eitaa logo
دکتࢪ عاࢪفہ‌دܣقانے|شاعࢪ‌𐚁🏴
26.6هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
131 فایل
ب‌قلم‌خانم‌دکترشاعر،مامانِ۴فاطمه❤ برگزیدهٔ۲جایزه‌ادبی‌محتشم‌ و طهران وکتاب‌سال‌رضوی‌+بیش‌از۶۰جشنواره حجام،دارای‌نشان‌حضرت‌خدیجه مادربرگزیدهٔ‌سال۹۹ دارای۴کتاب‌شعر دانشگاه‌تهرانی نشر باذکر آدرس‌کانالم🙏 👈مطلبِ‌سنجاق‌شده،مهمه 💌تبلیغات: @rezayat_dehghani
مشاهده در ایتا
دانلود
حریره بادام با مربای به (شکر قهوه ای داره) واسه خودم بجای ناهار... کلا ۷ تا بادام جایگزین یک ناهار کامله
این برنامه ریزی نذر غذا به نیت اهل بیت (ع) هست.
امروز هم تولد شهید سیاهکالی مرادی هست... شهیدی که تاکید داشت هر غذا نذر اهل بیت بشه تا متبرک بشه✔️ شهیدی که توفیق دوستی با همسرشون رو دارم و بارها در سیره ی این شهید ،فکر کردم و غبطه خودم🥲 یه صلوات بفرستیم هدیه ی تولدشون☺️
داخل نفر بر دو نفر از رفقایش نشسته بودند حمید هنوز جان داشته است و مدام میگفته : ببخشید خونم روی لباس شما میریزه حلال کنید رفقایش می گویند در لحظات آخر ذکر لب هایش ( یا صاحب الزمان«عج» ) بوده . شدت خون ریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می شود . ادامه رو در👈 اینجا بخونید ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani
نمیدونم کتاب رو خوندید یا نه! نکات تامل برانگیزی هست... که مختصر بهش اشاره کنیم:
نکاتی که در ارتباط با کتاب (زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی) شهید مدافع حرم🥀 ۱_وقتی کباب زدن اسفند دود کردن که بوی کباب دل کسی رو نبره و مدیون همسایه ها نشن ۲_از مغازه نزدیک به خونه خرید میکردن و میگفتن روزیِ این بنده خدا دست ما سپرده شده ۳_تو مهمونیِ خونه‌یِ همکار آقا حمید چادر فرزانه خانم **** میشه و چادر خانم خونه رو میپوشن وقتی فرزانه خانم چادر رو به آقا حمید میده که ببره سرکار و برگردونه به همکارشون آقا حمید با سرویس سپاه نمیرن و میگن چون قراره چادر رو هم برگردونم و این یه کارِ شخصیه از سرویس استفاده نمیکنم ۴_تو راهیان نور وسط گرمای ظهرِ جنوب همسرشون رو تو مسیر میبینن اما سوار نمیکنن و بعد که میان پیشش میگن اون ماشین سپاه بود و نخواستم از بیت المال استفاده شخصی کنم ۵_هر دو ۳ روز روزه میگیرن که گناهی تو عروسیشون نباشه ۶_آقا حمید دوست نداشتن خانمشون بدون چادر منتظرشون پشت پنجره بایسته ۷_تو دوران نامزدی رفتن جوراب بخرن آقا حمید میگفتن جوراب ضخیم بخرید ۸_ماه رمضونا کتاب میخوندن و خلاصه‌اش و برا هم میگفتن ۹_تمام مدت زندگی مشترک هر روز صبح صبحونه داشتن ۱۰_وقتی حضرت آقا صحبت میکردن آقا حمید از صحبتا یادداشت بر میداشتن ۱۱_تو هیات عمدا جلو دوستاشون میگفتن که یه دست غذا هم اگه هست بدین برا همسرم که محبت به همسر و به بقیه هم یاد بدن ۱۲_موتور و با دست تا سر کوچه میبردن و بعد روشن میکردن که صبح زود صداش همسایه ها رو اذیت نکنه ۱۳_کتابی که یکی دیگه از کتابخونه امانت گرفته بود رو مطالعه نکردن و میگفتن اشکال داره ۱۴_مقدمه کتاب و قبل از خریدن کتاب مطالعه نمیکرد که مبادا نویسنده راضی نباشه ۱۵_تو گلزار شهدا دست همسرشون رو نمیگرفتن که همسر شهدا با دیدنشون اذیت نشن (بطور کلی در ملاعام زیاد احساسات و عواطفشون رو نشون نمیدادن تا دل مجردا نسوزه) ۱۶_ آقا حمید وقتی با پدر و مادرشون تلفنی هم حرف میزدن به احترامشون حالت نشستنشون رو درست میکردن ۱۷_آقا حمید همیشه تو کار خونه به همسرشون کمک میکردن حتی گاهی غذا با ایشون بود ۱۸_نماز شب آقا حمید به نماز صبحشون وصل بود ۱۹_هر روز زیارت عاشورا میخوندن ❤️ان شالله شهید زندگی کنیم تا شهادت قسمتمون بشه❤️ ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani
در خاطرات شهید مدافع حرم شهر قزوین «حمید سیاهکالی مرادی» آمده است که وی جدولی از ذکر و نام ائمه اطهار آماده کرده و در آشپزخانه روی یخچال نصب کرده بود، توصیه داشت تا موقع پخت غذا در هر وعده نام آن معصوم برده شده و غذا به نیت ایشان آماده شود، به این شکل او و همسرش در تمام ایام سال غذای نذر شده به نیت ائمه معصوم را صرف می‌کردند.🥰 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani
امروز بالاخره۴تا بچه ها همزمان خوابیدن‌. حتما از برکت همین تسبیحات حضرت زهرا بود این برکت وقت🥰 من مونده بودم که بشینم پای نوشتن ترانه ی جدید با موضوع فرزندآوری که فوری ازم میخواستن 🙈 یا من هم استراحت کنم و کمبود خواب این چند روز کمی جبران بشه! توی همین فکر ها دراز کشیده بودم که خوابم برد 😅 یعنی همین کار درست بود قطعا😂 نماز اول وقت بخونیم خدا بازم به وقتمون برکت بده!👌 ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani
راستی امشب ، شب رحلت حضرت عبدالعظیم حسنی هست.ما تهرانی ها خیلی بیشتر به ایشون مدیونیم
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی تسلیت باد🥀 رویای زندگیم یار همیشگیم صلی الله علیک یا سید الکریم ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani
بریم قبل خواب یک قسمت دیگه هم از کتاب سلام بر ابراهیم بخونیم 🥰
دکتࢪ عاࢪفہ‌دܣقانے|شاعࢪ‌𐚁🏴
📌ادامه آغاز جنگ(قسمت دوم) 📣قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن رزمنده هم جواب داد: آقاي ب
📌 ادامه آغاز جنگ(قسمت سوم) 📣روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند.يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي ميگفت: 🍀بچه‌ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه!🍀 وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير«اصغر وصالي» و «علي قرباني» مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند. آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخ‌ها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند.🤞 داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه‌هاي بعدي هم عراقي‌ها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمندهها شروع به شليك كردند. ابراهيم🌹 داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله‌ها رو تموم كرديد! بچه‌ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود🌸 گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراقي‌ها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله‌هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. 🥀 بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده‌هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند.💔 ⬅️ادامه دارد... جلد اول ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ 🪴▣⃢🪵@dr_arefe_dehghani