#بازگشت_به_کار
#قسمت_پنجم
مشکل من گذاشتن عکسم بود....
به تجربه دیده بودم که کارفرما ها با دیدن عکس یک دندانپزشک محجبه گارد میگیرن بدون اینکه بهش فرصت بدن بیاد برای مصاحبه تا بتونن از نزدیک سطح زبان و توانمندی هاش رو ارزیابی کنن.
پس تصمیم گرفتم مدارکم رو بدون عکس برای مطب های مورد نظرم ارسال کنم.
اینجا باید راجع به یه موضوع مهم صحبت کنیم که من اسمش رو گذاشتم آلمانیزه شدن...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_پنجم
زندگی با همه شتابی و شلوغی که براتون گفتم میگذشت مدرک زبان رو با نمره عالی گرفته بودم و الان هدف بعدی رفتن سر کار بود.
تو اون برهه از زمان پول و درامد برام مهم نبود فقط میخواستم کارم رو از یکجا شروع کنم. میدونستم به عنوان اولین کار نمیتونم توقع مالی زیادی داشته باشم.
تو کل آلمان درخواست کار دادم
برای بعضی از جاها حتی درخواست کار بدون حقوق دادم. دکتر ارنست میگفتن به پول الان فکر نکن فقط از یه جا شروع کن.
قرار بود هر جای آلمان کار پیدا کردم زندگی رو جمع کنیم و بریم همونجا و دکتر ارنست بگردن نزدیک من کار پیدا کنن. اونا شانس خیلی بیشتر از من داشتن برای کار پیدا کردن. اینجا درس خونده بودن سالها سابقه داشتن و رزومه فوق العاده قوی...
اینایی که میگم به حرف هم آسون نیست، در عمل که دیگه بماند
کلی استرس و زجر و درد کشیدن پشتشه، کلی شب نخوابیدن تا صبح کار یا فکر و خیال کردن. کلی هزینه!!
مجبوری کلی از حداقل های یک زندگی نرمال بزنی، پولش رو جمع کنی تا به یه خواسته دیگه برسی...
کلی خون جگر خوردن، پیر شدن و ...
شرایط سختی که حتی فکرش هم در خیالتون نمی گنجه. شاید یک روز اونا رو هم نوشتم...
این وسط خیلی ماجراها اتفاق افتاد اومدیم ایران و کرونا شد و ایران موندگار شدیم. من و بچه ها ایران، دکتر ارنست آلمان!
یه چیزی رو هم تو پرانتز بگم من هرچی تو دوران بارداری به خودم سخت میگرفتم اما وقتی بچه ها به دنیا اومدن تا یک یا دوسال قید کار رو زده بودم. درس میخوندم و زبان.
معتقد بودم یکی دو سال اول رو باید پیش خودم باشه. البته درس میخوندم، کلاس میرفتم ولی سر کار نه نمیخواستم.
اولین باری که مجبور شدم بعد بچه دار شدن برم کلاس، زهرایاس ۹ ماهه بود و من باید ۴۰روز میرفتم یه شهر دیگه زندگی میکردم برای یه کلاس خیلی مهم.
اونجا مامانم همه کار و بارشون رو رها کردن دو روزه خودشون رو بهم رسوندن آلمان و با من و دخترم اومدن شهر دیگه و پیش دخترم موندن تا من صبح ها با خیال راحت برم سر کلاس درس، بگذریم و پرانتز رو ببندیم.
خلاصه اش کنم، به خاطر من و اینکه شانس سر کار رفتنم تو غرب المان بیشتر بود خونه زندگی و رو جمع کردیم و از شرق کوچ کردیم به غرب
و من دوباره شروع کردم به گشتن و تقاضانامه فرستادن و بالاخره کار پیدا کردم با همه اون سختی هایی که تو داستان #بازگشت_به_کار خوندین
و فکر کنید مثل تشنه ای بودم که به اب رسیده بود
همه جوره مایه میذاشتم برای کارم، تو آلمانی که هیچکس یک دقیقه اضافه تر از ساعت کاریش نمیمونه صبح ها یک ساعت زودتر میرفتم و شب ها دو سه ساعت دیرتر برمیگشتم.
دیگه میدونید به لطف خدا یه جوری کار کردم که نیکو که رییس بخش اورتو مطب بود، لنا دندانپزشک هم وطن و دوست خانوادگی خودش رو زد کنار و کار کردن با من رو انتخاب کرد.
تو یه جمله از جون مایه گذاشتم( به لطف خدا)
این وسط یه اتفاق دیگه افتاد که زندگی رو از قبل برام خیلی خیلی سخت تر کرد.
تازه کارم رو شروع کرده بودم که دکتر ارنست مجبور شدن محل کارشون رو عوض کنن به خاطر دوره فوق تخصصشون. و این یعنی از اول دنبال کار گشتن
یعنی یه شهر دیگه رفتن!!
بله دکتر ارنست بیش از یک ساله که یه شهر دیگه زندگی میکنن و باز مثل دوران کلاس زبانم فقط بعضی آخر هفته ها میان پیش ما که کشیک ندارن.
یادتونه یه وقت هایی جمعه شب ها براتون می نوشتم بعد ۱۲ ساعت کار و خستگی زدم به دل جاده!
اخر هفته هایی که کشیک داشتن ما میرفتیم پیششون.
تو شهر جدید که دو ساعتی با ما فاصله داره بچه ها مهد کودک نداشتن.
اینجا معمولا بین یک تا سه سال باید منتظر جا باشی برای مهد بچه ها.
غیر از اون مسئله کار من هم بود
دیگه دوباره من مونده بودم و حوضم.
روزی ۱۲ ساعت کار، دوتا بچه کوچک، کار خونه، درس، سر و کله زدن با پرستارهای جورواجور و مهد کودک، مریضی بچه ها در شرایطی که امکان مرخصی گرفتن نداشتم.
دقیقا یه روزایی تا ۶، ۷ صبح نمیدونستم بچه ها رو امروز پیش کدوم پرستار باید ببرم یا اصلا پرستار دارم یا نه، در حالیکه ۸ باید سر کار می بودم.
شنیدین میگن همسایه ها یاری کنن تا فلانی شوهر داری کنه؟
من خدا و ۱۴ معصومش و کل ملائک یاری میکردن تا بتونم شرایط زندگی رو کنترل کنم و برسم به کار و درسم
از استرس ها و اذیت های محیط کارم هم که قبلا براتون مفصل تعریف کردم ولی من مثل غریقی بودم به ساحل رسیده بودم
هیچ جوره حاضر نبودم کارم رو از دست بدم آسون که به دست نیاورده بودمش.
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
این داستان، #هنر_این_نیست_که...
#قسمت_پنجم
نمیدونم چی شد که دوباره برگشتم به سالن تحویل بار و همون آقای مسئول ایران ایر رو دیدم که گفته بود نامه پزشک معتمد لازمه ...
پرسیدم چه خبر؟ که گفت من زنگ زدم اطلاع دادم و منتظر خبر هستم
و اونجا بود فهمیدم که نه بابا هنوز مشکل حل نشده
همونجا منتظر موندم تا ببینم چه خبری میشه ...
ده دقیقه ای گذشته بود و خبری نشده بود که همون آقا گفت بهتره شما برین تو سالن پذیرایی چون اینجا هوا سرده
گفتم استرس دارم و ترجیح میدم همینجا منتظر باشم، نمیدونم قیافم چه شکل بود که جیب هاش رو گشت و یه شکلات پیدا کرد آورد داد به من گفت این رو بخورین حالتون بد نشه حالا...
خسته و بی خواب بودم، پرواز اولیه ام کنسل شده بود، برنامه های دکتر ارنست به هم خورده بود، استرس سن بارداری و اجازه پرواز دیگه چیزی نبود که بتونم تحمل کنم اونم در شرایطی که چند بار این موضوع رو چک کرده بودم. از اون بدتر این بود که فهمیدم اینجا هم چون جمعه است مسئول مربوطه سر کارش نیست.
هرچی منتظر شدم خبری نشد، ترجیح دادم برگردم به سالن اصلی، گفتم پس هر خبری شد بهم اطلاع بدین.
از اونطرف خواهرم مدام تماس میگرفتن فلان وسیله رو هم میخوای؟ اینم بگذارم؟ اونم بگذارم؟ و من با چه حالی جواب میدادم...
گذشت تا اینکه یکی دیگه از افراد ایران ایر اومد تو سالن پیش ما و گفت به شما اجازه پرواز ندادن و نمیتونید سفر کنید...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار مطلب فقط با ذکر منبع
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_پنجم
زندگی با همه شتابی و شلوغی که براتون گفتم میگذشت مدرک زبان رو با نمره عالی گرفته بودم و الان هدف بعدی رفتن سر کار بود.
تو اون برهه از زمان پول و درامد برام مهم نبود فقط میخواستم کارم رو از یکجا شروع کنم. میدونستم به عنوان اولین کار نمیتونم توقع مالی زیادی داشته باشم.
تو کل آلمان درخواست کار دادم
برای بعضی از جاها حتی درخواست کار بدون حقوق دادم. دکتر ارنست میگفتن به پول الان فکر نکن فقط از یه جا شروع کن.
قرار بود هر جای آلمان کار پیدا کردم زندگی رو جمع کنیم و بریم همونجا و دکتر ارنست بگردن نزدیک من کار پیدا کنن. اونا شانس خیلی بیشتر از من داشتن برای کار پیدا کردن. اینجا درس خونده بودن سالها سابقه داشتن و رزومه فوق العاده قوی...
اینایی که میگم به حرف هم آسون نیست، در عمل که دیگه بماند
کلی استرس و زجر و درد کشیدن پشتشه، کلی شب نخوابیدن تا صبح کار یا فکر و خیال کردن. کلی هزینه!!
مجبوری کلی از حداقل های یک زندگی نرمال بزنی، پولش رو جمع کنی تا به یه خواسته دیگه برسی...
کلی خون جگر خوردن، پیر شدن و ...
شرایط سختی که حتی فکرش هم در خیالتون نمی گنجه. شاید یک روز اونا رو هم نوشتم...
این وسط خیلی ماجراها اتفاق افتاد اومدیم ایران و کرونا شد و ایران موندگار شدیم. من و بچه ها ایران، دکتر ارنست آلمان!
یه چیزی رو هم تو پرانتز بگم من هرچی تو دوران بارداری به خودم سخت میگرفتم اما وقتی بچه ها به دنیا اومدن تا یک یا دوسال قید کار رو زده بودم. درس میخوندم و زبان.
معتقد بودم یکی دو سال اول رو باید پیش خودم باشه. البته درس میخوندم، کلاس میرفتم ولی سر کار نه نمیخواستم.
اولین باری که مجبور شدم بعد بچه دار شدن برم کلاس، زهرایاس ۹ ماهه بود و من باید ۴۰روز میرفتم یه شهر دیگه زندگی میکردم برای یه کلاس خیلی مهم.
اونجا مامانم همه کار و بارشون رو رها کردن دو روزه خودشون رو بهم رسوندن آلمان و با من و دخترم اومدن شهر دیگه و پیش دخترم موندن تا من صبح ها با خیال راحت برم سر کلاس درس، بگذریم و پرانتز رو ببندیم.
خلاصه اش کنم، به خاطر من و اینکه شانس سر کار رفتنم تو غرب المان بیشتر بود خونه زندگی و رو جمع کردیم و از شرق کوچ کردیم به غرب
و من دوباره شروع کردم به گشتن و تقاضانامه فرستادن و بالاخره کار پیدا کردم با همه اون سختی هایی که تو داستان #بازگشت_به_کار خوندین
و فکر کنید مثل تشنه ای بودم که به اب رسیده بود
همه جوره مایه میذاشتم برای کارم، تو آلمانی که هیچکس یک دقیقه اضافه تر از ساعت کاریش نمیمونه صبح ها یک ساعت زودتر میرفتم و شب ها دو سه ساعت دیرتر برمیگشتم.
دیگه میدونید به لطف خدا یه جوری کار کردم که نیکو که رییس بخش اورتو مطب بود، لنا دندانپزشک هم وطن و دوست خانوادگی خودش رو زد کنار و کار کردن با من رو انتخاب کرد.
تو یه جمله از جون مایه گذاشتم( به لطف خدا)
این وسط یه اتفاق دیگه افتاد که زندگی رو از قبل برام خیلی خیلی سخت تر کرد.
تازه کارم رو شروع کرده بودم که دکتر ارنست مجبور شدن محل کارشون رو عوض کنن به خاطر دوره فوق تخصصشون. و این یعنی از اول دنبال کار گشتن
یعنی یه شهر دیگه رفتن!!
بله دکتر ارنست بیش از یک ساله که یه شهر دیگه زندگی میکنن و باز مثل دوران کلاس زبانم فقط بعضی آخر هفته ها میان پیش ما که کشیک ندارن.
یادتونه یه وقت هایی جمعه شب ها براتون می نوشتم بعد ۱۲ ساعت کار و خستگی زدم به دل جاده!
اخر هفته هایی که کشیک داشتن ما میرفتیم پیششون.
تو شهر جدید که دو ساعتی با ما فاصله داره بچه ها مهد کودک نداشتن.
اینجا معمولا بین یک تا سه سال باید منتظر جا باشی برای مهد بچه ها.
غیر از اون مسئله کار من هم بود
دیگه دوباره من مونده بودم و حوضم.
روزی ۱۲ ساعت کار، دوتا بچه کوچک، کار خونه، درس، سر و کله زدن با پرستارهای جورواجور و مهد کودک، مریضی بچه ها در شرایطی که امکان مرخصی گرفتن نداشتم.
دقیقا یه روزایی تا ۶، ۷ صبح نمیدونستم بچه ها رو امروز پیش کدوم پرستار باید ببرم یا اصلا پرستار دارم یا نه، در حالیکه ۸ باید سر کار می بودم.
شنیدین میگن همسایه ها یاری کنن تا فلانی شوهر داری کنه؟
من خدا و ۱۴ معصومش و کل ملائک یاری میکردن تا بتونم شرایط زندگی رو کنترل کنم و برسم به کار و درسم
از استرس ها و اذیت های محیط کارم هم که قبلا براتون مفصل تعریف کردم ولی من مثل غریقی بودم به ساحل رسیده بودم
هیچ جوره حاضر نبودم کارم رو از دست بدم آسون که به دست نیاورده بودمش.
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع