#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
درس عبرت
درگيرى جنگ عظيم و طولانى صفين همچنان ادامه داشت ، روزى اميرمؤمنان على (ع ) از ميدان جنگ به سوى كوفه بر مى گشت ، نزديك كوفه كنار جاده ، قبرستان كوفه قرار داشت ، آن حضرت در آنجا توقف كرد و ضمن سخنانى ، اشاره به قبرستان نمود و فرمود: هذه كفات الاموات : اينجا منازل و محل سكونت مردگان است .
سپس به خانه هاى كوفه نگريست و اشاره كرد و فرمود: هذه كفات الاحياء: اينجا خانه ها و محل سكونت زندگان است . (شايد منظور على (ع ) اين بود كه بين زندگى و مردن و محل سكونت مرده و زنده چندان فاصله نيست ، تا مردم عبرت بگيرند و از مركب غرور پائين آيند و به فكر آخرت باشند).
آنگاه آيه 25 و 26 سوره مرسلات را خواند: الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا: آيا ما زمين را منزلگاه قرار نداديم ، براى زندگان و مردگان به قول شاعر:
گيرم علم افراختى ، بر ملك عالم تاختى
جان جهان بگداختى در آتش ظلم و ستم
روزى علم گردد نگون ، گردى بدست غم زبون
نيكى نما در دهر دون ، نامت به نيكى كن علم
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
كشف راز قتل ، پس از چهار سال
در تاريخ 2/8/1361 شمسى بانوئى به نام معصومه به كلانترى مركز در تهران مراجعه كرد و اظهار داشت ، شوهرش بنام حسن خسروى مدتى است ، ناپديد شده است ، پرونده اى در اين رابطه تشكيل شد.
حدود چهار سال از تشكيل اين پرونده گذشت و خبرى از آقاى خسروى بدست نيامد، سرانجام در تاريخ 26/3/65، پرونده روى كار آمد و تحقيق مجدد و گسترده شروع شد، ماءمورين شعبه 2 آگاهى ، معصومه را احظار كردند و با او در اين باره سخن گفتند، از آنجا كه گفته اند دروغگو حافظه ندارد، اين بانو در ضمن بازجوئى به تناقض گوئى پرداخت ، و همين موضوع سرنخ كشف راز را به دست ماءمورين داد، معصومه موقتا بازداشت شد، ماءمورين در اين زمينه از بستگان و همسايگان تحقيق مستقيم و غير مستقيم به عمل آوردند.
و سپس معصومه را بار ديگر بازجوئى كردند، سرانجام معصومه همه چيز را فاش ساخت و معلوم شد مردى از همسايه اش عاشق او شده ، و با هم تصميم گرفته اند، شوهر او را بكشند، مرد همسايه با راهنمائى معصومه با كاردى كه آماده كرده بود در زير تخت آشپزخانه پنهان مى گردد و منتظر حسن خسروى مى شود، به محض اينكه حسن وارد آشپزخانه مى شود، مورد حمله ناگهانى مرد همسايه شده و به قتل مى رسد و سپس به كمك معصومه ، جسد او را به بيرون تهران برده و در زير پلى در راه اتوبان به آتش كشيده مى شود، به خيال اينكه ديگر اثرى از او باقى نمى ماند و در نتيجه كسى به جنايت هولناك آنها پى نخواهد برد.
اما غافل از آنكه خون ريزى ، روزى دامن خونريز را مى گيرد، چنانكه دامن اين دو نفر مرد و زن خائن و بى رحم را گرفت و به دوزخ فرستاد، بنابراين : از مكافات عمل غافل مشو....
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
به به عجب پاسخى !
روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.
در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .
سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود: يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت : به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است
آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان
مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است
ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
نامهاى سلسله نسب على (ع )
زمان خلافت على (ع ) بود، روزى آن حضرت در مسجد به منبر رفت ، و مردم در مسجد جمع بودند، حضرت در ضمن گفتار فرمود: نسب مرا بدانيد، هر آنكس كه مى شناسد مرا به آن ، منسوب مى داند و كسى كه نمى شناسد، اكنون نسب خود را بيان مى كنم :
من زيد پسر عبد مناف بن عامر بن عمرو بن مغيرة زيد بن كلاب هستم .
ابن الكو (منافق خبيث و جسور) برخاست گفت : اى آقا ما چنين نسبى را از تو نمى شناسيم بلكه آنچه از نسب تو مى دانيم اين است : على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب .
امام به او فرمود: اى ابله ! بدانكه پدرم نام مرا به نام جدش (قصى ) زيد گذارد، و نام پدرم عبد مناف است كه كنيه اش (ابوطالب ) بر نامش غلبه يافت ، و نام عبدالمطلب ، عامر است كه لقبش بر نامش غالب شد، و نام هاشم ، عمرو است ، لقبش (هاشم ) بر نامش غلبه يافت ، و نام عبد مناف مغيره است ، لقبش بر نامش غالب شد، و نام قصى ، زيد است ، و از آنجا كه او عرب را از راه دور به مكه آورد و جمع كرد، او را قصى (كه به معنى دور است ) لقب دادند و اين لقب بر نامش غلبه يافت .
سپس فرمود: عبدالمطلب ، ده نام داشت كه قسمتى از آن نامها: عبدالمطلب ، شبيه و عامر بود.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ارزش خشنودى به خواست خدا
در ميان بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت ، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است .
وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است ، ولى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است ، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد...
تا اينكه : به او گفت : آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى ؟ او گفت نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى ، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ...سرانجام زن گفت : من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم ) اگر در سختى باشم ، آرزوى آسانى نمى كنم ، اگر بيمار باشم ، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جريان را دريافت ، دستش را بر سرش زد و گفت : سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى ) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
فرازهائى از نامه امام سجاد (ع ) به عالم دربارى
محمد بن مسلم معروف به زهرى از علما و پارسايان ظاهرالصلاح بود و همچون حسن بصرى ، ظاهرى خوش و باطنى تيره داشت ، به گونه اى كه از علماى دربار امويان شده بود و طاغوتهاى اموى براى فريب دادن مردم از وجود او سوء استفاده مى كردند.
امام سجاد (ع ) نامه مفصلى براى او نوشت ، و در ضمن نامه او را موعظه و امر به معروف و نهى از منكر كرد و او را از پيوستن به دربار ستمگران برحذر داشت ، از فرازهاى اين نامه تاريخى است : ...رفت و آمد و تماس تو با طاغوتيان ، معنايش امضاء كردن اعمال آنهاست ، و او را به روش خود دلگرم تر و جرى تر مى نمايد...با اين دعوتها كه از تو مى كنند مى خواهند تو را مانند قطب آسيا، محور ستمگريهاى خود قرار دهند، و ستمكاريها را بر گرد وجود تو بگردانند و تو را پب اهداف شوم خود، و نردبان گمراهيهاى خويش ، و مبلغ كژيهاى خود سازند، و به همان راهى بيندازند كه خود مى روند، (هشيار باش كه ) مى خواهند با وجود تو (در دربار) علماى راستين را در نظر مردم ، مشكوك سازند و دلهاى عوام را به سوى خود جذب نمايند...
اين عالم دين فروخته ! كارى كه به دست تو مى كنند، از عهده مخصوصترين وزيران ، و نيرومندترين همكارانشان بر نمى آيد، تو بر خرابكاريهاى آنان سرپوش مى نهى ، و خاص و عام را به دربارشان متوجه مى سازى ...تو با كسى (خدائى ) طرفى ، كه از كارت آگاه است ، و مراقب تو است ، و غافل از تو نيست ، آماده باش كه سفرى طولانى نزديك شده ، گناهت را علاج كن كه جانت سخت بيمار گشته ، مپندار كه من قصد سرزنش تو را دارم ، من مى خواهم تو را متوجه سازم كه خداوند مى فرمايد: تذكر بده كه پند و موعظه به حال مؤمنان سود بخشد...
چرا از اين خواب (خرگوشى ) بيدار نمى شوى ؟ آيا اين است حقشناسى ؟ كه خداوند به تو علم و شناخت بدهد و حجتهايش را بر تو تمام نمايد ولى تو آب به آسياى دشمن بريزى ؟!
بسيار ترس آن را دارم كه تو از آن كسانى باشى كه خداوند در مورد آنها مى فرمايد:
اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا.: نماز را ضايع كردند، و به دنبال هوسهاى نفسانى رفتند و بزودى به (كيفر) گمراهى خود مى رسند (سوره مريم آيه 59).
خداوند مسئوليت قرآن را به دوش تو نهاد، و علم آن را به تو سپرد اما تو تباهش كردى ، شكر و سپاس خداوندى را كه ما را به آن بلاهائى كه تو دستخوش آن هستى ، گرفتار نساخت - والسلام .
عجيب اينكه زهرى اين عالم دربارى در بيدادگاه بنى اميه ، مردى را مجازات كرد، آن مرد جان سپرد، زهرى از ترسش فرار كرد (و به دنياى خود نيز نرسيد).
نقل شده وقتى كه او در اطاق مطالعه اش مى نشست ، كتابهايش را در اطرافش پهن مى كرد و آنچنان غرق در مطالعه مى شد كه از همه جا بى خبر مى ماند، روزى همسرش عصبانى شد و به او گفت : سوگند به خدا اين كتابها براى من ناگوارتر از سه هوو است .
آرى دانشمندس كه اين چنين بود، منحرف شد و بجاى اينكه در صراط مستقيم و خط امام حق ، گام بردارد، همه عمرش را تباه ساخت و در حالى كه سر به سراى طاغوتيان سپرده بود جان باخت (پناه به خدا).
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
نتيجه دنياپرستى
شخصى از حضرت عيسى (ع ) تقاضا كرد كه همراه او به سياحت (سير در صحرا و بيابان ) برود، عيسى (ع ) پذيرفت و با هم به راه افتادند تا به كنار رودخانه بزرگى رسيدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن كرده و مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و يك عدد از آن باقى ماند، عيسى (ع ) به سوى نهر رفت و آب آشاميد و سپس بازگشت ، ولى نان باقى مانده را نديد، از همسفر پرسيد: اين نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟ او عرض كرد: نمى دانم .
پس از اين ماجرا، برخاستند و به سير خود ادامه دادند، عيسى (ع ) آهوئى را كه دو بچه اش همراهش بود در بيابان ديد، يكى از آن بچه آهوها را به سوى خود خواند، آن بچه آهو به پيش آمد، عيسى (ع ) آن را ذبح كرد و گوشتش را بريان نمود و با رفيق راهش با هم خوردند، سپس عيسى (ع ) به همان بچه آهوى ذبح شده فرمود: برخيز به اذن خد، آن بچه آهو زنده شد و به سوى مادرش رفت .
عيسى (ع ) به همسفرش فرمود: تو را به آن كسى كه اين معجزه را به تو نشان داد، سوگند مى دهم بگو آن نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟!.
او باز (به دروغ ) گفت : نمى دانم .
عيسى (ع ) با او به سير خود ادامه دادند تا به درياچه اى رسيدند، عيسى (ع ) دست آن همسفر را گرفت و روى آب حركت نمود، در اين هنگام عيسى (ع ) به او فرمود: تو را به آن خدائى كه اين معجزه را نيز به تو نشان داد بگو آن نان را چه كسى برداشت ؟
او باز گفت : نمى دانم .
با هم به سير خود ادامه دادند تا به بيابانى رسيدند، عيسى (ع ) با همسفرش در آنجا نشستند، عيسى (ع ) مقدارى از خاك زمين را جمع كرد، سپس فرمود: به اذن خدا طلا شو، خاك جمع شده طلا شد، عيسى (ع ) آن طلا را سه قسمت كرد و به همسفرش فرمود: يك قسمت از اين طلا مال من ، و يك قسمت مال تو، و يك قسمت ديگر مال آن كسى كه نان باقيمانده را خورد. همسفر بى درنگ گفت : آن نان را من خوردم .
عيسى (ع ) به او فرمود: همه اين طلاها مال تو (تو بدرد دنيا مى خورى نه همسفرى بامن ).
عيسى (ع ) از او جدا شد و رفت .
او در بيابان ناگهان ديد دو نفر مى آيند، تا آن دو نفر به او رسيدند و ديدند صاحب آنهمه طلا است ، خواستند او را بكشند تا دو نفرى صاحب آنهمه طلا گردند، او به آنها گفت : مرا نكشيد، اين طلاها را سه قسمت مى كنيم ، آنها پذيرفتند.
پس از لحظاتى ، اين سه نفر يكى از افراد خود را براى خريدن غذا به شهر فرستادند، آن شخصى كه به شهر مى رفت با خود گفت خوبست غذا را مسموم كنم و آن دو نفر بخورند و من تنها صاحب همه آن طلاها گردم ، آن دو نفر كه كنار طلاها نشسته بودند با هم گفتند: خوبست وقتى كه فلانكس غذا آورد، او را بكشيم و اين طلاها را دو نصف كنيم ، هر دو اين پيشنهاد را پذيرفتند، وقتى كه آن شخص به شهر رفته ، غذا را آورد، آن دو نفر او را كشتند سپس با خيال راحت مشغول غذا خوردن شدند، و طولى نكشيد مسموم شده و به هلاكت رسيدند.
عيسى (ع ) از سياحت خود بازگشت ديد، سه نفر كنار طلاها افتاده و مرده اند، به اصحابش فرمود: هذه الدنيا فاحذروها: اين است دنيا، از آن برحذر باشيد كه فريبتان ندهد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
يادى از حماسه سازان لويزان
روز پنجشنبه 20 آذر سال 1357 شمسى بود، انقلاب اسلامى ايران به اوج درگيرى با رژيم شاه رسيده بود، ژنرالها و افسران ارشد شاه و ساير ارتشيان پادگان لويزان در آماده باش كامل به سر مى بردند، و تصميم گشودن آتش و سركوب مسلمانان طرفدار جمهورى اسلامى را داشتند.
روز عاشورا بود، دو نفر شيرمرد برخاسته از مكتب عاشورا بنام گروهبان بكم سلامت بخش و سرباز وظيفه اميدى عابدى صبح زود نماز خواندند وصيت نامه خود را توشتند، و اسلحه كافى برداشتند.
سران ارتش شاهنشاهى در سالن غذاخورى در ساختمان ستاد مركزى گارد جاويدان اجتماع كرده بودند، در اين هنگام سرباز اميدى از ناحيه شمال و از پله هاى شرقى ، و گروهبان سلامت بخش از سمت جنوب ساختمان مركزى گارد، وارد سالن غذاخورى شده ، سرباز اميدى فرياد زد: اين شعار ملى خدا قرآن خمينى - الله اكبر، و سران مزدور ارتش شاه را هدف رگبار تير خود قرار مى دهد، عده اى از افسران موفق به ترك سالن مى شوند ولى در اين هنگام هدف رگبار مسلسل گروهبان يكم سلامت بخش مى گردند در اين درگيرى حماسه آفرين جمعا 52 تن از افسران ارتش كشته و مجروح شدند، و سرباز اميدى و گروهبان سلامت بخش به شهادت رسيدند.
در نتيجه دو كار مهم انجام مى شود: 1- خنثى سازى حمله مسلحانه به مردم 2- زمينه سازى جدى براى سرنگونى رژيم شاه .
به اين ترتيب ، اميدى و سلامت بخش ، به عنوان حماسه سازان لويزان ، براى حمايت از دين و مردم ، توطئه گران خونريز را به مجازات مى رسانند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ملا على كنى مجتهدى آزاده
يكى از مراجع تقليد زمان ناصرالدين شاه كه مجتهدى بيدار و شجاع بود مرحوم ملا على كنى (رضوان الله عليه ) است . و يكى از قراردادهاى استعمارى دولت ناصرالدين شاه ، امتياز رويتر بود كه از ننگين ترين قراردادهاى آن زمان به شمار مى رفت .
مخالفت جمعيتى از مسلمين تحت رهبرى ملا على كنى با اين قرارداد (و مخالفتهاى ديگران ) موجب شد كه شاه ، آن را لغو كرد و نخست وزير ناصرالدين شاه ، ميرزا حسين خان سپهسالار از صدارت بركنار شد، از نكات تاريخى اينكه :
معروف است روزى كامران ميرز پسر ناصرالدين شاه كه وزير جنگ و حاكم تهران بود به ديدن حاج ملا على كنى رفت ، حاج ملا على بخاطر درد پا نمى توانست دوزانو بنشيند، از كامران ميرزا (كه نايب السلطنه نيز بود) عذر خواست و پايش را دراز كرد.
كامران ميرزا، اين حركت ملا على را حمل بر بى اعتنائى او كرد، و در حالى كه باطنا ناراضى به نظر مى رسيد، پاسخ داد اصلا چيز مهمى نيست ، من هم درد پا دارم و بعد از اين گفتار دروغين ، پايش را دراز كرد.
حاج ملا على كه متوجه جسارت كامران ميرزا شده بود، جواب داد:
اگر مى بينيد من پايم را دراز كرده ام ، علتش اين است كه دستم را كوتاه كرده ام ، شما هم دستت را كوتاه كن (يعنى دست درازى به حريم اسلام و حقوق مردم نكن ) و پايت را دراز كن ، در اين صورت من چه حرفى دارم ؟!. به اين ترتيب ، مجتهد آزاده ملا على كنى ، در ضمن جواب ، حرف خود را زد و به وى فهماند كه آشتى ناپذيرى او با دستگاه ناصرالدين شاه به خاطر پامال كردن قوانين اسلام و حقوق مسلمين است .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
عمل خالص
شداد بن اوس گويد: به محضر رسول اكرم (ص ) رفتم ، ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد، عرض كردم علت چيست كه ناراحت هستى ؟ فرمود: اخاف على امتى من الشرك : آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند، ولى در اعمال خود ريا مى كنند، رياء كردن ، شرك است چنانچه در (آيه 110 كهف ) قرآن مى خوانيم :
كلا فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحاو لايشرك بعبادة ربه احدا.: پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش ، شريك نكند.
و فرمود: در روز قيامت ، نامه هاى سربسته را مى آورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد، عرض مى كنند: سوگند به عزت و جلال تو در اين نامه ها (ى دور انداخته شده ) جز كار نيك نمى دانيم .
خداوند مى فرمايد: آرى ، ولى اعمال در اين نامه براى غير من است ، و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
تجسم جهاد و هجرت
انس بن مالك گويد در محضر رسول خدا (ص ) بودم ، فرمود: هنگامى كه (در سال 10 يا12 بعثت ) خداوند مرا به سوى آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش آسمانها پرداختم ) ناگهان ستونى را ديدم كه پايه اش از نقره سفيدفام ، و وسط آن از ياقوت و زبرجد (سنگهاى گرانقدر و براق ) و بالاى آن از طلاى سرخ بود.
به جبرئيل گفتم : در اين قسمت (اشاره به پايه ستون ) دين تو است كه نورانى و سفيد و روشن است .
گفتم : وسط ستون ، چيست ؟
گفت : وسط ستون ، جهاد و پيكار با دشمنان خدا است .
پرسيدم : اين قسمت طلاى سرخ كه در بالاى ستون قرار گرفته چيست ؟
گفت : اين قسمت هجرت است ، سپس افزود: بهمين علت است كه ايمان على (ع ) بر ايمان همه مؤمنان ، بالاتر است چرا كه در دين و جهاد و هجرت بر ديگران پيشى گرفته است ، به اين ترتيب به ارزش والاى جهاد و هجرت كه تبلور عينى آن در آن ستون آسمانى مورد مشاهده پيامبر (ص ) قرار گرفت پى مى بريم .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
پاسخ دندانشكن به قاضى
مى دانيد كه مخالفان ، به شيعه ، رافضى مى گويند، به اين معنى كه روش ساير مسلمانان را ترك كرده اند.
روزى شخصى به امام صادق (ع ) عرض كرد: امروز عمار دهنى (كه از شيعيان بود) در نزد ابوليلى قاضى كوفه ، به موردى گواهى داد، قاضى به او گفت : برخيز برو، گواهى تو قبول نيست ، ما تو را مى شناسيم تو رافضى هستى .
عمار سخت ناراحت شد و به گريه افتاد بطورى كه شانه هايش تكان مى خورد.
ابوليلى به او گفت : تو از علماء و حديث شناسان هستى ، و اگر از اين نسبت (رافضى ) ناراحت مى باشى ، از اين مرام بيزارى بجوى در اين صورت ، در صف برادران ما خواهى شد!.
عمار دهنى در پاسخ گفت : سوگند به خدا گريه ام به اين خاطر نيست كه تو مى پندارى ، بلكه گريه ام براى تو و براى خودم مى باشد.
اما گريه ام براى خودم از اين رو است كه مرا به مقام ارجمندى نسبت دادى كه شايسته آن نيستم ، تو گمان بردى كه من رافضى هستم ، واى بر تو، امام صادق (ع ) به من خبر داد: نخستين كسانى كه رافضى معرفى شدند، ساحران زمان موسى (ع ) بودند كه پس از ديدن معجزه موسى (ع ) به او ايمان آوردند و اطاعت فرعون و فرعونيان را ترك (رفض ) نمودند، بنابراين رافضى هر گونه كسى است كه آنچه را خداوند ناپسند مى داند ترك كند، و به هر چه امر كند، انجام دهد، چه كسى است كه امروز چنين مقام والائى را داشته باشد، گريه ام از اين رواست كه خداوند به قلبم آگاه است و من چنين اسم شريفى را براى خود قبول كرده ام ، آنگاه مرا سرزنش كند كه هان اى عمار: آيا تو ترك كننده امور باطل ، و بجا آورنده طاعتها هستى ، چنانكه قاضى به تو گفت ، در اين صورت ، اگر مسامحه كنم از درجاتم كاسته گردد و مستوجب عذاب شديد شوم ، مگر اينكه اولياء من مرا شفاعت كنند.
اما گريه ام براى تو از اين رو است كه با اين نسبت و لقب بزرگ براى من ، دروغ بزرگ گفته اى ، و دلم به حالت مى سوزد كه بخاطر اين دروغ سزاوار عذاب سخت الهى شوى ، چرا شريفترين نامها را به پست ترين انسانها، نسبت داده اى .
نردبان خلق اين ما ومن است
عاقبت زين نردبان افتادن است
هركه بالاتر رود احمقتر است
استخوان او بتر خواهد شكست
📗 @e_adab