین هم غنیمت بود😅منم برای قشنگی و تشویق شاعری در کناری مادری،این عکس رو انداختم😅 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani
نی نی جان رو ماساژ دادیم با روغن‌کرچک☺️ روغن مالی اطراف ناف و شکم نوزاد باعث رفع نفخ، دل پیچه و قولنج شون میشه👌 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬅️ ادامه ایام انقلاب 📣مســافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشــين ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🖌به ابراهيم🌹 اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... 🖇ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبري نداشتند. 🥀 خيلي نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويــدم دم در، باتعجــب ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند هميشــگي ِ پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. 📍شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا چاووشی خيلي نترس بود. حرفهائــي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. حديث امام موســي کاظم که ميفرمايد: 🍀مردي از قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند🍀 خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🖌ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه‌ها رحم نميکردند. ابراهيم🌹 خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه‌ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که در آن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. 🖇با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعالميه‌ها و... او خيلي شــجاعانه کار خود را انجام ميداد. اواسط شهريور ماه بسياري از بچه‌ها را با خودش به تپه‌هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.💡 جلد اول