شاید باورتون نشه ولی قسمت اول از داستانی که قرار بود براتون تعریف کنم رو نوشتم و تا دقائق دیگری میگزارم تو کانال💪
راستی اسم این قصه مون رو #برای_او گذاشتم
حسابی تحویلش بگیرید و برای هرکسی که فکر میکنید مفیده بفرستین و حتما حتما هم برام نظراتتون رو بنویسید. مثل همیشه همه رو میخونم گرچه نمیرسم جواب بدم به همه پیام ها.
@dr_mutter
#برای_او
#پرده_اول
این روزها که درگیر جمع کردن وسایل و اسباب کشی هستم شرایط جسمی خیلی خوبی ندارم اینه که مجبورم یکم کار کنم یکم استراحت .
امروز وقتی داشتم کمد یکی از اتاق ها رو جمع میکردم چشم افتاد به یه بسته که اصلاً یادم رفته بود که همچین چیزی رو تو خونه داریم.
کفنی که از کربلا خریده بودیم.
دیدنش من رو برد به عالم فکر و خیال، خسته هم شده بودم پس برای استراحت رفتم روی تختی که روبروی کمد بود و چشم دوختم به اون همه ریخت و پاش و شلوغ کاری که روبروم بود.
میدونی یه لحظه چی به ذهنم رسید؟ من از موقعی که مشخص شد باید اسباب کشی کنم سه ماه فرصت داشتم. یعنی میدونستم تا سه ماه دیگه باید همه کارامو بکنم و خونه رو مثل روز اول تحویل بدم.
سه ماه فرصت داشتم که اونطوری که میخوام وسایلم رو جمع کنم، چیزایی که دوست دارم رو بستهبندی کنم و با خودم ببرم، شکستنیها رو بیشتر لای کاغذ بپیچم اون وسایلی هم که خراب و اشکال دار هستن و یا دوستشون ندارم بندازم برن.
ولی میدونی چیه رفیق، وقتی زمان رفتن و اسباب کشی ما از این کره خاکی برسه ما این فرصت رو نداریم.
نمیتونیم توی توشه مون بگردیم خوب و بدش رو سوا کنیم اونایش رو که دوست نداریم بندازیم دور.
نمیتونیم بین اعمالمون کنکاش کنیم ببینیم چی حساستره زودتر ضایع و تباه میشه اون لای محافظ بپیچیم.
وقتی وقت رفتن ما میشه حتی آنی هم فرصت نداریم...
باید از قبل یه توشه خوب و مرتب و حاضر آماده برای خودمون درست کنیم و روی دوشمون داشته باشیم که هر وقت ملک الموت اومد و گفت وقتشه پریشون و مضطر نشیم.
یه حقیقتی رو در مورد خودم بگم بهتون، من یکی از بزرگترین ترسهام تو زندگی ترس از مرگه، چون خوب میدونم توشه ام چقدر اوضاعش خرابه، چقدر خالی از خوبیه...
این ترس از مرگ برای من خیلی جاها مثل یک ترمز عمل کرده و میکنه.
و خیلی وقتها همین ترس از مرگ مانع از حسودی و طمع و غیبت و خیلی چیزهای دیگه در من میشه.
شما چی؟ ترمز شما در زندگی چیه؟ آیا توشه تون آماده است؟
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
#برای_او
#پرده_دوم
تا حالا شده با خودتون بشینید و گذشتهتون رو مرور کنید؟
به عمری که گذشت نگاه کنید و ببینید صرف چی کردینش؟
من که به گذشته نگاه میکنم میبینم عمرم بیشتر از همه صرف درس خوندن شده!!
از سالهای اولیه ابتدایی که بگذریم کلاس پنجم بودم که یه پنجشنبه شب مامانم گفتند فردا یه آزمون جامع تو استان برگزار میشه از طرف مدارس سما برای همه کلاس پنجمیها منم قبلاً تو رو ثبت نام کردم😲
خلاصه که صبح جمعه پا شدم بیخبر از آینده پیش رو رفتم سر جلسه امتحان بدون اینکه حتی یه خط درس براش خونده باشم. زد و به لطف خدا تو اون آزمون نفر اول شدم.
یادش بخیر آقای هژبری معلم و مسئول کلاس های آمادگی تیزهوشان سما پسرونه بود، دیگه دست از سرمون برنداشت تا مدرسه ام رو عوض کرد و من رو آورد سما دخترونه و خودش برام کلاس گذاشت تا تیزهوشان قبول بشم و شدم...
راهنمایی تیزهوشان اینقدر درسها سنگینه که لازم نیست کسی بهت بگه بخون، مجبوری مجبور😥
رسیدیم سوم راهنمایی که بهمون گفتن آزمون ورودی دبیرستان که تا حالا برای خود تیزهوشانی ها جنبه فرمالیته داشته دیگه از امسال جدیه و ما سهمیه ای نداریم😫
مجبور شدیم دوباره بکوب بخونیم و قبول بشیم.
حرف کنکور و قبولی پزشکی برای من مثل اغلب بچه ها از دبیرستان شروع نشد من از وقتی که فهمیده بودم شغل چیه و دانشگاه کجاست میدونستم باید پزشکی قبول بشم، باید🤐
دروغ چرا خودم هم دوست داشتم😍
همه اینا رو گفتم که بگم تو خونه و خانواده ما، درس همیشه جایگاه اول اهمیت رو داشته بعد از واجبات دینی البته.
افراد تحصیلکرده و باسواد همیشه پیش ما یه جایگاه و احترام ویژه ای داشتن و منم تو همین فضا بزرگ شدم پس این برای منم شد ارزش.
هیچ وقت یادم نمیاد مامانم کسی رو به خاطر زیباییش، درامد و شغلش و امثالهم تحسین کرده باشن اما تا دلتون بخواد از سطح سواد و زبان بلد بودن و پشتکار و تلاش هر آدمی که میشناختن برامون میگفتن...
ما حتی میدونستیم فلان هم کلاسی مامانم تو دانشگاه زمان دانشجویی صبح ها ساعت ۵ قبل دانشگاه میرفته کلاس زبان😲
حتی میدونستیم کدوم خیابون کلاس میرفته😁
کنکوری شدم دیگه خودتون شرایط یه کنکوری رو تو خانواده ای که براتون توصیف کردم رو تصور کنید😉
از امکاناتی که برای درس لازم بود همه چیز فراهم و حرف زدن از هر چیزی که به درس خوندن مربوط نمیشد شبیه کفر گفتن بود(شوخی میکنم🤣)
یادمه یه بار سال کنکور به مامانم گفتم کیف مدرسه ام خراب شده، یه کیف احتیاج دارم تا این همه کتاب تست باید با خودم ببرم سر کلاس
فکر میکنین جوابشون چی بود؟
نه واقعا یه دقیقه فکر کنید با خودتون
گفتن کسی که کنکور داره اصلا نباید ببینه و بفهمه که کیف نداره کتابهات رو بریز تو پلاستیک برو سر کلاس
بعد کنکور اینقدر وقت هست برای کیف خریدن
و من با پلاستیک یه روزایی رفتم سر کلاس🥴🥴
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
خب بریم سراغ پرده سوم از داستان #برای_او
قبلش این توضیح رو بدم برای بعضی هاتون این سوتفاهم پیش اومده بود که وای من چقدر در شرایط سختگیرانه و بی رحمانه ای از طرف خانواده برخلاف میلم مجبور بودم کوزت وار درس بخونم 🤣
خب باید عرض کنم خدمتتون که اینطوری نبوده درسته تو خونه ما راهی جز درس خوندن وجود نداشت ولی من جنس خودم هم درس دوست و درس خون بود ضمن اینکه شرایط اصلا اون قدر وحشتناک نبوده که بعضی ها گفتین وای ما هم مثل تو اصلا زندگی نکردیم
من زندگی هم کردم فقط زندگیم درسی بود😁
هدفم از اون همه شرح و جزئیات این بود که بگم من تو چه خانواده تحصیلات دوستی بزرگ شدم و به همین ترتیب درس خوندن و پیشرفت کاری و درسی چقدر عجیب غریب برام مهمه.
همین رو متوجه شده باشین از اون ماجراها کافیه🌺
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_سوم
خلاصه قبول شدم در رشته ای که بی نهایت دوستش داشتم، از دوران دانشجویی نگم که هر چقدر خوش بود سخت و پر فشار هم بود
یادمه ترم اول دانشگاه مدام با خودم میگفتم کنکور( با اون همه عظمتش) پیش این درس های ترم یک دندانپزشکی هیچه واقعا
دوران دانشجویی نسبتا بچه درس خون بودم یادمه بعد علوم پایه ( اول سال سوم) دانشکده میخواست یه جشنی برگزار کنه ازم پرسیدن تو هم میای گفتم احتمالا نه
مسئول برگزاری گفت چی چی و نه تو شاگرد سوم کل دوره ای میخوایم بهت لوح بدیم و من این شکلی بودم😲
تا اون روز خودم نمیدونستم🤐
البته همه اینا تا قبل این بود که دچار دکتر ارنست بشم😁
هنوز دانشگاه تموم نشده بود که ناچار شدم کنار امتحان های سنگین ترم های اخر و پایانه نامه، فشرده شروع کنم به یادگرفتن زبان شیرین آلمانی🥴
دفاع کردم و اومدم آلمان ...
سخت مشغول زبان خوندن بودم
شرایط آسونی نبود
همزمانی ازدواج و مهاجرت اصلا آسون نیست اونم در شرایطی که دکتر ارنست رزیدنت بودن و شبانه روز درگیر درس و کار و بیمارستان
یادمه یه زمان هایی میشد که چند روز نمی تونستن بیان خونه.
باهم قرار میزاشتیم یه کباب ترکی دم بیمارستانشون قد یه نهار خوردن می دیدمشون و برمیگشتم خونه
غیر از درس و زبان سر کار هم میرفتم
درد تنهایی و دوری، فشار کاری، سختی زبان یاد گرفتن و استرس امتحان های ارزشیابی حتی سختی گواهینامه گرفتن که خودش یه غولیه اینجا و اصلا شبیه ایران نیست، توصیف نکردنیه باید کشیده باشی تا درک کنی
این وسط من دو تا بچه تقریبا پشت هم هم داشتم
سعی کردم وقتم الکی نگذره.
یادمه یه دوره ای بود که شرق آلمان زندگی میکردیم که خیلی ضد خارجی و محجبه ها هستن.
مدرک اصلی زبان رو گرفته بودم، امتحان های ارزشیابی رو داده بودم اما کار پیدا نمیشد
با چند نفر مشورت کردم بهم گفتن تو به عنوان پزشک خارجی با حجاب محاله شرق آلمان کار پیدا کنی ...
مدتی گذشت و هرچی تلاش کردم دیدم نمیشه که نمیشه تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و برم زبان رو ادامه بدم و مدرک C1 بگیرم
تقریبا بالاترین مدرک زبانی هست که شما تو اروپا میتونید بگیرین C2هم وجود داره به ندرت که بیشتر برای افرادیه که میخوان ادبیات یک زبان رو بخونن و بعد تو دانشگاه ادبیات اون زبان رو ادامه بدن.
مثل افرادی که تو ایران لیسانس ادبیات فارسی میگیرن
خلاصه پیگیری کردم برای کلاس زبان، میدونستم زبان رو که بهتر کنم و مدرکش رو بگیرم شانس کار پیدا کردنم میره بالاتر
تو چه شرایطی بودم؟ زهرا یاس یک سال و نیمه بود، محمد مهدی رو سه ماهه باردار بودم و دکتر ارنست برای کار رفته بودن یه ایالت دیگه و من به خاطر شرایط بارداری اسباب کشی نکرده بودم و این یعنی ایشون رو فقط بعضی آخر هفته ها میدیدم که کشیک نداشتن. جمعه شب میومدن و یکشنبه ظهر بر میگشتن
کلاس رو ثبت نام کردم اینجا کلاس ها مثل ایران ترمی نیست سطحی هست یعنی کل سطح C1رو یکجا ثبت نام میکنی فکر کنم تو ایران
معادل ده با دوازده ترم هست.
شش ماه کلاس بود هر روز روزی پنج شش ساعت🤷🏻♀️🤐
کلاس رو در شرایطی ثبت نام کردم که دو سه روز بعد شروع میشد و من هیچ پرستاری برای دخترم نداشتم.
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_چهارم
فقط خدا میدونه چه ها که بر من نگذشت! بعضی روزها از صبح که بیدار میشدم مشغول تلفن بودم تا یک نفر رو برای اون روز پیدا کنم . گاهی تا یه ساعت قبل کلاس هیچ کس رو نداشتم.
وسط های دوره دو سه روزی مجبور شدم با بچه برم سر کلاس و خدا رو شکر مدیرمون قبول کرد چون من شاگرد اولش بودم
و تو کل اون شش ماه فقط یه روز نرفتم سر کلاس چون پرستار نداشتم و زهرایاس اصلا همکاری نمیکرد.
وسط اون همه کار ۴ روز تو هفته کلاس بازی مادر و کودک ثبت نام کرده بودم تا وقت مفیدی رو باهاش بگذرونم. برنامه روزانه ام اینجوری بود که صبح ها چهار و نیم، پنج بیدار میشدم و درس میخوندم تا حدود ۷.
قبل هفت معمولا زهرایاس بیدار میشد دیگه درگیر صبحانه دادن و آماده کردن ساک نهار و حاضر کردنش میشدم و حدود نه و نیم میزدیم بیرون این مرحله از روز سخت ترین قسمت کارم بود.
دست تنها بودن و فشار زندگی، سختی بارداری، فشار درسی و کارهای یه بچه یک ساله و ضعف جسمی خودم یه جوری بهم فشار اورده بود که مدام تپش قلب و تنگی نفس داشتم. گاهی حین پوشیدن مانتو باید از شدت تپش قلب چند دقیقه ای دراز میکشیدم و زهرایاس هم واقعا پر جنب و جوش بود و نگم دیگه براتون که این وقت روز گاهی به گریه میرسیدم از شدت اذیت های زهرایاس
از خونه که میزدیم بیرون دیگه همه چیز خوب بود ده کلاسش شروع میشد تا یازده و نیم. قبل دوازده هم بچه رو تحویل پرستار میدادم و میرفتم سر کلاس
چون پرستار ها رو کامل نمیشناختم بهشون میگفتم بیان تو همون فضای ازاد جلو کلاس بچه رو نگه دارن که خودم بتونم بین کلاسم بی خبر و با خبر بهشون سر بزنم یا گاهی تصویری زنگ میزدم بهشون
خوبیش این بود که از این زمان سه ساعتش رو زهرایاس خواب بود
تا حدود ۷ شب کلاس بودم و بعد بچه رو تحویل میگرفتم و میرفتم خونه. وقتی می رسیدم جنازه بودم رسما!
شامم غالبا ماهی بود یا کنسروی یا از این فریزری ها که میذارن تو فر تا نماز میخوندم و پوشک بچه رو عوض میکردم اونم آماده بود و هول هول تو همون ماهی تابه با نون میخوردم و روی مبل بیهوش میشدم
برای زهرایاس هم پهلوانان یا قصه های جزیره روشن میکردم تو تلوزیون بدون صدا البته که اون سر گرم باشه و من یکم استراحت کنم
قبل ده بیدار میشدم زهرایاس رو میخوابوندم و خودم در حالیکه توان نداشتم بشینم نیمه درازکش و تکیه داده به مبل زبان میخوندم تا حدود دوازده شب و بعد هم خواب
یادمه یه بار از شدت خستگی وسط تشهد نماز خوابم برده بود و کلی بعد بیدار شده بودم.
تنگی نفس ها و تپش قلبم کارم رو رسوند به متخصص قلب، خدا رو شکر همه چیز سالم بود و دکتر بعد که کمی از برنامه روزانم اطلاع پیدا کرد گفت دختر خوب والا اگر تپش نداشتی جای شک و نگرانی داشت
ولی اون روزا عجیب حالم خوب بود و چه کیفی میکردم از زبان خوندنم
معلم بی نظیر و تیپیکال آلمانی داشتم که نظمش من رو مدهوش خودش کرده بود
جوری بود که حتی وقتی رو تخته کلاس مطلبی رو مینوشت از قبل چک کرده بود از کجای تخته باید شروع کنه کجا بیاد خط پایین و چجوری فلش بزنه تا مطلب در محل مشخصی از تخته تموم بشه این نظم و دقت در تدریس و همراه با سواد عالیش اینقدری من رو جذب کرده بود که اون همه فشار درسی رو با عشق پدیرفته بودم
نگاهش به من که می افتاد با خنده سرش رو میانداخت پایین
خنده دار هم بودم والا
صندلی اول می نشستم همون اول کار هم فلاسکم رو میگذاشتم روی میز با یه ظرف میوه قاچ شده و جعبه ساندویچ و مدام مشغول خوردن بودم🤣
باردار بودم خب!
بعد یه اخلاقی هم داشتم اگر سوال میپرسید کسی جواب نمیداد من باید در هر شرایطی جواب میدادم
وای یادمه یه بار یکی از هم کلاسیهام که ایرانی بود برگشت بهم گفت حداقل اونی که تو دهنت هست رو قورت بده بعد حرف بزن🤣🤣🤦🏻♀️
معلمون میگفت تو که انگار اومدی پیک نیک، راحت باش😁
حتی برای روز آزمون چون طبق قانون میتونیم فقط یه بطری شفاف نوشیدنی با حجم فکر کنم زیر ۲۵۰ سی سی با خودمون ببریم رفته بود با مسئولین آزمون صحبت کرده بود که من با خودم چندتا موز حداقل ببرم و بین امتحان بتونم ساندویچ بخورم🥴🤣
از فشار درسی همین رو بگم که ما سه نفر بودیم تو کلاس که همسرانمون پزشک بودن
یکی همون اول های ترم انصراف داد چون باردار شده بود و می گفت نمی کشم دیگه. یکی وسطهای کلاس انصراف داد چون همسرش چند ماهی رفته بود شهر دیگه و این با دوتا بچه دبیرستانی تنها شده بود و میگفت نمیرسم
بعد من با همسری که نبود و بچه یک سال و نیمه و بارداری سرتقانه ادامه میدادم
امتحان دو هفته قبل از زایمانم بود از ۸ صبح تا ۵ عصر حدودا. تا حدود ۴ عصر کتبی بود و بعد شفاهی
البته من اولین نفری بودم که امتحان شفاهی دادم بقیه که شاید تا ۷ اونجا بودن
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_پنجم
زندگی با همه شتابی و شلوغی که براتون گفتم میگذشت مدرک زبان رو با نمره عالی گرفته بودم و الان هدف بعدی رفتن سر کار بود.
تو اون برهه از زمان پول و درامد برام مهم نبود فقط میخواستم کارم رو از یکجا شروع کنم. میدونستم به عنوان اولین کار نمیتونم توقع مالی زیادی داشته باشم.
تو کل آلمان درخواست کار دادم
برای بعضی از جاها حتی درخواست کار بدون حقوق دادم. دکتر ارنست میگفتن به پول الان فکر نکن فقط از یه جا شروع کن.
قرار بود هر جای آلمان کار پیدا کردم زندگی رو جمع کنیم و بریم همونجا و دکتر ارنست بگردن نزدیک من کار پیدا کنن. اونا شانس خیلی بیشتر از من داشتن برای کار پیدا کردن. اینجا درس خونده بودن سالها سابقه داشتن و رزومه فوق العاده قوی...
اینایی که میگم به حرف هم آسون نیست، در عمل که دیگه بماند
کلی استرس و زجر و درد کشیدن پشتشه، کلی شب نخوابیدن تا صبح کار یا فکر و خیال کردن. کلی هزینه!!
مجبوری کلی از حداقل های یک زندگی نرمال بزنی، پولش رو جمع کنی تا به یه خواسته دیگه برسی...
کلی خون جگر خوردن، پیر شدن و ...
شرایط سختی که حتی فکرش هم در خیالتون نمی گنجه. شاید یک روز اونا رو هم نوشتم...
این وسط خیلی ماجراها اتفاق افتاد اومدیم ایران و کرونا شد و ایران موندگار شدیم. من و بچه ها ایران، دکتر ارنست آلمان!
یه چیزی رو هم تو پرانتز بگم من هرچی تو دوران بارداری به خودم سخت میگرفتم اما وقتی بچه ها به دنیا اومدن تا یک یا دوسال قید کار رو زده بودم. درس میخوندم و زبان.
معتقد بودم یکی دو سال اول رو باید پیش خودم باشه. البته درس میخوندم، کلاس میرفتم ولی سر کار نه نمیخواستم.
اولین باری که مجبور شدم بعد بچه دار شدن برم کلاس، زهرایاس ۹ ماهه بود و من باید ۴۰روز میرفتم یه شهر دیگه زندگی میکردم برای یه کلاس خیلی مهم.
اونجا مامانم همه کار و بارشون رو رها کردن دو روزه خودشون رو بهم رسوندن آلمان و با من و دخترم اومدن شهر دیگه و پیش دخترم موندن تا من صبح ها با خیال راحت برم سر کلاس درس، بگذریم و پرانتز رو ببندیم.
خلاصه اش کنم، به خاطر من و اینکه شانس سر کار رفتنم تو غرب المان بیشتر بود خونه زندگی و رو جمع کردیم و از شرق کوچ کردیم به غرب
و من دوباره شروع کردم به گشتن و تقاضانامه فرستادن و بالاخره کار پیدا کردم با همه اون سختی هایی که تو داستان #بازگشت_به_کار خوندین
و فکر کنید مثل تشنه ای بودم که به اب رسیده بود
همه جوره مایه میذاشتم برای کارم، تو آلمانی که هیچکس یک دقیقه اضافه تر از ساعت کاریش نمیمونه صبح ها یک ساعت زودتر میرفتم و شب ها دو سه ساعت دیرتر برمیگشتم.
دیگه میدونید به لطف خدا یه جوری کار کردم که نیکو که رییس بخش اورتو مطب بود، لنا دندانپزشک هم وطن و دوست خانوادگی خودش رو زد کنار و کار کردن با من رو انتخاب کرد.
تو یه جمله از جون مایه گذاشتم( به لطف خدا)
این وسط یه اتفاق دیگه افتاد که زندگی رو از قبل برام خیلی خیلی سخت تر کرد.
تازه کارم رو شروع کرده بودم که دکتر ارنست مجبور شدن محل کارشون رو عوض کنن به خاطر دوره فوق تخصصشون. و این یعنی از اول دنبال کار گشتن
یعنی یه شهر دیگه رفتن!!
بله دکتر ارنست بیش از یک ساله که یه شهر دیگه زندگی میکنن و باز مثل دوران کلاس زبانم فقط بعضی آخر هفته ها میان پیش ما که کشیک ندارن.
یادتونه یه وقت هایی جمعه شب ها براتون می نوشتم بعد ۱۲ ساعت کار و خستگی زدم به دل جاده!
اخر هفته هایی که کشیک داشتن ما میرفتیم پیششون.
تو شهر جدید که دو ساعتی با ما فاصله داره بچه ها مهد کودک نداشتن.
اینجا معمولا بین یک تا سه سال باید منتظر جا باشی برای مهد بچه ها.
غیر از اون مسئله کار من هم بود
دیگه دوباره من مونده بودم و حوضم.
روزی ۱۲ ساعت کار، دوتا بچه کوچک، کار خونه، درس، سر و کله زدن با پرستارهای جورواجور و مهد کودک، مریضی بچه ها در شرایطی که امکان مرخصی گرفتن نداشتم.
دقیقا یه روزایی تا ۶، ۷ صبح نمیدونستم بچه ها رو امروز پیش کدوم پرستار باید ببرم یا اصلا پرستار دارم یا نه، در حالیکه ۸ باید سر کار می بودم.
شنیدین میگن همسایه ها یاری کنن تا فلانی شوهر داری کنه؟
من خدا و ۱۴ معصومش و کل ملائک یاری میکردن تا بتونم شرایط زندگی رو کنترل کنم و برسم به کار و درسم
از استرس ها و اذیت های محیط کارم هم که قبلا براتون مفصل تعریف کردم ولی من مثل غریقی بودم به ساحل رسیده بودم
هیچ جوره حاضر نبودم کارم رو از دست بدم آسون که به دست نیاورده بودمش.
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
#برای_او
#پرده_سوم
#قسمت_ششم
تغییر چجوری اتفاق میافته؟
تا حالا بهش فکر کردین؟ تغییر هیچ وقت یه دفعه و یه شبه نیست حتی همون تغییرات یکدفعه ای که ما از بعضی آدم ها میبینیم و شوکه میشیم
پشت هر تغییری که دیده میشه همیشه یه روند تدریجی وجود داره.
حرف هایی که شنیدیم، اتفاقاتی که تجربه کردیم، وقایعی که دیدیم، مطالبی که مطالعه کردیم به تدریج، ذره ذره در ما رسوخ میکنن و در نهایت یه اتفاق اون ضربه نهایی و کارگر رو میزنه و ما تغییر میکنیم.
اصلا برای همینم هست که میگن امر به معروف همیشه موثره حتی اگر شما تغییری در طرف نبینی. امر به معروف شما در واقع یکی از اون چندین ضربه ریزی بوده که زیر بنا یه تغییر قابله دیدنه.
یادتونه تو پرده اول گفتم من از حساب و کتاب اون دنیا خیلی میترسم
فکر کنم بدونید که من در یه خانواده خیلی مذهبی چشم به جهان گشودم🤣🤣
همیشه بهم میگفتن یه دختر چادری باید اینجوری باشه اونجوری باشه
چجوری؟؟ چی تو خانواده ما مهم بود؟ درس!!
پس من قد موهای سرم شنیده بودم که یه دختر چادری باید درسش خوب باشه، باید زبان بلد باشه، باید یه رشته خوب درس خونده باشه
مامانم میگفتن بده چند تا زبون یاد بگیری کار تبلیغی کنی؟
میدونی یه حرف دینی از یه نفر تحصیلکرده چقدر اثر گذارتره در جامعه؟
مسلما راجع به اخلاق و نظم و ... هم ارشاد میشدم ولی اونا رو الان فاکتور میگیرم به موضوع ما مربوط نمیشه.
و اینجوری شد که من درس خوندم چون فکر میکردم و میکنم یه وظیفه دینی بوده برای من. قشنگ همینقدر رک و واضح به خدا هم میگفتم.
خدایا درس میخونم برای تو،زبان میخونم برای تو، کار میکنم پول در میارم برای تو. که بتونم تو راه تو پول خرج کنم که بتونم اثر گذار باشم
خلاصه که خدا شریک همه کارهایی که تو زندگی میکردم بوده و هست.
من خیلی جاها تو زندگی و ارتباط با آدم ها کوتاه اومدم و میام فقط برای اینکه بگم یه آدم مذهبی صبوره، مهربونه و ...
تو آلمان که وضع شدیدتر هم شده بود.
یادمه میخواستم برم سر امتحان آیین نامه( قبلا گفتم که یه غولیه تو آلمان)
به خدا میگفتم ببین من اگر قبول نشم یا نمره ام کم بشه برای تو بده خدا. زشته یه مسلمون محجبه نمره کم بگیره وگرنه من که غمم نیست😁😉
خداییش هم همینطوری بود. وقتی آزمون رو دفعه اول و با نمره کامل قبول شدم هر آلمانی که شنید واکنش نشون داد که ما خودمون مثلا دفعه چندم قبول شدیم یا با کلی غلط بعد تو به یه زبون دیگه و نمره کامل
منم که اینجوری 😎😎
چرا خدا رو تو همه نیت هام شریک میکردم؟
برای حساب کتاب اون دنیا
به خاطر ترس و نگرانی همیشگیم از مرگ و حساب و کتاب قیامت.
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
#برای_او
#پرده_سوم
#قسمت_هفتم
یادتونه گفتم تغییر تدریجیه اما یه دفعه خودش رو نشون میده؟
من تغییر کردم
از روندش بگذریم
میخوام از اون اتفاق آخر بگم
همون که پتک آخر رو زد و تغییر من رو دیدنی کرد
امشب میخوام از یه جمله بگم براتون
همون ضربه کاری
تا حالا دقت کردین ما چقدر ضرب المثل و جمله در زبان فارسی داریم که یا اشتباهن یا اشتباها تفسیر و معنا شدن
مثلا میگیم پزشک محرمه و حواسمون نیست که یعنی پزشک محرم اسراره نه اینکه پزشک نامحرم تحت هر شرایطی به ما محرمه( حالا الان وارد بحثش نشیم)
یا میگن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش اینم الان دیگه همه میدونیم که اشتباهه
و اما اون جمله ای که من رو تغییر داد
حتما تا حالا شنیدین که میگن کارت رو برای خدا بکن؟
اشتباهه!
جمله درست ترش اینه که کارِ خدا رو انجام بده
بگرد و ببین کار روی زمین مونده دین خدا چیه اون رو انجام بده.
یعنی هر کدوم از ما وظیفه و ماموریتمون تو این دنیا اینه که بگردیم و ببینیم که کار روی زمین مونده دین خدا چیه تا به پیروزی (فعلا یعنی ظهور) برسه، اون رو انجامش بدیم
اون چه کاریه که اگر من سهم خودم رو انجام ندم اون کار لنگ میمونه و کسی سهم من رو نمیتونه ادا کنه
میدونین بعد شنیدن و کلی فکر کردن به این جمله به یه نتیجه ای رسیدم
من تا حالا داشتم خودم رو گول میزدم
من کار خودم رو میکردم خدا رو هم شریکش
من درس میخوندم چون درس خوندن رو دوست داشتم، چون فکر میکردم برای آینده ام خوبه
من اگر مذهبی هم نبودم بازم درس میخوندم، بازم زبان میخوندم بازم تلاش میکردم
خدا شریک نیت کارهایی بود که من برای خودم میکردم، شریک!
میفهمین؟
این یعنی هیچ کاریم خالصا مخلصا فقط و فقط #برای_او نبود
مگر نه اینکه ما خلق شدیم فقط برای بندگی کردن و مگر نه اینکه بندگی کردن یعنی تسلیم محض خدا بودن
مگر خدا ما رو نیافریده که دینش رو یاری کنیم و ظهور رو رقم بزنیم پس
کو؟ من هیچ کاری تا حالا برای یاری دین خدا نکرده بودم
من کار روی زمین مونده دین خدا رو انجام نمیدادم، من درگیر زندگی دنیایی خودم بودم با سرپوش نیت قرب الهی!
من تغییر کردم
فهمیدم این کاری نبوده که من براش خلق شدم
فرق هست بین اینکه تو کار کنی برای یاری دین خدا و از کنارش روزی هم بخوری با اینکه کار کنی برای خودت و در کنارش نیت رضای خدا رو بکنی و خیرات و صدقات بدی
نشستم به فکر کردن خدایا بین این همه کار روی زمین موندهِ دین تو من چیکار کنم؟
کار فرهنگی، کار جهادی تو روستاها ، کار اموزشی، اقتصادی، جهاد تبیین و ...
خدایا بین این همه کار مهم، اهم کدومه؟
که اگر اهم رو واگذاریم و مشغول مهم بشیم خودش از بزرگترین خطاهاست
مثل خیلی ها که از قافله کربلا با بهونه انجام همین کارهای مهم جا موندن
راستش زیاد نیاز به فکر کردن نداشت، ولی مسلمین و نائب برحق امام زمان خیلی صریح و واضح مهمترین وظیفه هر زن جوان ایرانی رو مشخص کردن. وظیفه ای برای یاوری امام زمان علیه السلام...
بله، فرزندآوری!
اینجا بود که دلم میخواست با همه توان بزنم زیر همه چیز
قبل از اون هرکس حرف فرزند سوم میزد به شدت مخالفت میکردم
نه فقط به این دلیل که تو غربت با دوتا بچه کوچک دست تنها با همسری که شبانه روز درگیر کاره بچه سوم آوردن خیلی سخته
نه فقط به این دلیل که من ژنتیکی بارداری و زایمان پر خطر و پر عارضه ای دارم
نه فقط به این دلیل که من به شدت درونگرام و مادری کردن برای یک درونگرا از سخت ترین کارهای عالمه
بلکه بیشتر از همه اینا به این دلیل که طبق قانون حمایتی آلمان، دندانپزشکان به واسطه شغل پر خطری که دارن از ابتدا بارداری ممنوع الکار میشن و شما الان دیگه میدونید کار برای من چه ارزش و جایگاهی داره فارغ از هر بحث مالی
تو یه لحظه ذهنم پر شد از اینکه بقیه چی میگن ؟ اعتباری که پیش نیکو داشتم چی میشه تو همین یکی دو ماهی که رفته ده بار تا حالا پیغام داده اگر اومدی بیرون از اون مطب من چند جا کار برات سراغ دارم
میشا و شفین چی میگن؟ ادامه تحصیلم؟ دیگه من کجا بتونم با سه تا بچه برم دنبال تخصص و ...
البته فکر کردنم زیاد طول نکشید، ترس همیشگیم به کمکم اومد. به این فکر کردم که اگر الان تسلیم انتخاب درست نشم اون دنیا بهم میگن میتونستی امامت رو یاری کنی و نکردی!!! و خاک بر سر من اگر ...
شاید با خودتون فکر کنید درست نیست آدم بچه ای رو فقط به خاطر امام زمانش بیاره وقتی خودش نمیخواد،اون وقت نمیتونه اون بچه رو اونطوری که باید دوست داشته باشه
اما من بهتون میگم تصور کنید به شما انگشتر حلبی بدن و بگن این مال امامتونه. آیا از همه انگشترهای الماستون بیشتر دوستش ندارین؟
این دقیقا همون احساسیه که من به این فرشته ای که چند وقتیه مهمون دلمه دارم
بله، خانواده ما ۵ نفری شد😍
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#برای_او
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع