هدایت شده از جهاد تبیین ۸
#شهدای_جنگ_دوازده_روزه
#ناصرکاوه(۳)
شهید دکتر «علی باکویی کتریمی» دانشمند هستهای و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در جریان حملات توریستی ارتش تروریستی رژیم صهیونی به تهران در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده به شهادت رسید. علی باکویی متولد اول فروردین ۱۳۴۵ در شهر قم و اصالتاً اهل روستای کتریم بخش دودانگه ساری است. همسر این شهید خانم مونا باکویی نام داشت و یک دختر یاسمین و یک پسر به نام آرمین داشت که هر سه به همراه او به شهادت رسیدند. دکتر باکویی در سال ۱۳۶۳ موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیک شد، درسال ۱۳۷۰ مدرک لیسانس در رشته فیزیک کاربردی با گرایش هستهای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر را دریافت کرد و سال ۱۳۷۳ موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس فیزیک هستهای از دانشگاه تهران شد. دریافت مدرک دکترای فیزیک هستهای و ذرات بنیادی از دانشگاه دولتی مسکو در سال ۱۳۸۳ دیگر دستاورد تحصیلی این دانشمند هستهای کشورمان بود..در همه این سالها علی باکویی یک بوکسور حرفهای هم بود، که شاید همسایگان بیشتر او را به این ورزش میشناختند تا به تخصص علمی. این دانشمند هستهای کشورمان در حملات تروریستی اخیر ارتش رژیم صهیونستی در خلال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده خود ترور شد و به شهادت رسید. دکتر علی باکوئی، همسر مونا باکوئی، پدر یاسمین و آرمین، فیزیکدان هستهای و استاد دانشگاه تربیت مدرس بود. برای ترور کردن او، رژیم صهیونیستی ابایی نداشت که کل خانواده و همسایگانش را هدف قرار دهد. میگویند آتشنشانی که آوارها را در جستجوی پیکر شهدا زیر و رو کرد، برادر همسر دکتر و دایی فرزندانش بود. او با پیکر بی سر خواهر و داماد خود مواجه شد، در حالی که پیکر خواهرزاده هایش هم کمی دورتر متلاشی شده بود و برای شناسایی ابدان پاک این شهدا آزمایش ژنیتک انجام شد... منبع : دفاع پرس
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
#شهدای_جنگ_دوازده_روزه
#ناصرکاوه(۴)
انتشار برای اولین بار به مناسبت میلاد با سعادت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع)
#یارسول_الله(ص)
«پیامبر را خواب دیدم و به من در خواب فرمودند، خداوند عمر دوباره ای به شما داده و شما ان شاء الله منشاء خدمات ارزنده ای خواهید شد!؟»
💡امروز صبح یکی از دوستان قدیمی خودم را دیدم که زمانی راننده سرلشگر شهید امیر علی حاجی زاده بودند و تا روز شهادت با ایشان همراه و در رکاب شان بودند. ایشان نقل کردند سال ۱۳۸۲ چند روز قبل از زلزله بم باتفاق شهید حاجی زاده و دو نفر دیگر عازم ماموریت بودیم، صبح زود بود که در نزدیکی سه راه سلفچگان به خاطر اینکه ناگهان گوسفندهای زیادی وارد جاده اصلی شدند و من فرمان را به طرفی گرفتم که با آنها برخورد نکند، ماشین دچار حادثه شد و پس از هف بار ملاق زدن! خودروی ما به طرز معجزه آسایی بر روی چهار خود در میان دو جاده رفت و برگشت ایستاد. ماشین دچار خسارت شدیدی شده بود ولی به خواست خدا خودم و سه نفر همراهم دچار زخم های سطحی شدند و شهید حاجی زاده بر اثر واژگون شدن آب جوش بر روی ایشان، بدنشان دچار سوختگی سطحی شده بود. بعد از اعزام آن سه نفر به بیمارستان به صورت سرپایی معالجه و مرخص شدند. شهید حاجی زاده و دو نفر همراه در همان بیمارستان فرم رضایت را پر کرده بودند تا با من کسی کاری نداشته باشد👌 بعد از یکی و دو روز در خانه ماندن با خودم می گفتم یا اخراج میشم یا دیگه حاجی عذر من را به عنوان راننده می خواهد... اما با تماس ناگهانی مسئول دفتر شهید حاجی زاده به محل کار برگشتم و دوباره با دستور حاجی شدم راننده حاجی و مدت ۱۰ سال راننده حاجی و محرم رازش تا هنگام شهادتش شدم. شهید حاجی زاده بعد از تصادفخیلی برایم تلاش کرد که من بتوانم خسارت ماشین را با گرفتن وام و به صورت قسطی پرداخت کنم که سالها طول کشید پرداخت این خسارت... حاجی در این ایام خیلی کمکم کرد خدا روحش را غریق رحمت کند♥️ پس از آن تصادف سنگین همیشه برایم این سوال بود که با آن تصادف سنگین و چپ شدن و هفت بار معلق زدن ماشین، زنده بودن ما چهار نفر چیزی جز معجزه نبست!؟ حدود چهار ماه بعد که با حاجی در ماشین تنها بودم صحبت تصادف شد و شهید حاجی زاده مطلبی را برایم گفت که الان دارم برای اولین بار برای شما عرض می کنم!؟ شهید حاجی زاده گفتند : پس از تصادف ، چند روز بعد خواب پیامیر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) را دیدم و ایشان به من فرمودند: «خداوند عمر دوباره ای به شما داده و شما ان شاءالله منشاء خدمات ارزنده ای خواهید شد!؟» و به راستی تا شهادتش در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، شهید حاجی زاده سرمنشاء خیرات و کارهای بسیار ارزنده ای برای میهن اسلامی شدند👌در ادامه ایشان افزودند تا روزی که حاجی زاده به شهادت رسیدند من همراه و محرم راز ایشان بودم. شهید حاجی زاده بسیار در بحث بیت المال حساس و سختگیر بودند و اگر روزی پسرشان علیرضا خدمت ایشان در دفتر و محل کار میامدند و ناهار و یا چیز دیگری می خوردند به من دستور می دادند از حقوق شان آن مبلغ را بردارم و آنرا حساب کنم و یا صبح ها پول صبحانه را خودشان حساب می کردند و ظهرها هم که برایشان معمولا اگر دفتر بودند و یک نان سنگگ می گرفتم به من تاکید می کردند که پول نان را به دفتر پرداخت کنم و...
راوی : کربلایی محسن کریمی
#یارسول_الله(ص)
#امام_صادق(ع)
#بیت_المال
#معجزه
#منشاء_خیرات
#شهید_حاجی_زاده
شادی روح امام و شهدا، صلوات🌹