#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
بد زبانى
عمرو بن نعمان جعفى گويد: امام صادق (ع ) دوستى داشت كه آن حضرت را به هر جا كه مى رفت رها نمى كرد و از او جدا نمى شد، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت مى رفت ، و دنبالشان غلام او كه از اهل سند (هند) بود مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد و غلام را خواست و او را نديد و تا سه بار به دنبال برگشت و او را نديد، بار چهارم او را ديد و گفت : يا بن الفاعلة اين كنت : اى حرامزاده كجا بودى ؟.
امام صادق (ع ) دست خود را بلند كرد و به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان الله مادرش را به زنا متهم مى كنى ؟! من خيال مى كردم تو خوددار و پارسا هستى ؟ و اكنون مى بينم پرهيزكار و پارسا نيستى .
عرض كرد قربانت گردم ، مادر او اهل سند است و مشرك مى باشد، فرمود: مگر ندانسته اى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو.
راوى گويد: ديگر نديدم آن حضرت با او راه برود تا آنگاه كه مرگ ميان آنها جدائى افكند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
سبك شمردن نماز
مسعدة بن صدقه گويد، شنيدم : شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: چرا شما زناكار را كافر نمى نامى ، ولى ترك كننده نماز را كافر مى نامى ؟.
در پاسخ فرمود: زناكار و مانند او اين كار را بجهت غالب شدن غريزه شهوتش انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را نمى كند جز بخاطر استخفاف و سبك شمردن نماز، زناكار بخاطر لذت و كاميابى به سوى زن اجنبى مى رود ولى كسى كه نماز را ترك مى كند و قصد آن را دارد، در اين كار لذتى نيست ، پس ترك او بر اثر سبك شمردن است ، و وقتى كه استخفاف و سبك شمردن ، محقق شد، كفر به سراغ او خواهد آمد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
كيفر نيرنگ و بى اعتنائى به مؤمن
محمد بن سنان گويد: در محضر حضرت رضا (ع ) بودم به من فرمود: در دوران بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) چهار نفر مؤمن ، با هم دوست بودند، روزى يكى از آنها به خانه اى كه آن سه نفر ديگر براى كارى در آن اجتماع كرده بودند رفت و در زد، غلام بيرون آمد (و به دروغ ) گفت : آقايم در منزل نيست .
آن مؤمن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه كسى بود؟ غلام گفت فلان كس بود، شما را مى خواست ، گفتم : در خانه نيست .
صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نكردند، انگار كه دروغى واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند.
فرداى آن روز آن مرد مؤمن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، ديد با هم مى خواهند به باغى بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما مى آيم ، گفتند مانعى ندارد، ولى از جريان روز قبل از او عذرخواهى نكردند (كه مثلا شما تشريف آورديد و متاءسفانه ما در خانه بوديم و معذرت مى خواهيم كه غلام به شما دروغ گفت و شما رفتيد) با توجه به اينكه او يك فرد تهيدست و مستمند بود.
بهر حال چهار نفرى به سوى باغ و كشتزار روانه شدند، مقدارى كه راه رفتند ناگهان قطعه ابرى آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها خيال كردند كه نشانه باران است ، شتاب كردند كه باران نخورند ولى ديدند ابر به نزديك سر آنها آمد، يك منادى در ميان ابر، صدا زد اى آتش اين ها (اين سه نفر) را بگير، من جبرئيل هستم ، آتش از ميان توده ابر، فوران كرد و آن سه نفر را به كام خود برد، ولى آن مؤمن مستمند (چهارمى ) تنها و ترسان ماند، از اين جريان در شگفت شد و علت را نمى دانست ، به شهر بازگشت و به محضر يوشع بن نون (وصى حضرت موسى ) رسيد و جريان را از اول تا آخر بيان كرد و علت آن را پرسيد.
يوشع گفت : خداوند پس از آنكه از آنها راضى شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن كارى كه با تو كردند.
او عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند، يوشع جريان را گفت .
آن مرد گفت : من آنها را بخشيدم يوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را مى بخشيدى سودى به حال آنها داشت ولى اكنون سودى ندارد و شايد پس از اين (در عالم پس از مرگ ) به آنها سودى ببخشد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
تواضع در برابر شيخ ژوليده
مرحوم آيت الله سيد حسين كوه كمرى (رضوان الله عليه ) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدى مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسى معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعت معين به يكى از مسجدهاى نجف مى آمد و تدريس مى كرد، آنهم تدريس درس خارج فقه و اصول كه زمينه و مقدمه مرجعيت است .
يك روز او از جائى (مثلا از ديدن كسى ) بر مى گشت و آن روز نيم ساعت زودتر به محل تدريس آمد، هنوز كسى از شاگردانش نيامده بودند، ديد در گوشه مسجد، شيخ ژوليده اى كه آثار فقر از او ديده مى شد، مشغول تدريس است و چند نفر بدور او حلقه زده اند.
مرحوم سيد حسين خود را به او نزديك كرده و سخنان او را گوش كرد، با كمال تعجب حس كرد كه اين شيخ ژوليده ، بسيار محققانه درس مى گويد.
روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شيخ گوش داد و بر اعتقاد روز پيشش افزوده گشت .
اين عمل چند روز تكرار گرديد و براى سيد حسين ، يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است ، و او از درس اين شيخ استفاده مى كند، و اگر شاگردان خودش نيز به جاى خود در درس اين شيخ شركت كنند بهتر است و بيشتر بهره مى برند، اينجا بود كه خود را ميان دو راهى ديد، دو راهى كبر و تواضع ، ايمان و كفر، سرانجام بر كبر و كفر پيروز شد، فردا كه شاگردان اجتماع كردند، به آنها گفت : اى دوستان ، امروز مى خواهم تازه اى به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چند شاگرد نشسته ، براى تدريس از من شايسته تر است ، و خود من هم از او استفاده مى كنم ، همه با هم به درس او مى رويم ، از آن روز همه در جلسه درس آن شيخ ژوليده كه لباس ساده اى پوشيده بود و منش فقيرانه داشت ، شركت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند،
آيا مى دانيد آن شيخ چه كسى بود؟ او مرحوم شيخ مرتضى انصارى صاحب كتاب رسائل و مكاسب ، بود كه بعدها مرجع تقليد و از استوانه هاى تاريخ علماى اسلام گرديد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ايمان دستجمعى جمعيتى از مسيحيان
جمعى از مسيحيان نجران (حدود 20 يا 40 نفر) در آغاز اسلام به مكه آمده تا از نزديك به بررسى آئين اسلام بپردازند كه اگر حق بود آن را بپذيرند، به حضور رسول خدا (ص ) رفتند، و آيات قرآن را از آن حضرت شنيدند، آنچنان تحت تاءثير ملكوتى آيات قرآن واقع شدند كه هنگام خواندن آيات قرآن از زبان پيامبر (ص )، بى اختيار اشك شوق مى ريختند.
و بعد گفتند: اين همان پيامبر است كه ما از كتب آسمانى خود (مانند تورات و انجيل ) وصف او را شنيده ايم ، قبول اسلام كردند و از آئين مسيحيت خارج گرديدند.
هنگامى كه تصميم مراجعت به سوى نجران (سرزمينى از يمن ) گرفتند و برخاستند و حركت كردند، ابوجهل با جمعى از قريش ، سر راه آنها را گرفتند، ابوجهل به آنها گفت : من هيچكس را مانند شما ابله و احمق نديده ام كه از دين خود رو گردانديد و به محمد (ص ) ايمان آورديد؟.
آنها در پاسخ گفتند: ما مانند شما، پيروى از جهل و نادانى نكنيم ، آنگاه اين آيه (53 سوره قصص ) در مدح آنها نازل گرديد:
و اذا تتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين . : و هنگامى كه (آيات قرآن ) بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم . منظور از جمله آخر اين است كه : ما قبلا در كتابهاى آسمانى پيش از قرآن ، توصيف پيامبر اسلام (ص ) را شنيده بوديم و به مكه آمده و از نزديك همه آن اوصاف را در وجود پيامبر (ص ) يافتيم و به او ايمان آورديم .
سپس در آيه 54 سوره قصص به پاداش آنها اشاره كرده مى فرمايد: اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزفناهم ينفقون . : آنها كسانى هستند كه پاداششان را به خاطر صبر و استقامتشان ، دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
يادى از سيد شاعران
اسماعيل بن محمد، معروف به سيد حميرى از شاعران متعهد و سلحشورى است كه با حماسه سرائيهاى خود از حريم حق ، و فضائل و برترى خاندان نبوت ، دفاع مى كرد، امام صادق (ع ) به او فرمود: مادرت تو را سيد (آقا) ناميد، و تو در اين جهت توفيق يافتى تو سيد شاعران هستى .
او قصائد متعددى سرود، از جمله آنها قصيده عينيه است كه پس از شهادت زيد بن امام سجاد (ع ) سرود، كه مطابق روايتى ، حضرت رضا (ع ) در خواب ، پيامبر (ص ) را همراه على و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) مشاهده كرد كه در كنارشان (سيد حميرى ) همين قصيده عينيه را مى خواند، در پايان ، پيامبر (ص ) به حضرت رضا (ع ) فرمود: اين قصيده را حفظ كن و به شيعيان ما امر كن تا آن را حفظ كنند، و همواره آن را بخوانند كه در اين صورت ، بهشت را براى آنها ضامن مى گردم .
و از گفتنيها اينكه : روزى سى حميرى در مجلسى حاضر گرديد كه در آن مجلس درباره كشاورزى و درخت خرما، سخن به طول انجاميد، سيد حميرى برخاست ، حاضران گفتند: چرا برخاستى ، اين اشعار را خواند:
انى لا كره ان اطيل بمجلس
لا ذكر فيه لال محمد
لا ذكرفيه لا حمد و وصيه
و بنيه ذالك مجلس قصف ردى
ان الذى ينساهم فى مجلس
حتى يفارقه لغير مسدد
يعنى : من مجلسى را كه به طول انجامد ولى در آن ياد آل محمد (ص ) نشود، دوست ندارم ، مجلس كه در آن ذكر احمد (ص ) و وصى و فرزندان او نباشد، چنين مجلسى مجلسى بيهوده و پست است .
بى گمان مجلسى كه تا پايان آن ، يادى از خاندان نبوت نشود، آن مجلس ، استوار و مستقيم نخواهد بود.
سرانجام اين سيد حماسه ساز بسال 179 هجرى قمرى در بغداد از دنيا رفت ، محبوبيت او به حدى بود كه بزرگان شيعه هفتاد كفن براى او فرستادند، كه يكى انتخاب شد و بقيه آن ، به صاحبانش رد گرديد.
آنهمه اظهار علاقه امامان و بزرگان شيعه به سيد حميرى از اين رو بود كه او با شعرهاى پر مغز، و حماسه هاى بلند معنى خود، در آن جو خفقان ، از حريم پيامبر (ص ) و على (ع ) و آل محمد (ص ) و آل على (ع ) دفاع مى كرد، و فضائل آنها را يادآورى مى نمود، بنابراين خوبست آنانكه اين ذوق و طبع را دارند، با حماسه سازى هاى خود از اسلام و حاميان حقيقى اسلام حمايت كرده و احساسات مردم را، گرم و پرشور سازند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
استغفار و توبه
زيد شحام گويد: امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا (ص ) در هر روز هفتاد بار طلب توبه از خدا مى كرد.
عرض كردم : آيا آن حضرت اين جمله را مى فرمود: استغفر الله و اتوب اليه (طلب آمرزش از خدا مى كنم و به سوى او توبه و بازگشت مى نمايم ).
فرمود: نه ، بلكه مى فرمود: و اتوب اليه (و بازگشت به سوى خدا مى كنم ).
عرض كردم : رسول خدا (ص ) به سوى خدا بازگشت مى كرد، و ديگر از اين خط (به سوى انحراف ) باز نمى گشت ، ولى ما توبه مى كنيم و سپس توبه شكنى مى نمائيم ؟
فرمود: الله المستعان : از خدا بايد كمك جست ، او به كمك جويان مخلص كمك خواهد كرد.
به عبارت روشنتر، اگر كسى نيت پاك و مخلص دارد و پيوندش با خداى بزرگ برقرار است ، در خط توبه خود استوار بوده ، و خداوند او را در اين استوارى يارى مينمايد:
و نيز از سخنان امام صادق (ع ) است : براى هر دردى ، دوائى وجود دارد و دواى گناهان ، استغفار و طلب آمرزش (توبه ) از درگاه خدا است .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
آزاد مرد پوزه شكن
هنگامى كه حضرت على (ع ) زمام امور خلافت را بدست گرفت ، دنياپرستان آتش افروز با آن حضرت مخالفت كرده و جنگ جمل را پديد آوردند، پس از جنگ جمل ، معاويه كه در شام حكومت مى كرد، داعيه خلافت داشت و خود را براى يك جنگ بزرگ با سپاه على (ع ) (كه به آن جنگ صفين مى گويند) آماده ساخت ، در آستانه اين جنگ كه در سال 36 قمرى واقع شد، نامه هاى متعددى بين على (ع ) و مهاويه رد و بدل شد. روزى يكى از آزادمردان بنام اسود بن عرفجه در مجلس معاويه ، فرياد زد:
هان اى معاويه اين چيست كه هر روز نفشه ريزى مى كنى ؟ گاهى نامه مى نويسى ، گاهى مردم را با نامه هايت مى فريبى ، گاهى شرحبيل (يكى از سران ) را براى تحريك مردم ، ماءمور مى سازى ، بدانكه اين امور سودى به حال تو ندارد.
فاحذر اليوم صولة الاسد الورد
اذا جاء فى رجال الهيجاء
: امروز برحذر باش از توانمردى و شكوه شير زرد، آنهنگام كه با دلاورمردان ميدان كارزار فرا رسد.
اين شعر حماسى و پرتوان ، پوزه مغرور معاويه را به خاك ماليد و چون مشتى آهنين بود كه بر پوزه او خورد و آن را شكست .
با شنيدن اين شعر، آتش خشم دل تيره معاويه را فرا گرفت و از دهانش شعله ور شد، و فرياد زد: اى پسر عرفجه ، اين شير زرد كيست كه مارا از او مى ترسانى ؟!.
اسود گفت : مگر او را نمى شناسى ، او على بن ابيطالب عليه السلام است كه برادر رسول خدا (ص ) و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزند او و وصى و وارث علم او است ، همانكس كه در جنگ بدر، عموى تو عتبه و دائى تو وليد و عموى مادر تو شيبه و برادر تو حنظله را با شمشير آبدارش به سوى دوزخ روانه ساخت (با توجه به اينكه مادر معاويه ، هند نام داشت ، عتبه پدر هند بود، وليد برادر هند، و شيبه عموى هند بود).
معاويه آنچنان در خشم فرو رفت كه يكپارچه خشم گرديد و نعره اى كه از دل ناپاكش برمى خاست ، بر سر او كشيد و به دژخيمانش گفت : اين ديوانه ناكس را دستگير كنيد.
دژخيمان معاويه برجهيدند و او را گرفتند، ولى شرحبيل به معاويه گفت : دستور بده ابن عرفجه را آزاد كنند، چرا كه او مرد فاضل و بزرگ است و در ميان فاميل خود سردار و مطاع مى باشد، و از فرمان او اطاعت مى كنند، اگر او را آزاد نكنى ، من بيعتم را با شما قطع مى كنم ، معاويه ديد دستگيرى او گران تمام مى شود، به شرحبيل گفت : گر چه گناه او بزرگ است ولى او را به خاطر تو مى بخشم . به اين ترتيب او آزاد گرديد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
پاداش اطاعت از شوهر
امام صادق (ع ) فرمود: در زمان رسول اكرم (ص ) مردى از انصار براى تاءمين نيازهاى زندگى ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظى با همسرش ، با او پيمان بست كه تا از سفر برنگشته از خانه بيرون نرود.
زن در خانه اش بسر مى برد، به او خبر رسيد كه پدرت بيمار شده است ، او توسط شخصى از پيامبر (ص ) اجازه خواست كه به عيادت پدرش برود، پيامبر (ص ) فرمود: نه ، تو در خانه ات باش و پيروى از شوهر را ادامه بده .
به او خبر رسيد كه بيمارى پدرت ، شديدتر شده است ، او براى بار دوم از پيامبر (ص ) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد.
پدر زن از دنيا رفت ، زن براى پيامبر (ص ) پيام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده .
جنازه پدر آن زن را دفن كردند، ولى او بخاطر حفظ پيمانى كه با شوهر داشت ، از خانه بيرون نرفت .
رسول خدا (ص ) اين پيام را براى آن بانوى مطيع فرستاد: ان الله قد غفر لك ولا بيك بطاعتك لزوجك : خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشيد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
به سوى عوامل بهشت
يكى از مسلمين در حضور پيامبر (ص ) بود، پيامبر (ص ) به او فرمود: مى خواهى تو را به موضوعى راهنمائى كنم كه با انجام آن ، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!
او عرض كرد: چرا اى رسول خدا (ص ).
پيامبر (ص ) فرمود: خداوند از آنچه به تو داده ، تو هم (به نيازمندان ) بده .
او عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چكنم ؟
فرمود: مظلوم را يارى كن !
او عرض كرد: اگر خودم ، ناتوانتر از او باشم چكنم ؟
فرمود: براى نادان ، كارى انجام بده يعنى راهنمائيش كن .
او عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چكنم ؟
فرمود: فاصمت لسانك الا من خير: زبانت را جز از سخن نيك ، خاموش دار آيا شادمان نيستى كه يكى از اين (چهار) ويژگيها را داشته باشى كه تو را به بهشت ببرد.
1- كمك به نيازمند 2- اگر نتوانستى يارى مظلوم 3- اگر نتوانستى ، نادان را راهنمائى كن 4- اگر نتوانستى ، زبانت را كنترل كن كه جز به خير، حركت نكند، به قول سعدى :
دو چيز طيره عقل است ، دم فرو بستن *** به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشى
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
مهندس مخلص و ايثارگر
در جنگ تحميلى ايران و عراق ، روزى هواپيماهاى متجاوز عراق ، با موشك ، يكى از مخازن چند هزار ميليون تنى نفت خارك را زدند، بطورى كه منفجر شد...
در ترميم اين مخزن عظيم ، مهندسين و تكنيسينهاى متعهد ايرانى مشغول كار شبانه روزى شدند، در ميان آنها يكى از مهندسين با كمال اخلاص ، تمام توان خود را براى ترميم اين مخزن بكار برد و خود را در مخاطره آب و آتش قرار داد و با تلاشهاى پى گير و پرتوان خود، به كارش و راهنمائيهايش ادامه مى داد، با توجه به اينكه منطقه پر از خطر بود و هر روز خطر مجدد بمباران ، او و همكارانش را تهديد مى كرد...سرانجام اين مخزن ترميم شد و به پايان رسيد.
در مجلسى كه به مناسبت جشن پايان كار تشكيل شده بود، بنا براين گرديد كه يك سكه آزادى از سوى حضرت آيت الله العظمى منتظرى به آن مهندس مخلص كه تكنيسين نمونه شناخته شد به عنوان نشان تقدير بدهند، او در حالى كه اظهار شرمندگى مى كرد آن سكه را توسط آيت الله صانعى گرفت و بياد رزمندگان مخلص ، اشك شوق ريخت ، و آن سكه را بوسيد و گفت : من هم به نشان تقدير از رزمندگان اسلام ، اين سكه را به آنها بخشيدم آن سكه را براى كمك به رزمندگان داد- آفرين به اين نيت و دل پاك ، و اخلاص و عشق و شور و ايثار.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
پاداش شادمان كردن
امام صادق (ع ) فرمود: خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد: بنده اى از بندگان من به سوى من با حسنه مى آيد، كه از اين رو بهشت را بر او مباح نمودم .
داود (ع ) عرض كرد: آن حسنه چيست ؟
خداوند به او وحى كرد: يدخل على عبدى المومن سرورا ولو بتمرة : آن حسنه اين است كه بنده با ايمان را- هر چند با يك عدد خرما- شادمان سازد.
داود (ع ) عرض كرد: خداوندا سزاوار است ، كسى كه تو را شناخت اميدش را از تو قطع نكند
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
فرمانروايان بهشت
امام باقر (ع ) فرمود: از نجواهاى خداوند با موسى (ع ) اين بود: كه اى موسى من بندگانى دارم كه بهشت خود را به آنان مباح داشته ام و آنان را حاكم بهشت ساختم .
موسى (ع ) عرض كرد: پروردگارا اينان چه كسانى هستند؟ كه بهشت خود را بر آنان مباح ساختى و آنان را فرمانرواى بهشت ساختى ؟
خداوند فرمود: هر كس مؤمنى را شادمان سازد.
سپس امام باقر (ع ) فرمود: مؤمنى در كشور يكى از طاغوتها (معتقد به خدا) بود، آن طاغوت او را تكذيب مى كرد و حقير و ناچيز مى شمرد.
آن مؤمن در تنگنا قرار گرفت و از آن كشور به كشورهائى كه مردمش مشرك بودند، گريخت و بر يكى از آنان وارد شد، ميزبان او از او پذيرائى نموده و او را خوشحال كرد.
وقتى كه ميزبان مشرك ، در لحظات مرگ قرار گرفت ، خداوند به او الهام كرد: به عزت و جلال خودم سوگند، كه اگر براى تو در بهشت ، محلى بود تو را در آن سكونت مى دادم ، ولى بهشت بر مشرك ، حرام شده است ، اما اى آتش دوزخ ، او را بترسان ولى مسوزان و آزارش مرسان و او صبح و شب از مواهب و نعمتهاى خداوند بهره مند مى شود.
سئوال كننده پرسيد از بهشت بهره مند مى شود؟ امام فرمود: از هر كجا كه خدا بخواهد؟.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
درس عبرت
درگيرى جنگ عظيم و طولانى صفين همچنان ادامه داشت ، روزى اميرمؤمنان على (ع ) از ميدان جنگ به سوى كوفه بر مى گشت ، نزديك كوفه كنار جاده ، قبرستان كوفه قرار داشت ، آن حضرت در آنجا توقف كرد و ضمن سخنانى ، اشاره به قبرستان نمود و فرمود: هذه كفات الاموات : اينجا منازل و محل سكونت مردگان است .
سپس به خانه هاى كوفه نگريست و اشاره كرد و فرمود: هذه كفات الاحياء: اينجا خانه ها و محل سكونت زندگان است . (شايد منظور على (ع ) اين بود كه بين زندگى و مردن و محل سكونت مرده و زنده چندان فاصله نيست ، تا مردم عبرت بگيرند و از مركب غرور پائين آيند و به فكر آخرت باشند).
آنگاه آيه 25 و 26 سوره مرسلات را خواند: الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا: آيا ما زمين را منزلگاه قرار نداديم ، براى زندگان و مردگان به قول شاعر:
گيرم علم افراختى ، بر ملك عالم تاختى
جان جهان بگداختى در آتش ظلم و ستم
روزى علم گردد نگون ، گردى بدست غم زبون
نيكى نما در دهر دون ، نامت به نيكى كن علم
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
كشف راز قتل ، پس از چهار سال
در تاريخ 2/8/1361 شمسى بانوئى به نام معصومه به كلانترى مركز در تهران مراجعه كرد و اظهار داشت ، شوهرش بنام حسن خسروى مدتى است ، ناپديد شده است ، پرونده اى در اين رابطه تشكيل شد.
حدود چهار سال از تشكيل اين پرونده گذشت و خبرى از آقاى خسروى بدست نيامد، سرانجام در تاريخ 26/3/65، پرونده روى كار آمد و تحقيق مجدد و گسترده شروع شد، ماءمورين شعبه 2 آگاهى ، معصومه را احظار كردند و با او در اين باره سخن گفتند، از آنجا كه گفته اند دروغگو حافظه ندارد، اين بانو در ضمن بازجوئى به تناقض گوئى پرداخت ، و همين موضوع سرنخ كشف راز را به دست ماءمورين داد، معصومه موقتا بازداشت شد، ماءمورين در اين زمينه از بستگان و همسايگان تحقيق مستقيم و غير مستقيم به عمل آوردند.
و سپس معصومه را بار ديگر بازجوئى كردند، سرانجام معصومه همه چيز را فاش ساخت و معلوم شد مردى از همسايه اش عاشق او شده ، و با هم تصميم گرفته اند، شوهر او را بكشند، مرد همسايه با راهنمائى معصومه با كاردى كه آماده كرده بود در زير تخت آشپزخانه پنهان مى گردد و منتظر حسن خسروى مى شود، به محض اينكه حسن وارد آشپزخانه مى شود، مورد حمله ناگهانى مرد همسايه شده و به قتل مى رسد و سپس به كمك معصومه ، جسد او را به بيرون تهران برده و در زير پلى در راه اتوبان به آتش كشيده مى شود، به خيال اينكه ديگر اثرى از او باقى نمى ماند و در نتيجه كسى به جنايت هولناك آنها پى نخواهد برد.
اما غافل از آنكه خون ريزى ، روزى دامن خونريز را مى گيرد، چنانكه دامن اين دو نفر مرد و زن خائن و بى رحم را گرفت و به دوزخ فرستاد، بنابراين : از مكافات عمل غافل مشو....
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
به به عجب پاسخى !
روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.
در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .
سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود: يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت : به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است
آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان
مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است
ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
نامهاى سلسله نسب على (ع )
زمان خلافت على (ع ) بود، روزى آن حضرت در مسجد به منبر رفت ، و مردم در مسجد جمع بودند، حضرت در ضمن گفتار فرمود: نسب مرا بدانيد، هر آنكس كه مى شناسد مرا به آن ، منسوب مى داند و كسى كه نمى شناسد، اكنون نسب خود را بيان مى كنم :
من زيد پسر عبد مناف بن عامر بن عمرو بن مغيرة زيد بن كلاب هستم .
ابن الكو (منافق خبيث و جسور) برخاست گفت : اى آقا ما چنين نسبى را از تو نمى شناسيم بلكه آنچه از نسب تو مى دانيم اين است : على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب .
امام به او فرمود: اى ابله ! بدانكه پدرم نام مرا به نام جدش (قصى ) زيد گذارد، و نام پدرم عبد مناف است كه كنيه اش (ابوطالب ) بر نامش غلبه يافت ، و نام عبدالمطلب ، عامر است كه لقبش بر نامش غالب شد، و نام هاشم ، عمرو است ، لقبش (هاشم ) بر نامش غلبه يافت ، و نام عبد مناف مغيره است ، لقبش بر نامش غالب شد، و نام قصى ، زيد است ، و از آنجا كه او عرب را از راه دور به مكه آورد و جمع كرد، او را قصى (كه به معنى دور است ) لقب دادند و اين لقب بر نامش غلبه يافت .
سپس فرمود: عبدالمطلب ، ده نام داشت كه قسمتى از آن نامها: عبدالمطلب ، شبيه و عامر بود.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ارزش خشنودى به خواست خدا
در ميان بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت ، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است .
وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است ، ولى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است ، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد...
تا اينكه : به او گفت : آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى ؟ او گفت نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى ، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ...سرانجام زن گفت : من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم ) اگر در سختى باشم ، آرزوى آسانى نمى كنم ، اگر بيمار باشم ، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جريان را دريافت ، دستش را بر سرش زد و گفت : سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى ) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
فرازهائى از نامه امام سجاد (ع ) به عالم دربارى
محمد بن مسلم معروف به زهرى از علما و پارسايان ظاهرالصلاح بود و همچون حسن بصرى ، ظاهرى خوش و باطنى تيره داشت ، به گونه اى كه از علماى دربار امويان شده بود و طاغوتهاى اموى براى فريب دادن مردم از وجود او سوء استفاده مى كردند.
امام سجاد (ع ) نامه مفصلى براى او نوشت ، و در ضمن نامه او را موعظه و امر به معروف و نهى از منكر كرد و او را از پيوستن به دربار ستمگران برحذر داشت ، از فرازهاى اين نامه تاريخى است : ...رفت و آمد و تماس تو با طاغوتيان ، معنايش امضاء كردن اعمال آنهاست ، و او را به روش خود دلگرم تر و جرى تر مى نمايد...با اين دعوتها كه از تو مى كنند مى خواهند تو را مانند قطب آسيا، محور ستمگريهاى خود قرار دهند، و ستمكاريها را بر گرد وجود تو بگردانند و تو را پب اهداف شوم خود، و نردبان گمراهيهاى خويش ، و مبلغ كژيهاى خود سازند، و به همان راهى بيندازند كه خود مى روند، (هشيار باش كه ) مى خواهند با وجود تو (در دربار) علماى راستين را در نظر مردم ، مشكوك سازند و دلهاى عوام را به سوى خود جذب نمايند...
اين عالم دين فروخته ! كارى كه به دست تو مى كنند، از عهده مخصوصترين وزيران ، و نيرومندترين همكارانشان بر نمى آيد، تو بر خرابكاريهاى آنان سرپوش مى نهى ، و خاص و عام را به دربارشان متوجه مى سازى ...تو با كسى (خدائى ) طرفى ، كه از كارت آگاه است ، و مراقب تو است ، و غافل از تو نيست ، آماده باش كه سفرى طولانى نزديك شده ، گناهت را علاج كن كه جانت سخت بيمار گشته ، مپندار كه من قصد سرزنش تو را دارم ، من مى خواهم تو را متوجه سازم كه خداوند مى فرمايد: تذكر بده كه پند و موعظه به حال مؤمنان سود بخشد...
چرا از اين خواب (خرگوشى ) بيدار نمى شوى ؟ آيا اين است حقشناسى ؟ كه خداوند به تو علم و شناخت بدهد و حجتهايش را بر تو تمام نمايد ولى تو آب به آسياى دشمن بريزى ؟!
بسيار ترس آن را دارم كه تو از آن كسانى باشى كه خداوند در مورد آنها مى فرمايد:
اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا.: نماز را ضايع كردند، و به دنبال هوسهاى نفسانى رفتند و بزودى به (كيفر) گمراهى خود مى رسند (سوره مريم آيه 59).
خداوند مسئوليت قرآن را به دوش تو نهاد، و علم آن را به تو سپرد اما تو تباهش كردى ، شكر و سپاس خداوندى را كه ما را به آن بلاهائى كه تو دستخوش آن هستى ، گرفتار نساخت - والسلام .
عجيب اينكه زهرى اين عالم دربارى در بيدادگاه بنى اميه ، مردى را مجازات كرد، آن مرد جان سپرد، زهرى از ترسش فرار كرد (و به دنياى خود نيز نرسيد).
نقل شده وقتى كه او در اطاق مطالعه اش مى نشست ، كتابهايش را در اطرافش پهن مى كرد و آنچنان غرق در مطالعه مى شد كه از همه جا بى خبر مى ماند، روزى همسرش عصبانى شد و به او گفت : سوگند به خدا اين كتابها براى من ناگوارتر از سه هوو است .
آرى دانشمندس كه اين چنين بود، منحرف شد و بجاى اينكه در صراط مستقيم و خط امام حق ، گام بردارد، همه عمرش را تباه ساخت و در حالى كه سر به سراى طاغوتيان سپرده بود جان باخت (پناه به خدا).
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
نتيجه دنياپرستى
شخصى از حضرت عيسى (ع ) تقاضا كرد كه همراه او به سياحت (سير در صحرا و بيابان ) برود، عيسى (ع ) پذيرفت و با هم به راه افتادند تا به كنار رودخانه بزرگى رسيدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن كرده و مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و يك عدد از آن باقى ماند، عيسى (ع ) به سوى نهر رفت و آب آشاميد و سپس بازگشت ، ولى نان باقى مانده را نديد، از همسفر پرسيد: اين نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟ او عرض كرد: نمى دانم .
پس از اين ماجرا، برخاستند و به سير خود ادامه دادند، عيسى (ع ) آهوئى را كه دو بچه اش همراهش بود در بيابان ديد، يكى از آن بچه آهوها را به سوى خود خواند، آن بچه آهو به پيش آمد، عيسى (ع ) آن را ذبح كرد و گوشتش را بريان نمود و با رفيق راهش با هم خوردند، سپس عيسى (ع ) به همان بچه آهوى ذبح شده فرمود: برخيز به اذن خد، آن بچه آهو زنده شد و به سوى مادرش رفت .
عيسى (ع ) به همسفرش فرمود: تو را به آن كسى كه اين معجزه را به تو نشان داد، سوگند مى دهم بگو آن نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟!.
او باز (به دروغ ) گفت : نمى دانم .
عيسى (ع ) با او به سير خود ادامه دادند تا به درياچه اى رسيدند، عيسى (ع ) دست آن همسفر را گرفت و روى آب حركت نمود، در اين هنگام عيسى (ع ) به او فرمود: تو را به آن خدائى كه اين معجزه را نيز به تو نشان داد بگو آن نان را چه كسى برداشت ؟
او باز گفت : نمى دانم .
با هم به سير خود ادامه دادند تا به بيابانى رسيدند، عيسى (ع ) با همسفرش در آنجا نشستند، عيسى (ع ) مقدارى از خاك زمين را جمع كرد، سپس فرمود: به اذن خدا طلا شو، خاك جمع شده طلا شد، عيسى (ع ) آن طلا را سه قسمت كرد و به همسفرش فرمود: يك قسمت از اين طلا مال من ، و يك قسمت مال تو، و يك قسمت ديگر مال آن كسى كه نان باقيمانده را خورد. همسفر بى درنگ گفت : آن نان را من خوردم .
عيسى (ع ) به او فرمود: همه اين طلاها مال تو (تو بدرد دنيا مى خورى نه همسفرى بامن ).
عيسى (ع ) از او جدا شد و رفت .
او در بيابان ناگهان ديد دو نفر مى آيند، تا آن دو نفر به او رسيدند و ديدند صاحب آنهمه طلا است ، خواستند او را بكشند تا دو نفرى صاحب آنهمه طلا گردند، او به آنها گفت : مرا نكشيد، اين طلاها را سه قسمت مى كنيم ، آنها پذيرفتند.
پس از لحظاتى ، اين سه نفر يكى از افراد خود را براى خريدن غذا به شهر فرستادند، آن شخصى كه به شهر مى رفت با خود گفت خوبست غذا را مسموم كنم و آن دو نفر بخورند و من تنها صاحب همه آن طلاها گردم ، آن دو نفر كه كنار طلاها نشسته بودند با هم گفتند: خوبست وقتى كه فلانكس غذا آورد، او را بكشيم و اين طلاها را دو نصف كنيم ، هر دو اين پيشنهاد را پذيرفتند، وقتى كه آن شخص به شهر رفته ، غذا را آورد، آن دو نفر او را كشتند سپس با خيال راحت مشغول غذا خوردن شدند، و طولى نكشيد مسموم شده و به هلاكت رسيدند.
عيسى (ع ) از سياحت خود بازگشت ديد، سه نفر كنار طلاها افتاده و مرده اند، به اصحابش فرمود: هذه الدنيا فاحذروها: اين است دنيا، از آن برحذر باشيد كه فريبتان ندهد.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
يادى از حماسه سازان لويزان
روز پنجشنبه 20 آذر سال 1357 شمسى بود، انقلاب اسلامى ايران به اوج درگيرى با رژيم شاه رسيده بود، ژنرالها و افسران ارشد شاه و ساير ارتشيان پادگان لويزان در آماده باش كامل به سر مى بردند، و تصميم گشودن آتش و سركوب مسلمانان طرفدار جمهورى اسلامى را داشتند.
روز عاشورا بود، دو نفر شيرمرد برخاسته از مكتب عاشورا بنام گروهبان بكم سلامت بخش و سرباز وظيفه اميدى عابدى صبح زود نماز خواندند وصيت نامه خود را توشتند، و اسلحه كافى برداشتند.
سران ارتش شاهنشاهى در سالن غذاخورى در ساختمان ستاد مركزى گارد جاويدان اجتماع كرده بودند، در اين هنگام سرباز اميدى از ناحيه شمال و از پله هاى شرقى ، و گروهبان سلامت بخش از سمت جنوب ساختمان مركزى گارد، وارد سالن غذاخورى شده ، سرباز اميدى فرياد زد: اين شعار ملى خدا قرآن خمينى - الله اكبر، و سران مزدور ارتش شاه را هدف رگبار تير خود قرار مى دهد، عده اى از افسران موفق به ترك سالن مى شوند ولى در اين هنگام هدف رگبار مسلسل گروهبان يكم سلامت بخش مى گردند در اين درگيرى حماسه آفرين جمعا 52 تن از افسران ارتش كشته و مجروح شدند، و سرباز اميدى و گروهبان سلامت بخش به شهادت رسيدند.
در نتيجه دو كار مهم انجام مى شود: 1- خنثى سازى حمله مسلحانه به مردم 2- زمينه سازى جدى براى سرنگونى رژيم شاه .
به اين ترتيب ، اميدى و سلامت بخش ، به عنوان حماسه سازان لويزان ، براى حمايت از دين و مردم ، توطئه گران خونريز را به مجازات مى رسانند.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
ملا على كنى مجتهدى آزاده
يكى از مراجع تقليد زمان ناصرالدين شاه كه مجتهدى بيدار و شجاع بود مرحوم ملا على كنى (رضوان الله عليه ) است . و يكى از قراردادهاى استعمارى دولت ناصرالدين شاه ، امتياز رويتر بود كه از ننگين ترين قراردادهاى آن زمان به شمار مى رفت .
مخالفت جمعيتى از مسلمين تحت رهبرى ملا على كنى با اين قرارداد (و مخالفتهاى ديگران ) موجب شد كه شاه ، آن را لغو كرد و نخست وزير ناصرالدين شاه ، ميرزا حسين خان سپهسالار از صدارت بركنار شد، از نكات تاريخى اينكه :
معروف است روزى كامران ميرز پسر ناصرالدين شاه كه وزير جنگ و حاكم تهران بود به ديدن حاج ملا على كنى رفت ، حاج ملا على بخاطر درد پا نمى توانست دوزانو بنشيند، از كامران ميرزا (كه نايب السلطنه نيز بود) عذر خواست و پايش را دراز كرد.
كامران ميرزا، اين حركت ملا على را حمل بر بى اعتنائى او كرد، و در حالى كه باطنا ناراضى به نظر مى رسيد، پاسخ داد اصلا چيز مهمى نيست ، من هم درد پا دارم و بعد از اين گفتار دروغين ، پايش را دراز كرد.
حاج ملا على كه متوجه جسارت كامران ميرزا شده بود، جواب داد:
اگر مى بينيد من پايم را دراز كرده ام ، علتش اين است كه دستم را كوتاه كرده ام ، شما هم دستت را كوتاه كن (يعنى دست درازى به حريم اسلام و حقوق مردم نكن ) و پايت را دراز كن ، در اين صورت من چه حرفى دارم ؟!. به اين ترتيب ، مجتهد آزاده ملا على كنى ، در ضمن جواب ، حرف خود را زد و به وى فهماند كه آشتى ناپذيرى او با دستگاه ناصرالدين شاه به خاطر پامال كردن قوانين اسلام و حقوق مسلمين است .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
عمل خالص
شداد بن اوس گويد: به محضر رسول اكرم (ص ) رفتم ، ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد، عرض كردم علت چيست كه ناراحت هستى ؟ فرمود: اخاف على امتى من الشرك : آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند، ولى در اعمال خود ريا مى كنند، رياء كردن ، شرك است چنانچه در (آيه 110 كهف ) قرآن مى خوانيم :
كلا فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحاو لايشرك بعبادة ربه احدا.: پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش ، شريك نكند.
و فرمود: در روز قيامت ، نامه هاى سربسته را مى آورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد، عرض مى كنند: سوگند به عزت و جلال تو در اين نامه ها (ى دور انداخته شده ) جز كار نيك نمى دانيم .
خداوند مى فرمايد: آرى ، ولى اعمال در اين نامه براى غير من است ، و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
تجسم جهاد و هجرت
انس بن مالك گويد در محضر رسول خدا (ص ) بودم ، فرمود: هنگامى كه (در سال 10 يا12 بعثت ) خداوند مرا به سوى آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش آسمانها پرداختم ) ناگهان ستونى را ديدم كه پايه اش از نقره سفيدفام ، و وسط آن از ياقوت و زبرجد (سنگهاى گرانقدر و براق ) و بالاى آن از طلاى سرخ بود.
به جبرئيل گفتم : در اين قسمت (اشاره به پايه ستون ) دين تو است كه نورانى و سفيد و روشن است .
گفتم : وسط ستون ، چيست ؟
گفت : وسط ستون ، جهاد و پيكار با دشمنان خدا است .
پرسيدم : اين قسمت طلاى سرخ كه در بالاى ستون قرار گرفته چيست ؟
گفت : اين قسمت هجرت است ، سپس افزود: بهمين علت است كه ايمان على (ع ) بر ايمان همه مؤمنان ، بالاتر است چرا كه در دين و جهاد و هجرت بر ديگران پيشى گرفته است ، به اين ترتيب به ارزش والاى جهاد و هجرت كه تبلور عينى آن در آن ستون آسمانى مورد مشاهده پيامبر (ص ) قرار گرفت پى مى بريم .
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
پاسخ دندانشكن به قاضى
مى دانيد كه مخالفان ، به شيعه ، رافضى مى گويند، به اين معنى كه روش ساير مسلمانان را ترك كرده اند.
روزى شخصى به امام صادق (ع ) عرض كرد: امروز عمار دهنى (كه از شيعيان بود) در نزد ابوليلى قاضى كوفه ، به موردى گواهى داد، قاضى به او گفت : برخيز برو، گواهى تو قبول نيست ، ما تو را مى شناسيم تو رافضى هستى .
عمار سخت ناراحت شد و به گريه افتاد بطورى كه شانه هايش تكان مى خورد.
ابوليلى به او گفت : تو از علماء و حديث شناسان هستى ، و اگر از اين نسبت (رافضى ) ناراحت مى باشى ، از اين مرام بيزارى بجوى در اين صورت ، در صف برادران ما خواهى شد!.
عمار دهنى در پاسخ گفت : سوگند به خدا گريه ام به اين خاطر نيست كه تو مى پندارى ، بلكه گريه ام براى تو و براى خودم مى باشد.
اما گريه ام براى خودم از اين رو است كه مرا به مقام ارجمندى نسبت دادى كه شايسته آن نيستم ، تو گمان بردى كه من رافضى هستم ، واى بر تو، امام صادق (ع ) به من خبر داد: نخستين كسانى كه رافضى معرفى شدند، ساحران زمان موسى (ع ) بودند كه پس از ديدن معجزه موسى (ع ) به او ايمان آوردند و اطاعت فرعون و فرعونيان را ترك (رفض ) نمودند، بنابراين رافضى هر گونه كسى است كه آنچه را خداوند ناپسند مى داند ترك كند، و به هر چه امر كند، انجام دهد، چه كسى است كه امروز چنين مقام والائى را داشته باشد، گريه ام از اين رواست كه خداوند به قلبم آگاه است و من چنين اسم شريفى را براى خود قبول كرده ام ، آنگاه مرا سرزنش كند كه هان اى عمار: آيا تو ترك كننده امور باطل ، و بجا آورنده طاعتها هستى ، چنانكه قاضى به تو گفت ، در اين صورت ، اگر مسامحه كنم از درجاتم كاسته گردد و مستوجب عذاب شديد شوم ، مگر اينكه اولياء من مرا شفاعت كنند.
اما گريه ام براى تو از اين رو است كه با اين نسبت و لقب بزرگ براى من ، دروغ بزرگ گفته اى ، و دلم به حالت مى سوزد كه بخاطر اين دروغ سزاوار عذاب سخت الهى شوى ، چرا شريفترين نامها را به پست ترين انسانها، نسبت داده اى .
نردبان خلق اين ما ومن است
عاقبت زين نردبان افتادن است
هركه بالاتر رود احمقتر است
استخوان او بتر خواهد شكست
📗 @e_adab