#بازگشت_به_کار
#قسمت_چهارم
تصمیم گرفتم از توضیح پروسه چگونه نوشتن درخواست و رزومه کاری بگذرم چون دیگه خیلی طولانی میشه.
فقط همینقدر بگم که دنیا دنیا کلاس و دوره هست که به شما جزئیات لازم رو آموزش میده.
حتی نوع فونت، سایزش و ترتیب نوشتنش قاعده و قانون های مخصوص خودش رو داره...
دوره های تحصیلیتون از راهنمایی و دبیرستان گرفته تا مدرسه ای که رفتین ، نمرات و معدل و .... همه باید دقیق نوشته بشه
چه زمانی دیپلم گرفتین کی وارد دانشگاه شدین؟؟ اگر بینش چند ماه فاصله است اون زمان رو چکار کردین؟ کی دانشگاه تموم شده؟ ک وارد کار شدین؟؟ کی بچه دار شدین و رفتین مرخصی بچه؟
چه دوره های جانبی حین تحصیل یا بعدش شرکت کردین؟
چه زبان هایی بلدین؟ گواهینامه دارین یا نه !
و .....
خلاصه که در یک رزومه خوب و دقیق هیچ گپ زمانی نباید باشه
من دوبار تو این دوره ها شرکت کردم ....
اونجا حتی به شما میگن که برای مصاحبه کاری چطوری باید لباس بپوشین، چه جملاتی رو نگین یا بگین، چه سوالاتی ازتون پرسیده میشه و...
یه جزوه بهتون میدن که جواب های خوب و مناسب به سوالات رایجه و شما میتونید حفظ کنید
بدیش اینه که بعضی از این قوانین مثل همون فونت و سایز نوشته ها و ... ثابت نیستن و تغییر میکنن و شما باید مدارکتون رو به روز کنید
یکی از نکته های مهم یک درخواست کار عکس تقریبا پرسنلی طور مناسبه.
باز اونم قواعد خودش رو داره.
چه ژست هایی قابل قبوله، لبخند چطور باید باشه، میزان آرایش تا چه حد مجازه و ...
البته اینا همه قواعد عرفی هستن نه قانونی.
من اما یه مشکل مهم داشتم در آماده کردن این مدارک...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_چهارم
فقط خدا میدونه چه ها که بر من نگذشت! بعضی روزها از صبح که بیدار میشدم مشغول تلفن بودم تا یک نفر رو برای اون روز پیدا کنم . گاهی تا یه ساعت قبل کلاس هیچ کس رو نداشتم.
وسط های دوره دو سه روزی مجبور شدم با بچه برم سر کلاس و خدا رو شکر مدیرمون قبول کرد چون من شاگرد اولش بودم
و تو کل اون شش ماه فقط یه روز نرفتم سر کلاس چون پرستار نداشتم و زهرایاس اصلا همکاری نمیکرد.
وسط اون همه کار ۴ روز تو هفته کلاس بازی مادر و کودک ثبت نام کرده بودم تا وقت مفیدی رو باهاش بگذرونم. برنامه روزانه ام اینجوری بود که صبح ها چهار و نیم، پنج بیدار میشدم و درس میخوندم تا حدود ۷.
قبل هفت معمولا زهرایاس بیدار میشد دیگه درگیر صبحانه دادن و آماده کردن ساک نهار و حاضر کردنش میشدم و حدود نه و نیم میزدیم بیرون این مرحله از روز سخت ترین قسمت کارم بود.
دست تنها بودن و فشار زندگی، سختی بارداری، فشار درسی و کارهای یه بچه یک ساله و ضعف جسمی خودم یه جوری بهم فشار اورده بود که مدام تپش قلب و تنگی نفس داشتم. گاهی حین پوشیدن مانتو باید از شدت تپش قلب چند دقیقه ای دراز میکشیدم و زهرایاس هم واقعا پر جنب و جوش بود و نگم دیگه براتون که این وقت روز گاهی به گریه میرسیدم از شدت اذیت های زهرایاس
از خونه که میزدیم بیرون دیگه همه چیز خوب بود ده کلاسش شروع میشد تا یازده و نیم. قبل دوازده هم بچه رو تحویل پرستار میدادم و میرفتم سر کلاس
چون پرستار ها رو کامل نمیشناختم بهشون میگفتم بیان تو همون فضای ازاد جلو کلاس بچه رو نگه دارن که خودم بتونم بین کلاسم بی خبر و با خبر بهشون سر بزنم یا گاهی تصویری زنگ میزدم بهشون
خوبیش این بود که از این زمان سه ساعتش رو زهرایاس خواب بود
تا حدود ۷ شب کلاس بودم و بعد بچه رو تحویل میگرفتم و میرفتم خونه. وقتی می رسیدم جنازه بودم رسما!
شامم غالبا ماهی بود یا کنسروی یا از این فریزری ها که میذارن تو فر تا نماز میخوندم و پوشک بچه رو عوض میکردم اونم آماده بود و هول هول تو همون ماهی تابه با نون میخوردم و روی مبل بیهوش میشدم
برای زهرایاس هم پهلوانان یا قصه های جزیره روشن میکردم تو تلوزیون بدون صدا البته که اون سر گرم باشه و من یکم استراحت کنم
قبل ده بیدار میشدم زهرایاس رو میخوابوندم و خودم در حالیکه توان نداشتم بشینم نیمه درازکش و تکیه داده به مبل زبان میخوندم تا حدود دوازده شب و بعد هم خواب
یادمه یه بار از شدت خستگی وسط تشهد نماز خوابم برده بود و کلی بعد بیدار شده بودم.
تنگی نفس ها و تپش قلبم کارم رو رسوند به متخصص قلب، خدا رو شکر همه چیز سالم بود و دکتر بعد که کمی از برنامه روزانم اطلاع پیدا کرد گفت دختر خوب والا اگر تپش نداشتی جای شک و نگرانی داشت
ولی اون روزا عجیب حالم خوب بود و چه کیفی میکردم از زبان خوندنم
معلم بی نظیر و تیپیکال آلمانی داشتم که نظمش من رو مدهوش خودش کرده بود
جوری بود که حتی وقتی رو تخته کلاس مطلبی رو مینوشت از قبل چک کرده بود از کجای تخته باید شروع کنه کجا بیاد خط پایین و چجوری فلش بزنه تا مطلب در محل مشخصی از تخته تموم بشه این نظم و دقت در تدریس و همراه با سواد عالیش اینقدری من رو جذب کرده بود که اون همه فشار درسی رو با عشق پدیرفته بودم
نگاهش به من که می افتاد با خنده سرش رو میانداخت پایین
خنده دار هم بودم والا
صندلی اول می نشستم همون اول کار هم فلاسکم رو میگذاشتم روی میز با یه ظرف میوه قاچ شده و جعبه ساندویچ و مدام مشغول خوردن بودم🤣
باردار بودم خب!
بعد یه اخلاقی هم داشتم اگر سوال میپرسید کسی جواب نمیداد من باید در هر شرایطی جواب میدادم
وای یادمه یه بار یکی از هم کلاسیهام که ایرانی بود برگشت بهم گفت حداقل اونی که تو دهنت هست رو قورت بده بعد حرف بزن🤣🤣🤦🏻♀️
معلمون میگفت تو که انگار اومدی پیک نیک، راحت باش😁
حتی برای روز آزمون چون طبق قانون میتونیم فقط یه بطری شفاف نوشیدنی با حجم فکر کنم زیر ۲۵۰ سی سی با خودمون ببریم رفته بود با مسئولین آزمون صحبت کرده بود که من با خودم چندتا موز حداقل ببرم و بین امتحان بتونم ساندویچ بخورم🥴🤣
از فشار درسی همین رو بگم که ما سه نفر بودیم تو کلاس که همسرانمون پزشک بودن
یکی همون اول های ترم انصراف داد چون باردار شده بود و می گفت نمی کشم دیگه. یکی وسطهای کلاس انصراف داد چون همسرش چند ماهی رفته بود شهر دیگه و این با دوتا بچه دبیرستانی تنها شده بود و میگفت نمیرسم
بعد من با همسری که نبود و بچه یک سال و نیمه و بارداری سرتقانه ادامه میدادم
امتحان دو هفته قبل از زایمانم بود از ۸ صبح تا ۵ عصر حدودا. تا حدود ۴ عصر کتبی بود و بعد شفاهی
البته من اولین نفری بودم که امتحان شفاهی دادم بقیه که شاید تا ۷ اونجا بودن
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
این داستان، #هنر_این_نیست_که...
#قسمت_چهارم
غافل از اینکه چه ماجراهایی در انتظارمه🤐
۱۴ ساعت استرس و دلهره و اعصاب خوردی...
ساعت شده بود حدود هشت و نیم صبح که وارد سالن شدیم
بعد اون همه استرس بالاخره نوبت صبحانه خوردن من شده بود.
مشغول چای خوردن بودم که مسئول ایران ایر اومد سروقتم...
-شما تو این هفته بارداری به غیر از نامه پزشک خودتون باید اجازه پزشک ایران ایر رو هم میگرفتین😮
خودش ادامه داد حالا من مدارکتون رو فرستادم برای بخش مربوطه تا نظرشون رو بدن و بعد هم رفت...
یک ساعتی ازش خبری نبود و من به خیال اینکه اگر مشکلی بود خودش میومد سروقتم با بچه ها مشغول بودم اما از شما چه پنهون ته دلم یه استرسی داشتم.
از اون طرف کلی وسیله بود که باید با خودم می بردم آلمان که به خاطر محدودیت بار نتونسته بودم بیارم و گذاشته بودم مشهد اما حالا روی این بلیط بیزینس من اجازه داشتم ۴۵ کیلو بار بیشتر با خودم ببرم.
همون اول صبح جمعه وقتی بلیط رو خریده بودم زنگ زدم مشهد به خواهرم که چرا خوابیدی؟؟ بیدار شو و برو لطفا همه اون وسائل رو بریز تو دوتا کارتن و ببر فرودگاه و یه جوری پست کن که برسه سالن تشریفات فرودگاه امام دست من🤦🏻♀️🤦🏻♀️
بیچاره خواهرم که خواهر من شده😫😅
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار مطلب فقط با ذکر منبع