eitaa logo
دکتر گریوانی
900 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
127 فایل
ارتباط با ما: @Nooralhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت سالروز شهادت در عملیات بدر اولین بار تصویر چهره‌ی معصومت را در خیابان خسروی مشهد دیدم. نگاهم به نگاهت گره خورد و محبتت کار دلم را تمام کرد و تو چه زود جواب نگاه عاشقانه‌ام را دادی. کتاب را برایم هدیه فرستادی. عزیزم تو هدیه‌ی امام‌رضا بودی برایم. در همان سفر مشهد، با سطر به سطرِ کتاب به تو دل دادم و اشک ریختم. در ، با مرور خاطرات دلدادگی‌ات به حضرت زهرا (س)، چه غوغایی در دلم به پا کردی. باورم بود که تو هم همراه منی. تو هوش از سرم ربوده بودی. در بهترین لحظاتم یاد چشمان قشنگ تو بودم که گفتی هیچ وقت نظرش به هیچ نامحرمی نیفتاده. از آن پس، آنقدر خوبی‌های تو را برای دیگران تعریف کردم که یکی از همان‌ها را مکتوب کردی و در انتهای کتاب قراردادی تا رابطه عاشقانه‌مان را به بقیه نشان دهی. نوروز سال ۹۰ که من در شهدای اهواز، راویِ رازِ بی نشانی‌ات بودم؛ نمی‌دانستم خودت هم آنجا در بین از معراج برگشتگان حضور داری و حرف‌هایم را می‌شنوی! ۱۸ اردیبهشت ۹۰، بالاخره روز وصال فرا رسید و تو بعد از ۲۷ سال، از سفرِ عملیات بدر برگشتی. آن‌هم چه روزی! سالروز شهادت (س). میخواستی بگویی در این سال‌ها مهمانشان بوده‌ای. هزاران نفر در مشهد آمده بودند تا تو را به خانه ابدی‌ات رهسپار کنند. تو همه‌ی آنها را تحویل گرفتی. معلوم بود که نگاهت به همه هست، حتی آنها که در هویتت تشکیک کرده بودند و نخواستند که تو را بپذیرند. چه زیبا بود لحظه‌ای که از آن میان، مرا صدا زدی تا جواب دلدادگی‌ام را بدهی. در آن ازدحام و فشار جمعیت، دستم را گرفتی. کفش‌هایم را در آوردم و با کمک پسرانت وارد خانه ابدی‌ات شدم. تو را به آغوش من سپردند. مثل ، بدون سر آمده بودی. به تو تلقین کردند که یادت بماند راز بزرگی‌ات، در ات بوده. به تو یاداوری شد که هر چی داری از عشق به اهل‌بیت داری. لحظات عجیبی بود. همه‌ی خاطراتت در ذهنم مرور میشد. [گویی سال‌ها همراه با تو بوده‌ام. خودم را در عملیات‌های رمضان، مسلم، مقدماتی، خیبر و بدر در کنارت میدیدم. من در با تو بودم تا لحظه‌ی آخر. بی‌آنکه گفته باشم بیا برگردیم عقب. هیچ کس نمیتوانست در آن لحظات تو را برگرداند. حتی عشق به زینب چند ماهه‌ات نتوانست مانع ماندنت شود. من عاشق این ماندن‌ها هستم. و هم همینطوری ماندند...] با تو وداع سختی کردم. ازت قولی گرفتم و کم‌کم درب خانه‌ات را بستم... تو به من ثابت کردی که دل سپردن به هیچ‌گاه بی‌جواب نمی‌ماند. از نوشته های آقای جواد تاجیک راوی دفاع مقدس @dr_fgarivani