به مناسبت سالروز شهادت #عبدالحسین_برونسی در عملیات بدر
اولین بار تصویر چهرهی معصومت را در خیابان خسروی مشهد دیدم. نگاهم به نگاهت گره خورد و محبتت کار دلم را تمام کرد و تو چه زود جواب نگاه عاشقانهام را دادی. کتاب #خاکهای_نرم_کوشک را برایم هدیه فرستادی.
عزیزم تو هدیهی امامرضا بودی برایم. در همان سفر مشهد، با سطر به سطرِ کتاب به تو دل دادم و اشک ریختم. در #حرم ، با مرور خاطرات دلدادگیات به حضرت زهرا (س)، چه غوغایی در دلم به پا کردی. باورم بود که تو هم همراه منی. تو هوش از سرم ربوده بودی. در بهترین لحظاتم یاد چشمان قشنگ تو بودم که گفتی هیچ وقت نظرش به هیچ نامحرمی نیفتاده.
از آن پس، آنقدر خوبیهای تو را برای دیگران تعریف کردم که یکی از همانها را مکتوب کردی و در انتهای کتاب قراردادی تا رابطه عاشقانهمان را به بقیه نشان دهی. نوروز سال ۹۰ که من در #معراج شهدای اهواز، راویِ رازِ بی نشانیات بودم؛ نمیدانستم خودت هم آنجا در بین از معراج برگشتگان حضور داری و حرفهایم را میشنوی!
۱۸ اردیبهشت ۹۰، بالاخره روز وصال فرا رسید و تو بعد از ۲۷ سال، از سفرِ عملیات بدر برگشتی. آنهم چه روزی! سالروز شهادت #حضرت_زهرا (س). میخواستی بگویی در این سالها مهمانشان بودهای.
هزاران نفر در مشهد آمده بودند تا تو را به خانه ابدیات رهسپار کنند. تو همهی آنها را تحویل گرفتی. معلوم بود که نگاهت به همه هست، حتی آنها که در هویتت تشکیک کرده بودند و نخواستند که #رجعت تو را بپذیرند.
چه زیبا بود لحظهای که از آن میان، مرا صدا زدی تا جواب دلدادگیام را بدهی. در آن ازدحام و فشار جمعیت، دستم را گرفتی. کفشهایم را در آوردم و با کمک پسرانت وارد خانه ابدیات شدم. تو را به آغوش من سپردند. مثل #ارباب ، بدون سر آمده بودی.
به تو تلقین کردند که یادت بماند راز بزرگیات، در #بندگی ات بوده. به تو یاداوری شد که هر چی داری از عشق به اهلبیت داری. لحظات عجیبی بود. همهی خاطراتت در ذهنم مرور میشد.
[گویی سالها همراه با تو بودهام. خودم را در عملیاتهای رمضان، مسلم، مقدماتی، خیبر و بدر در کنارت میدیدم. من در #بدر با تو بودم تا لحظهی آخر. بیآنکه گفته باشم بیا برگردیم عقب. هیچ کس نمیتوانست در آن لحظات تو را برگرداند. حتی عشق به زینب چند ماههات نتوانست مانع ماندنت شود. من عاشق این ماندنها هستم. #آقا_مهدی و #آقا_ابراهیم هم همینطوری ماندند...]
با تو وداع سختی کردم. ازت قولی گرفتم و کمکم درب خانهات را بستم... تو به من ثابت کردی که دل سپردن به #شهدا هیچگاه بیجواب نمیماند.
از نوشته های آقای جواد تاجیک
راوی دفاع مقدس
@dr_fgarivani