یون و تحولات اقتصادی و اجتماعی، موقعیت ممتاز غرب (اوج قدرت و چیرگی هژمونیک بر دیگر تمدن ها)، اختلافات فرهنگی و رشد منطقهگرایی اقتصادی از جمله مؤلفههای اساسی در بروز اختلاف میان تمدنهای جهانی است.
تحولات جهانی پس از طرح نظریه برخورد تمدنها از سوی هانتینگتون به گونهای رقم خورد که طرفداران او را متقاعد میکرد نظریه مزبور از صحت و اتقان برخوردار است. حامیان نظریه برخورد تمدنها حتی امروز هم که 7 سال از مرگ هانتینگتون میگذرد، رخدادهای تلخ و خونین در مناسبات اسلام و غرب را مؤیدی بر این امر میدانند که نظریه مزبور همچنان بهترین تبیین برای مناسبات جهانی است. رشد روز افزون و همزمان بنیادگرایی درغرب و خاورمیانه و اخیراً ماجرای کاریکاتور تحریککننده نشریه فکاهی «شارلی ابدو» با مضمون توهین به پیامبر اسلام(ص) مصداق عینی رویارویی یا برخورد تمدنهای هانتینگتون تلقی میشود. در مقابل، بسیاری از تحلیلگران نیز برخورد تمدنها را نه یک نظریه علمی بلکه تحلیلی عمدتاً ایدئولوژیک بهشمار میآورند که در صدد توجیه سیاستهای منطقهای ساکنان کاخ سفید است.
بهعنوان مثال، سمیر امین، اقتصاددان و نظریهپرداز برجسته چپگرای مصریالاصل، هانتینگتون را تا حد یک کارمند دون پایه مراکز اطلاعاتی و امنیتی امریکا تقلیل داده است. بسیاری دیگر از منتقدان هانتینگتون هم دیدگاههای وی را در راستای سیاست خارجی تهاجمی نو محافظهکاران امریکا ارزیابی میکنند. در ایران هم سید محمد خاتمی رئیسجمهوری اصلاحطلب اسبق ایران با طرح نظریه «گفتوگوی تمدنها» از جمله منتقدانی بود که با طرح بدیلی برای نظریه هانتینگتون در کانون توجه جهانیان قرار گرفت.
روزنامه ایران
مروری بر اندیشههای ساموئل هانتیگتون، پیامبر عصر ترامپ
نوشتههای این استادِ درگذشتۀ علوم سیاسی هاروارد طلایهدار نبردهای سیاسی و فکری آمریکایند
تاریخوسیاست / بررسی کتاب - چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۹
هانتینگتون، استاد علوم سیاسی پرآوازۀ هاروارد، دلدادۀ عظمت آمریکا بود. خود را میهنپرست میدانست و دربارۀ خطر مهاجران، چندفرهنگگرایی و آرمانهای لوس لیبرالی هشدار میداد. از خیلی جهات او بهطرز غریبی جنبش ملیگرایانۀ سفیدپوستان در ایالات متحده را پیشبینی کرده بود و تز برخورد تمدنهایش هراسهای بنیادین آمریکای امروز را نشان میداد. بااینحال، انصاف نیست، اگر او را کسی شبیه ترامپ بدانیم.
کارلوس لوزادا، واشنگتن پست — گاهی اوقات، یک پیامبر درست میگوید که چه خواهد شد، اما دلش از اینکه چرا باید چنین شود ریشریش است.
سخنرانی اخیر رئیسجمهور ترامپ در ورشو، که اروپاییان و آمریکاییان را ترغیب به دفاع از تمدن غربی در برابر افراطیان خشونتطلب و دارودستههای بربر کرد، لاجرم یادآور «برخورد تمدنها»ی ساموئل پ. هانتینگتون بود: این ایده که رقابت ابرقدرتها جای خود را به نبرد میان جهانشمولگرایی غربی، ستیزهجویی اسلامی و جسارت چینی خواهد داد. در کتابی که شرح و بسط مقالۀ مشهور او در سال ۱۹۹۳ بود، هانتینگتون تمدنها را همچون گستردهترین و حیاتیترین سطح هویت تعریف کرد که دین، ارزشها، فرهنگ و تاریخ را در بر میگیرند. او نوشت که پرسش کلان، در دنیای پس از جنگ سرد، این نیست که «در کدام جبههاید؟» بلکه این است که «که هستید؟».
پس وقتی رئیسجمهور [آمریکا] از ملتهای غرب میخواهد «جرئت و ارادۀ دفاع از تمدنمان را بیابید»، وقتی اصرار میکند فقط مهاجرانی را بپذیریم که «در ارزشهای ما سهیماند و مردممان را دوست دارند»، و وقتی اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس را ترغیب میکند که «هرگز کیستیمان را فراموش نکنیم» و به «پیوندهای تاریخ، فرهنگ و خاطره» بچسبیم، تصور میکنم هانتینگتون، که پس از سالها تدریس در دانشگاه هاروارد در اواخر سال ۲۰۰۸ درگذشت، از آسمان سری تکان میدهد.
شاید بهخاطر این سر تکان دهد که پیشبینیهایش درست از آب درآمدهاند، اما در اصل با هول و هراس این حرفها را تأیید میکند. لفاظیهای تمدنی ترامپ نه یگانه دلیل آن هستند که نام هانتینگتون امروز طنینانداز میشود، و نه حتی جذابترین دلیل آن. آثار هانتینگتون، که از نیمۀ قرن بیستم تا اوایل قرن بیستویکم را پوشش میدهند، بهمثابۀ استدلالی مفصل دربارۀ معنا و مقصود آمریکایند، استدلالی که بهتر از هر نسخۀ مشابهی میتواند تنشهای عصر ترامپ را تبیین کند. هانتینگتون هم واقعهنگار و هم مُنادی نبردهای آمریکا بر سر اصول بنیانیاش است، نبردهایی که با صعود ترامپ وخیم شدهاند. هانتینگتون بومیگرایی سفیدپوستان در واکنش به مهاجرت لاتینتبارها را پیشبینی میکند، و صریح بگوییم که هیزم به آتش آن میریزد. او آن ناهمسانیای را میان طبقات کارگر و نخبگان، میان ملیگرایی و جهانوطنیگرایی، ثبت و ضبط میکند که در کارزار انتخابات ۲۰۱۶ جلوهگر شد. و هشدار میدهد که عوامفریبان پوپولیست چطور به تودههای بیگانهشده متوسل میشوند و بعد عهدشان با آنها را میشکنند.
این همان ریاستجمهوری ترامپ است ولی، بیش از آن، آمریکای هانتینگتون است. ترامپ شاید خود را مردی عملگرا بداند که در بند نفوذ هیچ فکری نیست، اما او بردۀ یک استادِ درگذشتۀ علوم سیاسی است.
کتابهای هانتینگتون، طی چند دهه، با هم گفتوگو میکنند: میتوانید خاستگاههای یکی را در پرسشهای بیجواب دیگری بیابید. ولی این کتابها پرده از تناقضات عمیقی هم برمیدارند. بیش از برخورد تمدنها، برخورد هانتینگتونها هویداست. یک هانتینگتون آمریکاییان را مردمانی استثنایی میداند که نه با خون بلکه با کیش با هم متحد شدهاند. هانتینگتون دیگر این ایده را کنار میگذارد و از آمریکایی میگوید که جوهرهاش در ایمان، زبان، فرهنگ و مرزهاست. سومی ورود گروهها و هویتهای جدید به عرصۀ سیاسی را بهمثابۀ تجدید حیات دموکراسی آمریکایی میبیند. و چهارمی چنین هویتهایی را مهلک و ضدآمریکایی میداند.
این آثار تجسم چالشهای فکری و سیاسی ایالات متحده در عصر ترامپ و پس از آن هستند. در نوشتههای هانتینگتون، دیدگاههای آرمانگرایانه از آمریکا با فرومایهترین انگیزهها در هم آمیختهاند، و دفاعیههای شیوا از ارزشهای ایالات متحده نشان میدهند که ترس از تکثرگرایی در بطن این ملت جای دارد. اینکه کدام دیدگاه پیروز شود تعیین میکند که احتمالاً چه کشوری خواهیم شد.
برای درک آشفتگی کنونیمان، بهدردبخورترین کتابهای هانتینگتون نه برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی (۱۹۹۶) است، و نه حتی ما که هستیم؟ چالشهای هویت ملی آمریکا (۲۰۰۴) که گفته میشود ریچارد اسپنسر، ملیگرای سفیدپوست خودخوانده، هم در زمرۀ هواداران آن است.
بلکه سودمندترین اثر او کتابی کمتر شناخته شده است که ۳۶ سال پیش منتشر شد و از آینده خبر میداد: سیاستورزی آمریکایی: وعدۀ ناهماهنگی.
در این اثر، هانتینگتون میگوید تنش محوری در حیات آمریکایی عبارت است از شکاف میان ارزشهای کیش آمریکایی (آزادی، برابری، فردگرایی، دموکراسی، قانونگرایی) و تلاشهای حکومت برای رعایت این ارزشها. «گاهی این ناهمسانی در حال کمون است؛ سایر اوقات، که شوق آن کیش بالا میگیرد، این ناهمسانی بیرحمانه جلوهگر میشود، و در این اوقات، وعدۀ سیاستورزی آمریکایی به محنت و رنج اصلیاش دچار میشود».
خواه سلامت موضوع بحث باشد یا مالیات یا مهاجرت یا جنگ، آمریکاییها همواره، برای بهچالشکشیدن بیعدالتیهای متصور خود، دست به دامن ارزشهای بنیادین میشوند. صرفاً ضرورت یا معقولبودن اصلاحات کافی نیست، بلکه مسائل باید در قالب آن کیش بیان و دفاع شوند. به همین خاطر است که مخالفان ترامپ، هنگام حمله به سیاستهای او، اعلام میکنند این سیاستها نهتنها نادرستاند، بلکه «ما چنین کسانی نیستیم». به تعبیر هانتینگتون، «بحث بر سر اینکه چه چیزی باعث اتحاد آمریکاییان میشود برجستهترین عامل تفرقۀ آنهاست».
این کتابْ جنگهای انقلاب [آمریکا]، عصر جکسون، دورۀ ترقیخواهان، و دهۀ ۱۹۶۰ را برهههای اوجگرفتن شوق به آن کیش میداند، و توصیفهای هانتینگتون گویا عصارۀ آمریکای امروزیاند. او مینویسد که در چنین برهههایی نارضایتی فراگیر است، و مرجعیت و تخصص زیر سؤال میروند؛ ارزشهای سنتیِ آزادی، فردگرایی و برابری و کنترل مردمی بر حکومت بر بحثهای عمومی سیطره پیدا میکنند؛ قطبیشدنِ شدید و اعتراض دائمی مشخصۀ سیاستورزی میشود؛ خصومت با قدرت، ثروت و نابرابری شدید میشود؛ جنبشهای اجتماعی بر محور آرمانهایی همچون حقوق زنان و عدالت کیفری رونق مییابند؛ و شکلهای جدیدی از رسانه پدیدار میشوند که خود را وقفِ هواداری و تخاصم در روزنامهنگاری میکنند.
هانتینگتون حتی زمان نبرد بعدی آمریکا را پیشبینی میکند. او مینویسد: «اگر وضع دورهای همچنان حاکم باشد، یک بازۀ ادامهدار شوق به آن کیش در دهههای دوم و سوم قرن بیستویکم رخ خواهد داد».
ما درست طبق زمانبندی او پیش میرویم.
هانتینگتون استدلال میکند که شوق ما ماهیت چرخهای دارد. خشم نمیتواند تا درازمدت دوام آورد، لذا بدبینی جای آن را میگیرد، یعنی این باور که همه فاسدند، و ما یاد میگیریم با شکاف میان آرمانها و واقعیت مدارا کنیم. (امروز میتوانیم این را مرحلۀ «هههههه هیچی مهم نیست» بنامیم.) درنهایت، دورویی چیره میشود و ما شکاف را بهکلی انکار میکنیم تا اینکه موج بعدی اخلاقطلبی سر برسد. در عصر ترامپ شاهد همزیستی اخلاقخواهی، بدبینی و دورویی هستیم. که چندان هم صلحآمیز نیست.
این کیش مهم است چون نهتنها بخشبندیها و آرزوهای آمریکا را میآفریند، بلکه تعریفی جایگزین و برازنده از معنای آمریکاییبودن نیز ارائه میدهد. هانتینگتون مینویسد مسألۀ این کیشْ هویت قومی یا ایمان دینی نیست، بلکه باور سیاسی است. پاراگراف دوم از اعلامیۀ استقلال چنین شروع میشود: «ما این حقایق را بدیهی میپنداریم». و هانتینگتون از این قطعه برای تعریف ما استفاده میکند. «چه کسی حامل این حقایق است؟ آمریکاییها حامل آناند. آمریکاییها که هستند؟ افرادی که تابع این حقیقتهایند. هویت ملی و اصول سیاسی تفکیکناپذیرند».
در این روایت، «رؤیای آمریکایی» بیشترین اهمیت را دارد، چون هرگز بهتمامی محقق نمیشود، چون آشتیِ آزادی با برابری هرگز به کمال نمیرسد. بااینحال، سیاستورزی آمریکایی کتابی سراسر بدبینانه نیست. هانتینگتون در سطرهای پایانی آن مینویسد: «منتقدان میگویند آمریکا یک دروغ است، چون در واقعیت این همه از آرمانهایش دور مانده است... آنها اشتباه میکنند. آمریکا یک دروغ نیست، بلکه یک ناامیدی است. ولی فقط از آن رو میتواند ناامیدی باشد که امید هم هست».
در دو دهۀ بعدی، هانتینگتون امید خود را از کف داد. هانتینگتون در کتاب آخرش، ما که هستیم؟، که تأکید میکند بازتاب دیدگاههایش نهفقط بهعنوان یک پژوهشگر بلکه بهمنزلۀ یک میهنپرست است، تعریفهای خود از آمریکا و آمریکاییان را بازبینی میکند. کیش، که روزگاری جایگاهی والا داشت، در اینجا صرفاً پیامد جانبی فرهنگ آنگلو-پروتستان (متشکل از زبان انگلیسی، ایمان مسیحی، اخلاقیات کار، و ارزشهای فردگرایی و اختلاف نظر) است که، اکنون به نظر او، هستۀ حقیقی هویت آمریکایی را شکل میدهد.
هانتینگتون مینویسد چند چیز تهدیدهایی علیه این هستهاند: ایدئولوژی چندفرهنگگرایی؛ امواج جدید مهاجران از آمریکای لاتین (بهویژه مکزیک) که به اعتقاد هانتینگتون کمتر از مهاجران سابق توان ادغام دارند؛ و تهدید زبان اسپانیایی، که به نظر هانتینگتون بیماریای است که یکپارچگی فرهنگی و سیاسی ایالات متحده به آن مبتلا
شده است. او اظهار میکند: «چیزی بهعنوان رؤیای امریکانو [تلفظ اسپانیاییِ «آمریکایی»] در کار نیست. فقط یک رؤیای آمریکایی هست که جامعۀ انگلو-پروتستان آفریده است. آمریکاییهای مکزیکیتبار فقط به شرطی در آن رؤیا سهیماند که رؤیاهای خود را به زبان انگلیسی ببینند».
گویا هانتینگتونِ ۱۹۸۱ اشتباه میکرد. او یک جا فهرستی از دانشگاهیانی میآورد که آمریکاییان را بر اساس باورهای سیاسیشان تعریف کردهاند، یعنی تعریفی که اکنون آن را نادقیق میداند. هانتینگتون در آنجا بدون ذکر نام از پژوهشگری نقلقول میکند که در جایی بهشیوایی آمریکاییان را چنین تعریف کرده است: تفکیکناپذیر از حقایق بدیهیِ اعلامیه. اگر آن قطعه از سیاستورزی آمریکایی به خاطرتان نیاید یا زحمت بررسی پانوشتها را به خودتان ندهید، اصلاً نمیفهمید که او از خودش نقلقول کرده است. در این کتابِ هانتینگتون، که عصبانیترین اثر اوست، اگر بشود یک بهاصطلاح چشمک پیدا کرد، همین است.
هانتینگتون نتیجه میگیرد که اصول آن کیش صرفاً «نشانههایی برای نحوۀ ساماندهی جامعه» هستند؛ «آنها دامنه، مرزها یا ترکیب جامعه را تعریف نمیکنند». او مدعی است که، برای چنین کاری، به تبار و فرهنگ نیاز است. باید به چیزی تعلق داشته باشید. هانتینگتون مدعی است مهاجران آمریکای لاتین و اعقابشان بهقدر گذشته در سراسر کشور پراکنده نمیشوند، او نگران است که شاید آنها فقط بهدنبال مزایای رفاهی باشند، و هشدار میدهد که فرصتهای کارگران بومی را کمتر میکنند. هانتینگتون همچنین پای کلیشهها را میان میکشد، حتی به آنچه «سندرم امروزوفرداکردن»۱ مکزیکیها تلقی میشود هم استناد میکند.
شاید مکزیکیها تنبل باشند، جز آنجا که شغلهای دیگران را اشغال میکنند.
نمیدانم چرا نظر هانتینگتون عوض شد. شاید احساس میکرد انتزاعیات آن کیش دیگر نمیتواند غوغای کثرت آمریکا را تاب آورد، یا شاید خلط پژوهش و میهنپرستی به ضرر هر دوست. بههرروی، آن کسی که در دفاع از دیوارهای مرزی و اخراج مهاجران استدلال میکند لابد از حلول او در این جسمِ جدید هم خوشش میآید، چون هانتینگتون در توصیف تهدید لاتینتبارها به تصویرپردازی میلیتاریستی متوسل میشود. او مینویسد: «مهاجرت مکزیکیها به بازپسگیری جمعیتیِ نواحیای منجر میشود که آمریکاییان در دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ بهزور از مکزیک گرفتند» و بیان میکند ایالات متحده هماکنون دارد یک «تهاجم جمعیتی غیرقانونی» را تجربه میکند.
هانتینگتون نخبگان روشنفکر و سیاستمداران منعطفی را مقصر میداند که «تنوع» را یگانه ارزش والا و جدید آمریکایی میدانند، که علتش عمدتاً احساس گناهکاری نابجای آنها در قبال کسانی است که ادعا میشود قربانیان سرکوباند. میگوید به همین خاطر است که آنها چندفرهنگگرایی را بهجای یک هویت سنتیتر آمریکایی ترویج میکنند، و علیرغم آنکه مردمْ حمایتگرایی را ترجیح میدهند، آنها تجارت آزاد و مرزهای نفوذپذیر را میپذیرند. این حرفها پیشنمایشی غریب و دقیق از نبردهای سال ۲۰۱۶ است. هانتینگتون با نکوهش چندفرهنگگرایی، بهمثابۀ چیزی «ضد تمدن اروپایی»، خواستار نوعی ملیگرایی احیاشده میشود که متعهد به حفظ و بهبود «ویژگیهایی باشد که آمریکا را از زمان بنیانگذاریاش تعریف کردهاند».
چندان جای تعجب نیست که مدتها پیش از آنکه ترامپ راست آلترناتیو را بسازد و هیلاری کلینتون «رقتبرانگیزهای»۲ آمریکایی را نکوهش کند، هانتینگتون پاتکِ آمریکاییان سفیدپوست علیه چندفرهنگگرایی را پیشبینی کرده بود. او مینویسد: «یک واکنش بسیار محتمل ظهور جنبشهای اجتماعیسیاسی انحصارطلب است که عمدتاً اما نه کاملاً از مردان سفیدپوست، اغلب از طبقۀ کارگر و متوسط، تشکیل شدهاند که اعتراض کرده و سعی میکنند روند این تغییرات و آن چیزهایی را متوقف یا معکوس کنند که به باور آنها، خواه باورشان دقیق باشد یا نادقیق، تقلیل جایگاه اجتماعی و اقتصادیشان، ازدستدادن شغلهایشان در برابر مهاجران و کشورهای خارجی، تباهی فرهنگشان، جایگزینی زبانشان، و فرسایش یا حتی اضمحلال هویت تاریخی کشورشان است. نژاد و فرهنگ، بهصورت توأمان، منبع الهام جنبشهایی خواهد بود که میتوانند ضد لاتینتبارها، ضد سیاهپوستان و ضد مهاجران باشند». هانتینگتون اشاره میکند که عناصر افراطیتر در چنین جنبشهایی میترسند، «بهجای فرهنگ سفیدپوستان که آمریکا را عظیم کرد، فرهنگ سیاهپوستان یا قهوهایپوستانی بنشیند که... به نظر این جنبشها، از لحاظ فکری و اخلاقی، پستترند».
بله، در ۲۰۰۴، هانتینگتون نسبت به ظهور جریان نژادپرستی هشدار داد که سعی در حفاظت از آن چیزی خواهد داشت که آمریکا را عظیم میکند.۳
هانتینگتون، پس از بازتعریف جوهرۀ هویت آمریکایی، تداوم برجستگی آن را به جنگ گره میزند. او در ما که هستیم؟ مینویسد: «انقلاب بود که مردم آمریکا را آفرید، جنگ داخلی هم ملت آمریکا را،
و جنگ جهانی دوم تجلی همذاتپنداری آمریکاییان با کشورشان بود». هویت آمریکایی، که بر پایۀ اصول زاده شد، اکنون با فولاد بقا مییابد. وقتی تهدید شوروی عقب رانده شد، ایالات متحده به دشمن جدیدی نیاز داشت، و هانتینگتون اعلام میکند: «در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱... اسامه بنلادن به جستوجوی آمریکا خاتمه داد».
او این مناقشه را از مدتها قبل پیشبینی کرده بود. هانتینگتون در کتابِ سال ۱۹۹۶ خود، که برخورد تمدنها را جار میزند، مینویسد که افول کُند غرب در برابر آسیا و جهان اسلام همچنان ادامه خواهد یافت. پویایی اقتصادی است که اوجگیری آسیا را پیش میبَرد، ولی رشد جمعیت در ملل اسلامی «نوسربازانی برای بنیادگرایی، تروریسم، طغیان و مهاجرت فراهم میکند». همانقدر که ترامپ سیاستمدارانی را مسخره میکند که از تقبیح «تروریسم اسلامی رادیکال» امتناع دارند، هانتینگتون هم از آن رهبران آمریکایی مثل بیل کلینتون انتقاد میکند که استدلال میکردند غرب هیچ مشاجرهای با اسلام ندارد، بلکه با افراطیون خشونتطلب مشکل دارد. او اشاره میکند: «چهارده قرن تاریخ خلاف این را نشان میدهد».
از برخوردی که هانتینگتون میگفت تصویری کاریکاتوری ترسیم شده، انگار که فراخوانی لجوجانه برای دستبردن به اسلحه در مقابل مسلمانان است. حرف و استدلال او مطمئناً نه اینقدر تنگنظرانه است و نه چنین ساده. او احتمالاً بیشتر دلواپس چین است، و میترسد که اگر واشنگتن بخواهد اوجگیری پکن بهعنوان هژمون آسیا را به چالش بکشد، یک «جنگ بزرگ» رخ بدهد. ولی تهدیدی که او از جانب جهان اسلام میبیند بسیار فراتر از تروریسم یا افراطگرایی دینی است. او نگران تجدید حیات گستردهتر اسلامی است، چنانکه اسلام سیاسی صرفاً یک بخش از «احیای بسیار گستردۀ ایدهها، کردارها و شعارها، و تعهد دوبارۀ جمعیت مسلمان به اسلام» باشد. او به پژوهشگرانی استناد میکند که دربارۀ گسترش مفاهیم حقوق اسلامی در غرب هشدار میدهند، «ماهیتِ ناپذیرا و نامهربان فرهنگ اسلامی» برای دموکراسی را تقبیح میکند، و این گمان را مطرح میکند که تعداد مسلمانان بر مسیحیان پیشی خواهد گرفت. او میگوید: «محمد [ص] در درازمدت پیروز خواهد شد... مسیحیت بیشتر از طریق نوکیشی گسترش مییابد، اما اسلام از طریق نوکیشی و تولید نسل».
این دیدگاه یادآور شعارهای «برد-باخت» دو نفر است: استراتژیست سیاسی ترامپ، یعنی استیو بنون، که دست پشت پردۀ فرمان ممنوعیت سفری بود که کشورهای عمدتاً مسلماننشین را هدف گرفت، و مشاور سابق امنیت ملی او، یعنی مایکل فلین، که در کتاب خود در سال ۲۰۱۶ طلایهدار مناقشۀ چندنسلی ایالات متحده علیه «تمدن ناکام» اسلام بود. هانتینگتون حداقل اینقدر وقار داشت که به هر دو جانب برخورد بنگرد.
او مینویسد: «مشکل زیربناییِ غرب بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه اسلام است: یک تمدن متفاوت که مردمش به برتری فرهنگشان معتقدند و ذهنشان گرفتار پستی قدرتشان است. مشکل اسلام سیا یا وزارت دفاع ایالات متحده نیست، بلکه غرب است: یک تمدن متفاوت که مردمش به جهانشمولی فرهنگشان معتقدند و باور دارند که قدرت برترشان، حتی اگر در حال افول باشد، وظیفۀ بسط آن فرهنگ در سراسر جهان را به دوششان میگذارد».
او ارزشهای غربی را جهانشمول نمیداند. این ارزشها فقط از آنِ ماست.
هانتینگتون آمریکایی را پیشبینی میکند که گرفتار تردید به خود، ملیگرایی سفیدپوستان و خصومت علیه اسلام است، ولی ظهور رهبری از جنس ترامپ در ایالات متحده را پیشبینی نمیکند.
ولی او این جنس را میشناخت.
به اولین کتابهایش توجه کنید. در سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی (۱۹۶۸) به بررسی این مسئله پرداخت که کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا، در گیرودار زایش مدرنیزاسیون اقتصادی، چقدر با وفقدادن نوع سیاستورزیشان و پذیرش گروههای جدید با خواستههای جدید مشکل داشتند. هانتینگتون توضیح میدهد که نتیجۀ ماجرا نه توسعۀ سیاسی بلکه «انحطاط سیاسی» بود.
و کدام نوع رهبران تجسم این انحطاطاند؟ در سراسر جهانِ درحالتوسعه، هانتینگتون شاهد «غلبۀ رهبران شخصمحور و بیثبات» بود، با حکومتهایی مملو از «فساد آشکار... نقض خودسرانۀ حقوق و آزادیهای شهروندی، کاهش استانداردهای کارآمدی و عملکرد بوروکراتیک، بیگانهشدگی فراگیر گروههای سیاسی شهری، ازدسترفتن اقتدار قانونگذاران و دادگاهها، و چندپارگی و گاهی اوقات فروپاشی کامل احزاب سیاسیای که پایگاه وسیعی داشتهاند».
این انقلابیهای خودخوانده با تفرقهانگیزی رونق میگیرند. هانتینگتون چنین توضیح میدهد: «هدف هر آدم انقلابی قطبیسازیِ عرصۀ سیاست است، و لذا او سعی میکند، با سادهسازی، دراماتیکسازی و ملغمهسازی از مسائل سیاسی، یک دوگانۀ روشن و شفاف بسازد». چنین رهبرانی با توسل به «جاذبههای قومیتی و دینی» و همچنین استدلالهای اقتصادی رأیهای جدید روستاییان را جذب میکنند، اما چیزی نمیگ
ذرد که به آرزوهای آنها خیانت میکنند.
هانتینگتون مینویسد: «شاید یک عوامفریب پوپولیست ظاهر شود، پیروانی گسترده اما نهچندان سامانیافته جلب کند، منافع اغنیا و اشراف را تهدید نماید، با رأی مردم به منصب سیاسی دست یابد، و بعد زرخریدِ همان منافعی شود که هدف حملۀ او بودهاند». او توضیح میدهد که این منافع شامل منفعتهای اقوام نزدیک رهبران هم میشود، چون برای آنها «هیچ تمایزی میان تعهد و وظیفه در قبال دولت و خانواده وجود ندارد».
کتاب سرباز و دولتِ (۱۹۵۷) هانتینگتون مطالعهای دربارۀ روابط شهروندی-نظامی است که برای فهم خودمحوری این رهبران آموزنده است، بهویژه آنجا که مؤلفْ حرفهایگریِ افسرانِ نظامی را با تکبر قلچماقهای فاشیست مقایسه میکند. هانتینگتون مینویسد: «فاشیسم بر قدرت و توانایی برتر رهبر، و وظیفۀ مطلق تبعیت از ارادۀ وی تأکید میکند». فاشیست انسانی شهودگرا است که «فایده یا نیاز چندانی برای دانش نظاممند و واقعگرایی عملگرایانه و تجربی قائل نیست. او پیروزی اراده بر موانع بیرونی را تمجید میکند».
چنین موانعی در قالب اعتراضات مردمی علیه رهبران غیرمردمی درمیآیند. امروزه حتی برخی مؤلفان رگههایی از تسلی را در اوضاع آشوبناک کشورمان میبینند و استدلال میکنند که آن کنشگرایی و انرژیای که انتخاب ترامپ به بار آورد دموکراسی ایالات متحده را تقویت خواهد کرد. ولی هانتینگتون در کتابی با عنوان بحران دموکراسی (۱۹۷۵) به بررسی دورۀ دیگری از خیرشهای مدنی مشابه میپردازد که ماحصل آن چندان دلگرمکننده نیست.
هانتینگتون مینویسد: «دهۀ ۱۹۶۰ شاهد احیای چشمگیر روح دموکراتیک در آمریکا بود». او، که در آن زمان هنوز سیاستورزیِ هویتمحور را طرد نمیکرد، از «میزان مشخصاً بالاتر خودآگاهی» و بسیج سیاهپوستان، لاتینتبارها، دانشجویان و زنان در آن دوره تمجید کرد و اشاره نمود که «روح برابری [و] انگیزۀ افشا و تصحیح نابرابریها را در این سرزمین گسترده بودند». او توضیح میدهد که مشکل آنجا بود که بار بیاعتمادی عمومی به نهادهای آمریکایی، هرقدر هم بحق بود، روی خودِ نظام سیاسی فشار میآورد. او مینویسد: «شادابی دموکراسی در دهۀ ۱۹۶۰ پرسشهایی دربارۀ حاکمیتپذیریِ دموکراسی در دهۀ ۱۹۷۰ پدید آورد».
بزرگترین پرسشها به بالاترین منصب مربوط میشد. هانتینگتون مینویسد: «شاید هیچیک از تحولات دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بهقدر افول اقتدار، جایگاه، نفوذ و اثربخشی ریاستجمهوری بر آیندۀ سیاستورزی آمریکایی تأثیر نگذاشتند. او میترسد که مشروعیتزدایی از قوۀ مجریه نهتنها انسجام ملی که امنیت ملی را هم تهدید کند. «اگر شهروندان آمریکایی به حکومتشان اعتماد نداشته باشند، دوستان خارجی چرا باید چنین کنند؟ اگر شهروندان آمریکایی اقتدار حکومت آمریکایی را به چالش بکشند، چرا حکومتهای غیردوست نباید چنین کنند؟»
هانتینگتون پس از رسوایی واترگیت مینوشت، و اکنون نیز کاخ سفید فعلی با یک بحران اعتبار از آنِ خود مواجه است. ترامپ، که ذهنش چنان درگیر فتح انتخاباتیاش است که اخیراً یک نقشۀ قابشده از نتایج ۲۰۱۶ در کاخ سفید دیده شده است، بهتر است به این هشدارها دربارۀ حاکمیتپذیری توجه کند.
هانتینگتون مینویسد: «پس از انتخاب به ریاستجمهوری، کار ائتلاف انتخاباتی رئیسجمهور به یک معنا تمام شده است. فردای انتخاب حجم هواداران اکثریت تقریباً هیچ ربطی به توانایی او در حکومت بر کشور ندارند...، پس آنچه اهمیت دارد توانایی او در بسیج حمایت از جانب رهبران نهادهای کلیدی در جامعه و حکومت است».
اینکه ترامپ را یک چهرۀ هانتینگتونی بدانیم به دل نمینشیند. یکی غریزی و ضد روشنفکری است؛ دیگری سنجیده و نظریهپرداز بود. از یکی هر از گاه فورانی از حرفهای گوشخراش میشنویم؛ دیگری کتابهایی برای عصرهای متوالی مینوشت. گمان میکنم اگر هانتینگتون در میان ما بود، بیمناک میشد از فرماندۀ کل قوایی که نسبت به حملۀ یک قدرت خارجی به نظام انتخاباتی ایالات متحده چنین بیتفاوت باشد، و چنین سطح نازلی از اخلاق کاری و احترام به «حکومت قانون» نشان دهد، یعنی چیزهایی که برای هانتینگتون عزیز بودند.
آنچه این استاد را پیشگوی دوران ما میکند فقط این نیست که دیدگاه او تا حدی در پیام و جاذبۀ ترامپ بازتاب یافته است، بلکه این است که او خطرات سیاستورزی به سبک ترامپ را نیز میفهمید.
به اعتقاد من، فصل مشترک این دو در نگاهِ محدود و نوستالژیکشان به منحصربهفردبودنِ آمریکاست. هانتینگتون، مثل ترامپ، میخواست که آمریکا عظیم باشد و به جایی رسید که شوق احیای ارزشها و هویتی را در سر پروراند که به اعتقاد او نهتنها این کشور را عظیم کرده بودند، بلکه این ملت را تافتۀ جدابافته میکردند. ولی اگر در آن مسیر باید دور خودمان حصار بکشیم، از تازهواردان دیوسازی کنیم و خواستار بیعت فرهنگی شویم، آنگاه بهواقع چقدر با نقاط دیگر فرق داریم؟ رنج اصلی دو
ران ترامپ آن است که آمریکا، بهجای آنکه عظیم شود، آن جنبۀ استثنائیاش را از دست بدهد و مثل همه شود.
و این برخورد تمدنها نیست؛ سقوط تمدنی است.
اطلاعات کتابشناختی:
Huntington, Samuel P. The soldier and the state: The theory and politics of civil-military relations. Harvard University Press, 1957
Huntington, Samuel P. Political order in changing societies. Yale University Press, 2006
Crozier, Michel, and P. Samuel. Huntington, and Joji Watanuki. The crisis of democracy: Report on the governability of democracies to the Trilateral Commission. NewYork (TRIANGLE Papers), 1975
Huntington, Samuel P. American politics: The promise of disharmony. Harvard University Press, 1981
Huntington, Samuel P. The clash of civilizations and the remaking of world order. Penguin Books India, 1997
Huntington, Samuel P. Who are we?: The challenges to America's national identity. Simon and Schuster, 2004
پینوشتها:
• این مطلب را کارلوس لوزادا نوشته است و در تاریخ ۱۸ ژوئیۀ ۲۰۱۷ با عنوان «Samuel Huntington, a prophet for the Trump era» در وبسایت واشنگتن پست منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «مروری بر اندیشههای ساموئل هانتیگتون، پیامبر عصر ترامپ» در پنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی ترجمه و منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ آن را با همان عنوان و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• کارلوس لوزادا (Carlos Lozada) روزنامهنگار و منتقدِ کتاب آمریکایی است که در واشنگتن پست مینویسد.
[۱] Mañana Syndrome
[۲] هیلاری کلینتون در کارزار انتخاباتی مقابل ترامپ یک بار گفت که بیش از نیمی از هواداران ترامپ در «سبد رقتبرانگیزها» قرار میگیرند [مترجم].
[۳] Make America Great Again: شعار تبلیغاتی کارزار انتخاباتی ترامپ [
العربية English français
نظریه هانتینگتون منشاء رستاخیز ایران بود؟
ساموئل هانتینگتون، مبدع نظریه برخورد تمدنها، در عصر پهلویِ پسر نظریه تاسیس احزاب دولتساخته را مطرح کرد و مورد اقبال محمدرضا شاه پهلوی قرار گرفت. او همچون این نظریهپرداز امریکایی معتقد بود «تنها راه ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است». سایه این تفکر به زودی چتر خود را بر نظام چند حزبی باز کرد و نظام تکحزبی با میدانداری حزب رستاخیز ایران را یکهتاز عرصه سیاسی ایران کرد.
به گزارش ایسنا، امروز یازدهم اسفندماه چهل و هفتمین سالگرد تاسیس حزب رستاخیز در سال 1353 است.
اگر چه فرزند خلف غلامرضا، معروف به رضا شاه پهلوی جربزه، قاطعیت و خشونت بیحد و مرز پدر را آن طور که باید و شاید به ارث نبرد اما به دلیل داشتن بسترهای خانوادگی ناسالم و موقعیت منحصر به فرد تاج و تخت سلطنت در کنار لانهگزینی مشاوران سیاسی و مستشاران نظامی آمریکایی در دربار و دستگاههای اجرایی، به تدریج به مصداق عملی نظریه ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد تبدیل شد.
هانتینگتون معتقد بود «تنها راه ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است» و شاهِ پسر که از اواخر دهه 1320 به تدریج متوجه شوکت و شکوه تاج و تخت پدر و نفوذ آن بر ساختار سیاسی و اجتماعی کشور شد شروع به بروز بدون واهمه خصوصیتهای استبدادی و سلطهگری فکری و سیاسیاش کرد.
او به این منظور از اواسط دهه 1330 با تشکیل نظام تحزب به صورت مدیریت نامحسوس حکومت موافقت کرد و نظام دو حزبی طی سالهای 1336 و 1337 در کشور شکل گرفت و دو حزب مردم و ملیون تاسیس شدند.
حزب مردم در اردیبهشت1336 با دبیرکلی اسداﷲ عَلَم و با حمایت و حضور چهرههای علمی، سیاسی و حکومتی از جمله پروفسور یحی عدل، دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر موسی عمید، دکتر حسن ستوده تهرانی و دکتر احمد فرهاد و حزب ملیون در سال 1337 با دبیرکلی منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت و با حضور طیف دیگری از وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات وقت و رجال سیاسی از جمله محمود جم، عزالممالک اردلان، حاج سید اسداﷲ موسوی، دکتر محمدعلی هدایتی، حسام دولتآبادی، محمد حجازی و دکتر شاهکار تأسیس شدند.
قبل از تاسیس این دو حزب، محسن پزشکپور در سال ۱۳۳۰ حزب پانایرانیست را با تعداد کمتری از شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی علاقمند تاسیس کرده بود.
در پی شدت گرفتن اختلافات سیاسی محمدرضا شاه و اسدالله علم، حزب ملیون به کار خود پایان داد و عَلَم خود را برای مدتی از دربار کنار کشید و به سایه رفت.
با افول حزب ملیون، کانون مترقی ایران به صورت یک جمعیت در سال1340 توسط برخی فارغالتحصیلان دانشگاهی از جمله حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا، برخی نمایندگان مجلس و وزرا و رجال دولت به دبیرکلی حسنعلی منصور تاسیس شد و این حزب به دلیل نفوذ در دستگاههای اجرایی و ارتباط قوی با دربار و شخص شاه به سرعت پلههای ترقی را طی کرد و مدتی بعد نامش را به ایران نوین تغییر داد.
این حزب در بیست و یکمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در سال 1342 شرکت کرد و موفق شد با پیروزی در این انتخابات و ورود حسنعلی منصور و تعداد قابل توجهی از اعضای حزب به مجلس، اکثریت مجلس بیست و یکم را در اختیار بگیرد و خود را به عنوان موثرترین و تشکیلاتیترین حزب ایران معرفی کند.
با ترور حسنعلی منصور در اول بهمن 1343 به دست محمد بخارایی از اعضای جمعیت فداییان اسلام در مقابل مجلس شورای ملی، امیرعباس هویدا دبیرکل حزب شد.
حزب ایرانیان نیز در سال 1349 توسط فضلالله صدر تاسیس شد و در جرگه احزاب اقلیت قرار گرفت.
نظریه هانتینگتون منشاء رستاخیز ایران بود؟
کنگره حزب رستاخیز ایران
منشاء استبداد
با قرصتر و محکمتر شدن قدرت محمدرضا شاه در نظام سیاسی و اجتماعی کشور، افزایش درآمدهای نفتی و اطمینان از حمایتهای نظامی و سیاسی آمریکاییها، رفته رفته دیدگاه و نظراتش درباره تحزب و نظام تکحزبی تغییر کرد. او که تا پاییز 1353 معتقد به چند صدایی و نظام چند حزبی در ایران بود از زمستان همان سال نغمه نظام تکحزبی تحت مدیریت مستقیم شاه سر داد.
او در اسفند ۱۳۵۳ پایان عمر حزب ایران نوین و مردم یا همان دو حزب دولتساخته را اعلام و از ادغام احزاب در حزب رستاخیز ایران و جایگزینی این حزب به جای همه آنها در 11 اسفند 1353 سخن گفت.
محمدرضا شاه ۱۱ اسفند ماه در کاخ نیاوران و در کنفرانسی رادیو و تلویزیونی نظرش را اعلام کرد. طبق این اعلام تشکیلاتی با جناحهای سیاسی مختلف که کارگران بنیان اصلی آن بودند تشکیل میشد و در کنار آنان زارعین، استادان دانشگاه، فرهنگیان و دیگران قرار میگرفتند.
پهلوی دوم آن روز در جمع رجال سیاسی و خبرنگاران رسانهها درباره جزییات ایدهاش گفت: «این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انت
قادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند، در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و آینده حفظ بکنید.»
با اعلام تشکیل حزب رستاخیز و تعیین امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت و رهبر حزب ایران نوین به عنوان دبیرکل آن به مدت دو سال، همۀ آنان که تا پیش از این زیر تابلوهای گوناگون برنامههایی مشابه را پیش میبردند با سرعتی وصف ناشدنی رسما به خط یگانۀ ترسیم شده از سوی شاه گرویدند و با اعلام انحلال احزاب خود، پیوستن به رستاخیز را اعلام کردند.
محمدرضا شاه گفت: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان «تودهای». یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات بی وطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میخواهد برود چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کردهاست. یک کسی که تودهای نباشد و بی وطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، بشرطی که بگوید -بشرطی که علناً و رسماً و بدون پرده- بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم.»
وی در واکنش به خبرنگاران منتقد خارجی که نظام تک حزبی را مغایر سخنان قبلیاش می دانستند، گفت: «آزادی اندیشه. آزادی اندیشه. دموکراسی، دموکراسی. با پنج سال اعتصاب و راهپیمایی های خیابانی پشت سر هم. دموکراسی؟ آزادی؟ این حرفها یعنی چه؟ ما هیچکدام از آنها را نمیخواهیم.»
نظریه هانتینگتون منشاء رستاخیز ایران بود؟
کنگره حزب رستاخیز
هنوز ساعاتی از سخنان شاه و تشکیل حزب نگذشته بود که عبدالله ریاضی، رییس مجلس شورای ملی از همه ایرانیان چه آنان که عضو حزبی هستند و یا نه، دعوت کرد که به رستاخیز ایران بپیوندند و پیوستگی خود را اعلام داشت.
جعفر شریفامامی، نخستوزیر وقت و رییس مجلس سنا هم اعلام کرد «رستاخیزی خواهد شد.» هوشنگ نهاوندی، رییس دانشگاه تهران و مسئول گروه بررسی مسائل انقلاب شاه و ملت نیز همچون شریفامامی آمادگی خود را برای عضویت اعلام کرد.
از میان گروههای سیاسی پس از حزب ایران نوین که دبیرکلی مشترک با حزب تازه داشت، احزاب مردم، ایرانیان و پانایرانیست نیز از نخستین گروههایی بودند که به دعوت شاه لبیک گفتند. فضلالله صدر، دبیرکل حزب ایرانیان اعلام کرد که روزنامه ایرانیان ارگان حزبش از شماره آینده ناشر اندیشههای حزب رستاخیز خواهد بود و محسن پزشکپور، دبیرکل حزب پانایرانیست همان شب اول در مصاحبهای پیوستن همه زنان و مردان حزب متبوعش به رستاخیز ایران را اعلام کرد.
اسدالله علم، وزیر دربار هم پس از سالها کنارهگیری از فعالیتهای سیاسی از همراهیاش با حزب رستاخیز سخن گفت.
صفحات آگهی روزنامهها پر بود از اعلام آمادگی کارمندان فلان سازمان و کارگران و مدیران بهمان کارخانه که «با کمال افتخار» از پیوستن به حزب شاهنشاه آریامهر خبر میدادند. از اتاقهای بازرگانی و شرکتهای سهامی تا ادارات آموزش و پرورش و بانکها و اتحادیهها و حتی کافهچیان و رستورانداران و کارمندان وزارتخانههای امور خارجه و علوم و اطلاعات و بهداری و ...
محمدرضا شاه در کتابش «پاسخ به تاریخ» نوشت: «ما معتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیدن به هدفهای ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تأمین خواهد کرد متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوشش ها باید در راه پیشرفت کشور باشد. نه خنثی کردن تلاش های یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه میخواهد حرف های خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود میآید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست.»
اما اندکی بعد کار به جایی رسید که شرکت در این حزب سیاسی، اجباری شد.
محمدرضا در روز تاسیس حزب گفت: «هر کسی باید جزو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جایشان در زندان است، و دولت اعلام نمود برای هر ایرانی که خواستار شرکت در حزب نیست پاسپورت صادر و به خارج فرستاده خواهد شد.»
نظریه هانتینگتون منشاء رستاخیز ایران بود؟
امیرعباس هویدا راست و اسدالله علم چپ
اسدالله عَلَم وزیر دربار پهلوی پس از تاسیس حزب در خاطرات روز پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۵۴ نوشت: «باز هم صحبت حزب جدید شد. عرض کردم نخستوزیر هم خیلی پکر است. فرمودند چرا؟ عرض کردم آخر حزب ایران نوین ادعای اکثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حسابهای دیگر، کسی چه میداند. فرمود او البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم که
میداند هیچ گهی نمیتواند بخورد. ولی یک هزارم هم ممکن بود برای خودش خیالهایی بپروراند.
این اولین دفعه است که این فرمایش را از شاهنشاه میشنوم. حتی فرمودند در داخل این تشکیلات وسیع وقتی فراکسیونهای قوی بودند، البته میتوانند با هم ائتلاف کرده دولت با اکثریت درست کنند.»
او که منتقد سرسخت امیرعباس هویدا بود در مجموعه خاطراتش نوشت: «شاهنشاه واقعاً به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازیها و گهخوریهای دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند. آخر به حزب ایران نوین چه ربطی دارد که در کنگره خود از تمام احزاب پیش رو و پس رو و کمونیست و غیرکمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت کند؟ شاهنشاه آنچنان هوشیار هستند که حدی بر آن متصور نیست.»
منابع:
صحیفه امام، ج۳، ص ۷۰-۷6
محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۲۰۸
محمدرضا پهلوی، مأموریتی برای وطنم، ص ۱۷۳
حزب رستاخیز- مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، نشر نی، ص۵۴۱
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، نشر نی، صفحه ۵۴۲
رفیع، جلال. اطلاعات ۸۰ سال. ج اول. ص ۲۹۶. اول اسفند ۱۳۵۳. انتشارات اطلاعات
مقاله نظر هانتینگتون در مورد انقلاب ها
تعداد صفحات : ۴۲
چکیده
در این مقاله با نظریه ی هانتینگتون در رابطه با انقلاب ها می پردازیم. انقلاب یک تغییر داخلی سریع، بنیادی و خشونت آمیز در ارزش ها و اسطوره های مسلط یک جامعه، و در نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری و فعالیت ها و سیاست های حکومت آن جامعه است. آنچه در اینجا صرفاً «انقلاب» نامیده می شود، همان پدیده ای است که توسط دیگران انقلاب های کبیر، انقلاب های بزرگ، یا انقلاب های اجتماعی نامیده شده است. نمونه های برجسته انقلاب عبارتند از انقلابهای فرانسه، چین مکزیک، روسیه و کوبا.
هانتینگتون استدلال میکند که یکی از جنبه های کلیدی مدرنیزاسیون تقاضا برای مشارکت بیشتر در عرصه سیاست است. در جایی که گروه هایی خاصی به قدرت سیاسی دسترسی ندارند، تقاضاهایشان برای تغییر و گسترده شدن گروههای شرکت کننده در حکومت می تواند به انقلاب منجر شود. در بررسی طیف گسترده ای از انقلاب ها، شامل انقلاب های فرانسه، روسیه، مکزیک، ترکیه، ویتنام، و ایران زمان قاجار، هانتینگتون الگوهای متفاوتی از انقلاب را شناسایی میکند و به تحلیل نقش میانه روها، ضد انقلاب ها، و تندروها می پردازد.
واژه های کلیدی: نظریه نتینگتون، خشونت سیاسی، انقلاب، مدرنیزاسیون
فهرست مطالب
نظریه های نتینگتون در رابطه با خشونت سیاسی ۲
انقلاب و نظم سیاسی ۴
ساموئل هانتینگتون ۴
بحث پیرامون مدرنیزاسیون ۵
چارلزتیلی مقاله ای دارد به نام مدرنزاسیون باعث انقلاب می شود ۲۲
انقلاب ها ۳۴
منابع : ۴۱
منابع :
Huntington , Samuel , 1968, Political order in Changing Socities
Tilly , Charles. 1978. From Mobilization to Revolution
Goldston Jack A, 2003 , Revolution : theoretical , Comparative , And Historial Studies
نظریه های نتینگتون در رابطه با خشونت سیاسی
در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ظهور ملت های جدید توجه پژوهشگران را به خود معطوف ساخت. تغییرات سیاسی مسلماً بخشی از فرایندی بود که در طی آن، جوامع سنتی به موازات رشد اقتصادشان و ارتقای سطح آموزشی مردمشان به دولتهای مدرن تبدیل شدند. با این وجود، خشونت گسترده که همراه این تغییرات به وجود آمد بسیار چشمگیر بود: انقلاب ها، کودتاها، شورش ها، و جنگ های داخلی ناگهان همه جا ظاهر شدند. بعضی از پژوهشگران نظریات عمومی را برای تبیین همه انواع این خشونت های سیاسی طرح نمودند.
نظریه های عمومی خشونت سیاسی چندین شکل به خود گرفتند: رویکرد روان شناختی، که به وسیله دیویس، مطرح و توسط تد رابرت گر پالایش شد، تلاش نمود با تعیین دقیق انواع بدبختی هایی که احتمالاً به نا آرامی های سیاسی منجر می گردند، به بهبود این رویکرد که «بدبختی پدید آورنده شورش است»، کمک کند. این نویسندگان استدلال نمودند که مردم معمولاً سطوح بالای سرکوب و بدبختی را میپذیرند، البته در صورتی که فکر کنند این سختی ها سرنوشت محتوم زندگی شان است. تنها هنگامی که مردم انتظار زندگی بهتری داشته باشند، و انتظار خود را نقش بر آب ببینند، احتمال پرورش احساسات پرخاشگری و خشم در آنها وجود دارد. بنابراین هر گونه تغییری در جامعه که انتظارات مردم را برای یک زندگی بهتر افزایش دهد، بدون اینکه امکانات برآورده شدن این انتظارات را فراهم کند، می تواند سبب بی ثباتی سیاسی شود. چنین انتظاراتی می تواند شامل تماس های فرهنگی با جوامع اقتصادی پیشرفته تر یا رشد اقتصادی سریع ولی نامتوازن باشد. دیویس استدلال نمود که ترکیبی از وقایع، به ویژه دوره ای از رفاه فزاینده که انتظارات مردم را برای زندگی بهتر افزایش میدهد، و سپس، یک رکورد اقتصادی شدید که این انتظارات را بر باد میدهد («منحی جی» رشد اقتصادی)، باعث بروز احساس فوق العاده شدید محرومیت و پرخاشگری خواهد شد.
دومین رویکرد نظریه عمومی، که اساساً به وسیله اسملسر و جانسون مطرح گردید، استدلال نمود که پژوهشگران باید به جای تأکید بر نارضایتی مردمی، به بررسی نهادهای اجتماعی بپردازند. این نویسندگان تأکید داشتند که وقتی نظام های فرعی گوناگون دریک جامعه (اقتصاد، نظام سیاسی، و آموزشی جوانان برای موقعیت های شغلی جدید) دقیقاً به صورت متوازن رشد می کنند، حکومت با ثبات خواهد ماند. اما، اگر یک نظام فرعی مستقل از دیگر نظام های فرعی شروع به تغییر کند، عدم توازن ناشی از این تغییر، مردم را سرگردان و مستعد پذیرش ارزش های جدید می سازد. وقتی این عدم توازن شدید می شود ایدئولوژی های رادیکال که مشروعیت وضع موجود را به چالش می کشند شیوع و گسترش می یابند. در طی چندین دوره هایی یک جنگ، ورشکستگی حکومت، یایک قحطی می تواند حکومت را ساقط کند. هانتیگتون در اثر پر نفوذ خود، این دو رویکرد را تلفیق کرد. استدلال وی این بود که مدرنیزاسیون به عدم توازن نهادی منجر می گردد، چرا که رشد آموزشی و اقتصادی ناشی از مدرنیزاسیون تمایل مردم را به مشارکت در سیا
ست به سرعت افزایش می دهد، به طوری که نهادهای سیاسی نمی توانند به همان سرعت خود را برای انطباق با این تمایل تغییر دهند. این شکاف میان تمایل مردم به تغییر و تغییرات ناکافی در نهادهای سیاسی، انتظارات برآورده نشده ای را در مورد حیات سیاسی پدید خواهد آورد، که به نوبه خود می تواند به شورش، تمرد و انقلاب منجر شود.
انقلاب و نظم سیاسی
ساموئل هانتینگتون
هانتینگتون استدلال میکند که یکی از جنبه های کلیدی مدرنیزاسیون تقاضا برای مشارکت بیشتر در عرصه سیاست است. در جایی که گروه هایی خاصی به قدرت سیاسی دسترسی ندارند، تقاضاهایشان برای تغییر و گسترده شدن گروههای شرکت کننده در حکومت می تواند به انقلاب منجر شود. در بررسی طیف گسترده ای از انقلاب ها، شامل انقلاب های فرانسه، روسیه، مکزیک، ترکیه، ویتنام، و ایران زمان قاجار، هانتینگتون الگوهای متفاوتی از انقلاب را شناسایی میکند و به تحلیل نقش میانه روها، ضد انقلاب ها، و تندروها می پردازد.
انقلاب یک تغییر داخلی سریع، بنیادی و خشونت آمیز در ارزش ها و اسطوره های مسلط یک جامعه، و در نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری و فعالیت ها و سیاست های حکومت آن جامعه است. بنابراین انقلاب ها از قیام ها، شورش ها، طغیان ها، کودتاها و جنگ های استقلال متمایز هستند. یک کودتا، به خودی خود، تنها رهبری و شاید سیاست ها را تغییر دهد؛ یک قیام یا شورش شاید سیاست ها، رهبری، و نهادهای سیاسی را تغییر دهد، اما ساختار و ارزش های اجتماعی را دگرگون نسازد؛ جنگ استقلال مبارزه یک جامعه علیه سلطه یک جامعه بیگانه است و لزوماً تغییر ساختار اجتماعی هیچ یک از این دو جامعه را در پی ندارد. آنچه در اینجا صرفاً «انقلاب» نامیده می شود، همان پدیده ای است که توسط دیگران انقلاب های کبیر، انقلاب های بزرگ، یا انقلاب های اجتماعی نامیده شده است. نمونه های برجسته انقلاب عبارتند از انقلابهای فرانسه، چین مکزیک، روسیه و کوبا.
بحث پیرامون مدرنیزاسیون
انقلاب ها پدیده های نادری هستند. اکثر جوامع هیچ گاه انقلاب را تجربه ننموده اند و در اکثر اعصار تا دوران مدرن، انقلاب ها اساساً ناشناخته بودند. به طور دقیق تر، انقلاب خصیصه دوران مدرنیزاسیون است. انقلاب تجلی نهایی دیدگاهی است که در حال مدرن شدن است، دیدگاهی که می گوید انسان از قدرت کنترل و تغییرات محیط اش برخوردار است، و نه تنها توانایی، بلکه حق انجام آن را نیز دارد. به این دلیل همانطور که هانا آرنت استدلال می کند، «برای توصیف پدیده انقلاب توجه به عنصر تغییر به اندازه عنصر خشونت اهمیت دارد؛ تنها در جایی که تغییر به مفهوم یک شروع تازه رخ میدهد، و از خشونت برای تشکیل شکل کاملاً متفاوتی از حکومت، و پدید آوردن صورتبندی یک ملت جدید استفاده می شود… می توان سخن از انقلاب به میان آورد.»
بنابراین، انقلاب جنبه ای از مدرنیزاسیون است. انقلاب پدیده ای نیست که در هر نوع جامعه ای و در هر برهه ای از تاریخ آن جامعه رخ دهد. انقلاب یک مقوله فراگیر نیست، بلکه به لحاظ تاریخی محدود است. انقلاب نه در جوامع بسیار سنتی برخوردار از سطوح بسیار پایین پیچیدگی اجتماعی و اقتصادی رخ خواهد داد، و نه در جوامع بسیار مدرن. بیشترین احتمال وقوع انقلاب، مانند دیگر اشکال خشونت و بی ثباتی، در جوامعی وجود دارد که به سطح خاصی از توسعه اجتماعی و اقتصادی رسیده اند و فرآیندهای مدرنیزاسیون سیاسی و توسعه سیاسی از فرآیندهای تحول اجتماعی و اقتصادی عقب مانده اند.
مدرنیزاسیون سیاسی در بردارنده بسط آگاهی سیاسی به گروه های اجتماعی جدید و بسیج این گروه ها در عرصه سیاست است. توسعه سیاسی در بر دارنده ایجاد آن دسته از نهادهای سیاسی است که برای جذب گروه های جدید و سامان بخشی به مشارکت شان و برای پیشبرد تحول اجتماعی و اقتصادی در جامعه از قابلیت انطباق، پیچیدگی، استقلال و انسجام کافی بر خوردادند. جوهره سیاسی انقلاب گسترش سریع آگاهی سیاسی و بسیج سریع گروه های جدید در عرصه سیاست است، آن هم با سرعتی که جذب این گروه ها را برای نهادهای سیاسی موجود غیر ممکن سازد. انقلاب حالت افراطی انفجار مشارکت سیاسی است، و بدون این انفجار انقلابی رخ نخواهد داد. اما یک انقلاب کامل دارای مرحله دومی نیز می باشد، یعنی ایجاد و نهادینه شدن یک نظم سیاسی جدید. معیار میزان انقلابی بودن یک انقلاب، سرعت و دامنه گسترش مشارکت سیاسی است؛ و معیار میزان موفقیت یک انقلاب اقتدار و ثبات نهادهایی است که توسط انقلاب به وجود آمده اند.
💥 رویای رویارویی تمدن ها در حال واقعیت
به نظر می رسد، وقت آن رسیده است که نخبگان دانشگاهی و حوزوی و روشنفکران مسئول در ایران ، به دور از فضاسازی های بازیگران سیاست باز و دلقک های بازیگر و فرسوده های خسته ، به کمک علم و دانش خود و نیز تعهد و مسئولیت شناسی خود، ورای های و هو های تبلیغاتی امپراطوری رسانه های غرب، پیشاپیش به استقبال نظم نوین جهان چند قطبی بروند و با صورت بندی های عالمانه و محققانه خود ، نشان دهند به راستی از پیشقراولان نظم جدید تمدنی هستند. سال هاست که نظریه پردازان مختلفی که بیشتر آنان از قضا از دل همین تمدن غرب برآمده اند، افول و پایان فرهنگ و تمدن غرب ( آمریکا و اروپا) را پیش بینی کرده اند که ساموئل هانتینگتون یکی از برجسته ترین آنان است.
متفکران غربی اعم از فیلسوفان اجتماعی و سیاسی و دانشمندان حوزه علوم اجتماعی و علوم تربیتی و روان شناختی و دیگر نظریهپردازان فرهنگ و تمدن معرب زمین، سالهاست که مرگ فرهنگ و تمدن لیبرالیسم و نئولیبرالیسم را اعلام کردهاند.
بلی، هنوز مرگ سیاسی غرب به رهبری آمریکا محقق نشده است و تا آن چند قدمی ماندهاست ولی سرنوشت آن بهتر از فروپاشی شوروی سابق نخواهد بود..
دلیل واضح و آشکار افول سیاسی کاخ سفید و دیگر دفاتر روسای جمهور آلمان ، فرانسه، انگل یس، این است ، مرکزی که روزی محل رفت و آمد روسای جمهور قدر دنیا و مکان انعقاد پیمان های تقسیم جغرافیای سیاسی جهان بود، اما امروز ، محل رفت و شد ، دلقک ها و فراری ها و تفاله های بی مقداری چون مصی علینژاد، مریم رجوی ، آن پیر زن فرتوت قاتل ، علی کریمی مرد عصبانیت و خشم، حمید فرخ نژاد ، بازیگر بازنده و بیهویتی که با صراحت ۸۰ میلیون ایرانی را فدای تک فرزندش می دند، و یا پیش از آن ، پذیرای دیگر فراری ها و خودفروش های وطنی بودند.آیا نشانه ای بهتر از این لازم است.
نشانه دیگر مرگ سیاسی کاخ سفید، کارنامه سیاه آنان در تأسیس داعش و شرکت فعال در تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه و به اصطلاح خودشان ایجاد خاورمیانه بزرگ و امنیت بخش به غده سرطانی اسرائیل بود؟
آیا اکنون آمریکا در غرب آسیا یا همان خاورمیانه خودشان ، حتی در سوریه، در افغانستان ، در عراق ، در پاکستان ، چقدر قدرت مانور دارند؟ و کجای معادلات سیاسی و حتی نظامی و امنیتی هستند؟
بدون شک ، فتنه و آشوب اخیر در ایران هم نشانه دیگری از به بن بست رسیدن آمریکایی ها و اروپایی ها در منطقه و در جهان است، چرا که آشکارا آمریکا و اروپای متمدن با همه توان رسانه ای و سیاسی به میدان آمد و حاصل دسترنج آنان، پناه دادن به چند نفر دیوانه و وامانده و خودشیفته بازیگر فوتبال و سینما شد.
لذا ، اکنون بهترین فرصت و مناسب ترین زمان برای ورود دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی اعم از حوزویان و دانشگاهیان و روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای تبیین فرهنگ و تمدن نوین ایرانی اسلامی برای عقول جهانیان است.
به نام خدا
سلام و وقت بخیر
شواهد و قرائن زیادی وجود دارد که نشان می دهد، جهان در آستانه تغییرات بزرگ و تعیین کننده ای است.
اگر انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ مردم ایران را به رهبری یک سیاستمدار اندیشمند در حوزه ی فرهنگ و تمدن اسلامی و خاصه شیعه را نقطه عطف و مرحله جدید آغاز این تحولات و تغییرات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی بدانیم، که منطق درستی است، زیرا همه ی تغییر رفتارهای ابرقدرت آمریکا و کشورهای اروپایی و کنش گری های بین المللی آنان به عنوان مهم ترین بازیگران سیاسی و بین المللی چهار دهه اخیر مستقیم و غیر مستقیم به نوعی در ارتباط با انقلاب اسلامی ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران قرار داشته و اکنون نیز قرار دارد. و این یعنی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران با وجود در تنگنا بودن و محرومیتها و تحریم ها و تحریف های۴۲ ساله ، اما امروز ، قوی تر و موثر تر از گذشته در معادلات بین المللی و بخصوص منطقه ای حضور دارد .
تمامی فشارهای نظم سیاسی نظام سرمایه داری به رهبری آمریکا در این ۴۲ سال اعم از آشوب های پیش از جنگ و خود جنگ و نفوذهای سیاست گذاری و برنامه ریزی در مدل های توسعه اقتصادی و فرهنگی پس از جنگ و ایجاد داعش و تحرکات منطقه ای برای ایجاد خاورمیانه بزرگ و برجام و سند ۲۰۳۰ و حضور مستقیم در آشوب های خیر ، همه و همه گویای فقط یک مسئله است و آن ورود جهان در نظم جدید بین المللی است که دیگر در آن غرب ( آمریکا و اروپا) از بازیگران اصلی آن نخواهند بود و بر خلاف میل و خواست آمریکا و اسرائیل و اروپا این ایران است که به عنوان کشوری با ادعاهای تمدنی جدید از بازیگران اصلی نظم جدید خواهد بود.
بنابر این اکنون بهترین فرصت است ، برای حضور نخبگان دانشگاهی و حوزوی و نیز خبرگان برخوردار از تجربه زیسته موفق در میدان های مختلف جهادی و مبارزانی و مدیریتی برای نقش آفرینی علمی و عملی در بسبج همگانی ظرفیت های ملی و منطقه ای و جهانی در به دست آوردن جایگاهی شایسته و موقعیتی تاثیرگذار در نظم نوین جهانی
غفلت از این فرصت تاریخی به معنای عقب افتادن از حضور در نقشه و هندسه سیاسی جدیدی است که در حال وقوع است و بیشترین مسئوليت آن متوجه دانشمندان و متفکران علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاهها و در مراکز حوزوی و روشنفکران متعهد و اصحاب رسانه است.
📚امروز تکلیف ما جهاد تبیین است...
👈 ما را به دوستان خود معرفی کنید و حداقل به اندازه پیوستن و معرفی کانال های انقلابی به دیگران، قدمی در این راه بردیم.
📣به کانال #دکتر_ابوالقاسم_فاتحی بپیوندید👇
🆔️ https://eitaa.com/drfatehi
جانشین امام زمان و سکاندار کشتی انقلاب ، مسیر را و وظیفه را ، و تکلیف را برای همه ، روشن فرموده اند. هیچ جای توجیه و سهل انگاری و کوتاهی نیست. امروز بیش از هر زمان دیگر مرزهای حق و باطل ، درستی و نادرستی، دنیا و آخرت ، زشتی و زیبایی ، عافیت طلبی و هزینه دادن ، و در یک کلام ، جبهه علی و معاویه بیش از هر زمان دیگر درهم تنیده است. پس تشخیص آن نیز سخت تر و مشکل تر شده که فقط کلید آن توجه عملی و واقعی به راهبرد ها و سخنان و فرامین و نظرات رهبری عزیز و مقتدر و مظلوم است و در درجه دوم ، شرکت در جهاد تبیین ولو یک نفره
محبت به همدیگر
امید دادن به همدیگر،
گره گشایی از کار یکدیگر،
احترام به یکدیکر،
تحمل یکدیگر،
سلام به همدیگر،
دلجویی از يکديگر،
صداقت با همدیگر،
اعتماد به همدیگر،
احوالپرسی از همدیگر،
همراهی و همنوایی با همدیگر،
صله رحم با خویشاوندان،
رعایت ادب و احترام و حقوق همسایگان،
رعایت انصاف و ایثار نسیت به یکدیگر،
و صدها صفات بهشتی دیگر، بی شک از منتظران واقعی امام زمان و از کسانی که انتظار ظهور آن عزیز زهرا (س) را واقعا می کشند ، انتظاری و درخواستی بجا و لازم است.
آیا بجز این است که خداوند شهدا را فقط از بین این گونه از آدم ها انتخاب می کند.
به قول مرحوم شهید بهشتی؛ بهشت را به بها می دهند و نه با بهانه
ادعا و گفتن و نوشتن بدون عمل و بدون بها ، کالایی نیست که در بازار خداوند ، خریداری داشته باشد .
📚امروز تکلیف ما جهاد تبیین است...
👈 ما را به دوستان خود معرفی کنید و حداقل به اندازه پیوستن و معرفی کانال های انقلابی به دیگران، قدمی در این راه بردیم.
📣به کانال #دکتر_ابوالقاسم_فاتحی بپیوندید👇
🆔️ https://eitaa.com/drfatehi
قدوم عزیزانی که تا کنون برای خداوند و برای شرکت در جهاد تبیین این کانال را همراهی کردند را روی چشمانم نهاده و خیر مقدم عرض می کنم . ما امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به * بهتر دانستن * و * نیکو عمل کردن * داریم
گروه ایتایی * قیام برای خدا* نیز گروهی است که با وجود عمر کوتاه خود به لطف خدا و عنایت امام زمان به محیطی برای تبادل اخبار، تحلیل ها ، گزارش های متنوع اعضای گروه وجود دارد که می تواند محیطی برای بیان نظرات دوستان باشد
💥به نام خدا
شاید اکنون یکی از دغدغه های ، پرسش چه باید کرد؟ باشد.
این سوال می تواند در سطوح مختلفی مطرح شود. در سطح فردی ،یاخانواده، یا نظام خویشاوندی و یا گروه دوستان و محل کار و یا محله و شهر و در نهایت در سطح اجتماعی و ملی و بین المللی
طبعا پاسخ به هر سطحی از سطوح متفاوت از سطوح دیگر است و شرایط و الزامات آن متفاوت از یکدیگر ، اگر چه همه این سطوح در یک چیز مشترک اند، کنش های مبتنی بر *دانش بنیادی* و * روش های بهینه* که از لوازم موفقیت آن به شمار می آید.
به عبارتی * مسئله یابی،مسئله شناسی و روش شناسی * چه باید کرد؟ در شرایط امروز از موضوعیت بالایی برخوردار است که چه بسا اگر آگاهانه و عالمانه صورت نگیرد، خصلت بومرنگ پیدا می کند و نتیجه معکوس به بار می آورد.
لذا این که از کجا و چگونه شروع کنیم و چگونه ادامه دهیم ، اهمیت زیادی دارد.
علوم انسانی و اجتماعی غرب بر اساس جهانبینی و مبانی معرفتی خود که از دوره رنسانس شروع شده است، از حدود۵۰۰ سال پیش تا کنون با تولید انواع دانش و مکاتب و نظریههای مختلف علمی در دانشگاههای خود ، و در عرصه فرهنگ و هنر خود ، و در عرصه نظام بین الملل خود بر اساس سه اصل سکولاریسم، امانیسیم و ابژکتیویسم ، و جهان بینی مادی گرایانه خود به پرسش های بالا جواب داده است و اکنون نیز در حال تولید و باز تولید علمی خود است،
دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی ما هم تا حدود زیادی تحت تاثیر آن قرار دارد . اگر چه به دلیل مزیت های خاص فکری و جهان بینی فرهنگ ایرانی اسلامی جامعه ما ، بخصوص پس از انقلاب اسلامی و شکل گیری نظام جمهوری اسلامی ایران و مسئله تحول در علوم انسانی و اجتماعی ، خود به یک مدعی تازه کار تبدیل شده است ولو هنوز در مراحل اولیه آن هستیم.
به هر حال مهم است بدانیم از کجا و چگونه شروع کنیم تا کارمان ادامه یابد و با برکت و موثر باشد،
کوشش می شود با استفاده از تجارب علمی و تجربه زیسته ای که در این زمینه از پیشکسوتان علمی کشورمان وجود دارد و بهره گیری از تجارب موفق جهانی و با تاکید بر فرهنگ اهل البیت علیهم السلام و ظرفیت ها و سرمایه های فرهنگی و اجتماعی خودمان و بخصوص مسایل اجتماعی ایران، به تدریج در این زمینه مطالبی در کانال گذاشته شود. ان شالله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد .
📚امروز تکلیف ما جهاد تبیین است...
👈 ما را به دوستان خود معرفی کنید و حداقل به اندازه پیوستن به کانال و معرفی آن به دیگران ، قدمی در این راه برداریم.
📣به کانال #دکتر_ابوالقاسم_فاتحی بپیوندید👇
🆔️ https://eitaa.com/drfatehi
شهادت ، دخت نبوت، همسر ولایت و مادر امامت به شیعیان و مسلمانان و مستضعفان جهان تسلیت عرض می شود
غزل شماره 470 دیوان حافظ به مناسبت شهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
هدایت شده از دکتر محمدعلی برزنونی
سلام علیکم
صبح روز سهشنبه ۶ دیماه ۱۴۰۱ هجری خورشیدی بهخیر
امروز مصادف است با ۳ جمادی الثانیه ۱۴۴۴ هجری قمری و سالگرد شهادت حضرت صدیقه کبرا فاطمه زهرا سلام الله علیها که در مثل چنین روزی در سال ۱۱ هجری قمری در پی تعرض نانجیبان امت رسول الله به بیت حضرت فاطمه و حضرت علی علیه السلام در پی عروج ملکوتی رسول اعظم خاتم صلی الله علیه و آله و سلم در ۲۸ صفر همان سال، برای اخذ بیعت جبری امام حقیقی با خلیفه ظاهری که شورای ناصالح سقیفه بنی ساعده متشکل از انصار و مهاجرین انتخاب کرده بود، منجر به آسیبدیدن حضرت فاطمه تنهابازماندهی تنی حضرت رسول و سقط محسن ششماهه و تالمهای روحی و جسمی فراوان به آن بانوی معصوم و حجت خدا بر سایر حجج الهی بر زمین گردید و در نهایت بنا بر روایت درستتر که ایران اسلامی آن را پذیرفته در ۳ جمادی الثانیه سال ۱۱ هجری قمری به ملکوت اعلا پیوست. پرسشهای بسیاری را باید تاریخ پاسخ دهد. از جمله چرا خلیفه انتخاب کردند با اینکه پیامبر اعظم خاتم در حجه الوداع آن سال در ماجرای غدیر خم انتخاب کرده و همه بیعت کرده بودند؟ چرا برای اخذ بیعت اجباری با حضرت علی به در خانه ایشان و فاطمه که متصل به مسجد نبی نیز بود، هجوم آوردند؟ چرا آن سخنان سخیف و آن رفتارهای کثیف اتفاق افتاد؟ چرا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پس از آن ماجرا، هرگز از اقدامکنندگان آن عمل قبیح، اعلام رضایت نکرد و بلکه علنا چنانچه در کتب روایی اهل تسنن آمده، اعلام برائت و بیزاری کرد؟ چرا اجازه نداد فردی جز علی علیه السلام بر او نماز بخواند و او را شب غسل و کفن و دفن کردند؟ چرا مزار آن عزیز رسول الله خاتم هنوز هم پنهان است؟ و بسیاری چراهای دیگر....
بماند برای فرصتهای بیشتر و بعدتر....
با زبان بیزبانی روضه بخوانم.... وقتی مولا علی جنازه زهرایش را به خاک میسپرد این شعر را بر زبان جاری ساخت:
نفسی علی زفراتها محبوسه.... یا لیتها خرجت مع الزفرات....
ترجمه نمیکنم چون حقیقتا توان بر زبان آوردن ترجمهاش را کما هو حقه ندارم. فقط آن قدر بگویم که جان علی با فاطمه در خاک پنهان شد... لا حول و لا قوه الا بالله....
حضرت فاطمه عليها السلام:
آنگاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم، گناهكاران امّت پيامبر اسلام را شفاعت خواهم كرد.
إحقاق الحقّ، ج ۱۹: ۱۲۹
در کنار حریم حرم رضوی نایب الزیاره دوستان و عزیزانم هستم...... شهادت دخت مکرم و معزز پیامبر اعظم خاتم حضرت فاطمه زهرا تسلیت باد
سهشنبه ذات باری تعالی را با صفتی ویژه میخوانیم که ما را مورد رحمت ویژهاش قرار دهد:
یا ارحم الراحمین
هدایت شده از رهبر
سلام علیکم
چهارصدای مهم امروز در تهران
فهم منطقی ازمربع صداهای امروز در تشییع 200 شهید دفاع مقدس در تهران به قرار زیر است :
صدای اول
صدای شهید بود که ضمن افتخار به ایثار خود در راه دین و میهن ،مسوولیت مارا در احیا ارزش های انقلاب و دفاع از مرزهای معنوی و مادی ملت و انقلاب را خواستار بود.
صدای دوم
صدای مردم نجیب و قدردان حاضر در بدرقه فاطمی شهدا بود صدای مظلومان مقتدر که تحول و حرکت چشیدنی را از دولتمردان و کارگزاران می خواهند
صدای سوم
صدای پایداری دولت محترم و قول رییس جمهور به مردم برای کاهش آلام اقتصادی و اجتماعی آنان .
صدای چهارم
صدای خاموش فتنه گران و دشمنان ملت و کشور بود که از قعر چاه خسران باز بر انکار واقعیت و اصرار برمنطق وارونه شکست خورده خود داشتند .