دکتر وین دایر توی سخنرانی بوستن میگفت:
طرف توی خونش بود و می خواست بیاد بیرون ، کلید ماشینش رو از روی میز برمیداره و همین که می خواد بیاد بیرون، برق قطع میشه و اون پاش گیر می کنه به میز و کلید هاش میوفته روی زمین! کاملا تاریک بود ! هر چی روی زمین رو می گرده پیداش نمی کنه ! یه لحظه نگاه می کنه می بینه هوای بیرون روشن تر از داخل خونه است! به خودش می گه : چقدر تو احمقی!!! هوای بیرون روشنه و تو توی تاریکی دنبال کلید می گردی! میره بیرون از خانه و توی کوچه دنبال کلیداش می گرده! توی این لحظه همسایه ی اون هم میاد بیرون و میبینه اون داره دنباله چیزی میگرده ! میگه چی شده کمک می خواهید ؟؟ میگه آره کلیدهای ماشینم رو گم کردم و دارم دنبالشون می گردم! میگه آه صبر کن منم کمکتون کنم!!
بعد از چند دقیقه ازش می پرسه : حالا کجا دقیقا انداختی کلیدها رو؟! میگه داخل خانه !!!!!
می گه تو چقدر ابلهی ! توی خونه گم کردی داری بیرون دنبالش می گردی؟؟ میگه خوب اینم ابلهانست که توی تاریکی دنبال کلید بگردی!!!!
حالا خیلی از ما ها مشکلاتی که داریم در درون ما هستند و به دست خودمون حل می شوند ولی ما داریم در بیرون از خودمون دنبال جوابش می گردیم ! و بعضی ها هم می خواهند کمک کنند
📗 @e_adab
در شب کریسمس سال 1914 ، اتفاق جالبی در سنگرهای خاکی و گل آلود جبهه غربی جنگ جهانی اول رخ داد. سربازان متفقین و آلمانی در منطقه ای پر از سیم خاردار که لشکرها را از هم جدا می کردند ، با هم ملاقات کردند. آنها جنگ را کنار گذاشتند و با هم جشن گرفتند. آواز کریسمس خواندند و سیگار کشیدند. در روز کریسمس ، حتی گزارش هایی از مسابقات دوستانه فوتبال بین دو طرف منتشر شده بود ان شب در تاریخ جنگ جهانی اول به آتش بس کریسمس معروف شد.
📗 @e_adab
مارتین لوتر کینگ، درکتاب خاطراتش می نویسد:
روزی دربدترین حالت روحی بودم. فشارهاوسختی هاجانم رابه تنگ آورده بود. سردرگم ودرمانده بودم. مستأصل ونگران، باحالتی غریب وروحی بی جان
وبی توان به زندگی خود ادامه می دادم.
همسرم مرا دیدبه من نگاه کردو از من دورشد. چنددقیقه بعدبالباس سرتاپاسیاه روی سکوی خانه نشست. دعاخواندوسوگواری کرد. باتعجب پرسیدم:چراسیاه پوشیده ای؟ چراسو گواری می کنی؟
همسرم گفت مگر نمی دانی او مرده است؟
پرسیدم چه کسی؟
همسرم گفت خدا... خدا مرده است!
باتعجب پرسیدم مگر خدا هم می میرد؟ این چه حرفی است که
می زنی؟
همسرم گفت:رفتارامروزت به من گفت که خدا مرده ومن چقدرغصه دارم حیف از آرزوهایم... اگرخدانمرده پس توچرااینقدرغمگین و ناراحتی؟
اودر ادامه می نویسد:
درآن لحظه بود که به زانو درامدم گریستم. راست می گفت گویا خدای درون دلم مرده بود... بلند شدم وبرای ناامیدی ام ازخداطلب بخشش کردم.
خدا هرگز نمی میرد!
📗 @e_adab
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ …
ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ …
ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟
ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …
ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ
ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ …
ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ …
ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎﺳﺖ؟
ﻭﭼﺮﺍ ﻭ ﭼﺮﺍﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ!!!
ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﭘﺪﺭ …
ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ …
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﮐﺮﺩ !!
📗 @e_adab
در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا"
که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی
و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت...
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد،
سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ ابوسعید ابوالخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،
مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت
خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر
اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی
و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ايمان دستجمعى جمعيتى از مسيحيان
جمعى از مسيحيان نجران (حدود 20 يا 40 نفر) در آغاز اسلام به مكه آمده تا از نزديك به بررسى آئين اسلام بپردازند كه اگر حق بود آن را بپذيرند، به حضور رسول خدا (ص ) رفتند، و آيات قرآن را از آن حضرت شنيدند، آنچنان تحت تاءثير ملكوتى آيات قرآن واقع شدند كه هنگام خواندن آيات قرآن از زبان پيامبر (ص )، بى اختيار اشك شوق مى ريختند.
و بعد گفتند: اين همان پيامبر است كه ما از كتب آسمانى خود (مانند تورات و انجيل ) وصف او را شنيده ايم ، قبول اسلام كردند و از آئين مسيحيت خارج گرديدند.
هنگامى كه تصميم مراجعت به سوى نجران (سرزمينى از يمن ) گرفتند و برخاستند و حركت كردند، ابوجهل با جمعى از قريش ، سر راه آنها را گرفتند، ابوجهل به آنها گفت : من هيچكس را مانند شما ابله و احمق نديده ام كه از دين خود رو گردانديد و به محمد (ص ) ايمان آورديد؟.
آنها در پاسخ گفتند: ما مانند شما، پيروى از جهل و نادانى نكنيم ، آنگاه اين آيه (53 سوره قصص ) در مدح آنها نازل گرديد:
و اذا تتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين . : و هنگامى كه (آيات قرآن ) بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم . منظور از جمله آخر اين است كه : ما قبلا در كتابهاى آسمانى پيش از قرآن ، توصيف پيامبر اسلام (ص ) را شنيده بوديم و به مكه آمده و از نزديك همه آن اوصاف را در وجود پيامبر (ص ) يافتيم و به او ايمان آورديم .
سپس در آيه 54 سوره قصص به پاداش آنها اشاره كرده مى فرمايد: اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزفناهم ينفقون . : آنها كسانى هستند كه پاداششان را به خاطر صبر و استقامتشان ، دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
📗 @e_adab