eitaa logo
هامون
43.5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
800 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکه عاشق نیست او را روز نیست هرکه را عشقست و سودا روز شد صبح را در کنج این خانه مجوی رو به بالا کن به بالا روز شد ... - مولانا ☀️ صبح بخیر 📗 @e_adab
برای از اول شروع کردن هیچوقت دیر نیست ... اگه دیروز خوشحال نبودی، امروز یه چیز متفاوت رو‌ امتحان کن. دست از تلاش نکش. یه کار بهتری بکن... 📗 @e_adab
📝 پره های بینی نویسنده: هومن محمد کرمی می‌دانستم دروغ می‌گوید، موقع دروغ گفتن نه پره‌های بینی‌اش، نه دستهایش و نه صدایش، هیچکدام نمی‌لرزید. خیلی قرص و محکم توی چشم‌هایم زل می‌زد و دروغش را می‌گفت. فرقی هم نمی‌کرد درباره زنی که با او توی خیابان دیده بودند، بپرسم یا آن تکه تریاک سیاه توی جیبش که موقع ریختن لباسهایش توی لباسشویی پیدا کرده بودم. حتی آن روز هم که مأمور برق آمده بود تا کنتور را به خاطر بدهی قطع کند، و نمی‌دانست قبض پرداخت نشده با سه دوره بدهی قبلی، از کیفش بیرون افتاده و توی کناره مبل پیدایش کرده‌ام، به همان محکمی جلوی مأمور ایستاد و گفت قبض را پرداخت کرده‌ام و شما اشتباه می‌کنید. برعکس همه، موقع راست گفتن بود که آشفته می‌شد، دستش می‌لرزید، صدایش می‌لرزید و پره‌های دماغش باز و بسته می‌شد. نمی‌دانم شاید می‌ترسید حرف راستش را باور نکنم. اینها را از همان پانزده سال پیش که دیدمش فهمیدم. از همان اولین باری که تمام تنش می‌لرزید و پره‌های دماغش باز و بسته می‌شد. 📗 @e_adab
آن یار طلب کُن که تو را باشد و بَس معشوقه‌ی صدهزار کَس را چه کنی... ابوسعید_ابوالخیر 📗 @e_adab
جادوگري که روي درخت انجير زندگي ميکند به لستر گفت: يه آرزو کن تا برآورده کنم لستر هم با زرنگي آرزو کرد دو تا آرزوي ديگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از اين سه آرزو سه آرزوي ديگر آرزو کرد آرزوهايش شد نه آرزو با سه آرزوي قبلي بعد با هر کدام از اين دوازده آرزو سه آرزوي ديگر خواست که تعداد آرزوهايش رسيد به 100 يا 200 يا… به هر حال از هر آرزويش استفاده کرد براي خواستن يه آرزوي ديگر تا وقتي که تعداد آرزوهايش رسيد به یک ميليارد و هفت ميليون وصدهزار وسی دوآرزو بعد آرزو هايش را پهن کرد روي زمين و شروع کرد به کف زدن و رقصيدن جست و خيز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن براي داشتن آرزوهاي بيشتر و بيشتر و بيشتر در حالي که ديگران ميخنديدند و گريه ميکردند عشق مي ورزيدند و محبت ميکردند لستر وسط آرزوهايش نشست آنها را روي هم ريخت تا شد مثل يک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا پير شد. و بعد يک شب او را پيدا کردند در حالي که مرده بود و آرزوهايش دور و برش تلنبار شده بودند آرزوهايش را شمردند حتي يکي از آنها هم گم نشده بود همشان نو بودند و برق ميزدند بفرمائيد چند تا برداريد به ياد لستر هم باشيد که در دنياي سيب ها و بوسه ها و کفش ها همه آرزوهايش را با خواستن آرزوهاي بيشتر حرام کرد!!! »شل سيلور استاين» 📗 @e_adab
#کتاب_نوش نه هفت طبقه آسمان و نه هفت طبقه زمین برای جا دادن خداوند کافی نیست، ولی قلب انسان به تنهایی می تواند او را در خود جای دهد. پس آلکسیس، خیلی مواظب باش تا هیچ گاه دل کسی را نشکنی! 📚 زوربای یونانی|نیکوس کازانتزاکیس 📗 @e_adab
در یک افسانه‌ی قدیمی پرویی از شهری حکایت می‌شود که همه در آن شاد بودند. ساکنا‏ن این شهر کارهای دلخواهشان را انجام می‌دادند و با هم خوب تا می‌کردند، به جز شهردار که غصه می‌خورد، چون هیچ حکمی نداشت که صادر کند. زندان خالی بود. از دادگاه هرگز استفاده نمی‌شد و دفتر اسناد رسمی هیچ سندی صادر نمی‌کرد، چون ارزش سخنان انسان بیشتر از کاغذی بود که روی آن نوشته شده باشد. ‏روزی شهردار چند کارگر از جای دوری آورد تا وسط میدان اصلی دهکده دیوار بکشند. تا یک هفته صدای چکش و اره به گوش می‌رسید. در پایان هفته شهردار از همه‌ی ساکنان دعوت کرد تا در مراسم افتتاح شرکت کنند. حصارها را با تشریفات مفصل برداشتند و یک چوبه‌ی دار نمایان شد. ‏مردم از هم می‌پرسیدند که این چوبه‌ی دار در آن‌جا چه می‌کند. ‏از ترس‌شان از آن به بعد برای حل و فصل همه‌ی مواردی که قبلاً با قول و قرار متقابل انجام می‌شد، به دادگاه مراجعه می‌کردند و برای ثبت اسنادی که قبلاً صرفاً به زبان می‌آمد، به دفتر ثبت اسناد رسمی می‌رفتند. کم‌کم ‏توجه‌شان به آنچه که شهردار «ترس از قانون» می‌گفت، جلب شد. ‏در افسانه آمده که هرگز از آن چوبه‌ی دار استفاده نشد، اما وجود آن همه چیز را عوض کرد. 📗 @e_adab
خاطرات خیلی عجیب هستند، گاهی اوقات می‌خندیم به روزهایی که گریه می‌کردیم، و گاهی گریه می‌کنیم به یاد روزهایی که می‌خندیدیم! هاروکی موراکامی 📗 @e_adab
آزاد مرد پوزه شكن هنگامى كه حضرت على (ع ) زمام امور خلافت را بدست گرفت ، دنياپرستان آتش افروز با آن حضرت مخالفت كرده و جنگ جمل را پديد آوردند، پس از جنگ جمل ، معاويه كه در شام حكومت مى كرد، داعيه خلافت داشت و خود را براى يك جنگ بزرگ با سپاه على (ع ) (كه به آن جنگ صفين مى گويند) آماده ساخت ، در آستانه اين جنگ كه در سال 36 قمرى واقع شد، نامه هاى متعددى بين على (ع ) و مهاويه رد و بدل شد. روزى يكى از آزادمردان بنام اسود بن عرفجه در مجلس معاويه ، فرياد زد: هان اى معاويه اين چيست كه هر روز نفشه ريزى مى كنى ؟ گاهى نامه مى نويسى ، گاهى مردم را با نامه هايت مى فريبى ، گاهى شرحبيل (يكى از سران ) را براى تحريك مردم ، ماءمور مى سازى ، بدانكه اين امور سودى به حال تو ندارد. فاحذر اليوم صولة الاسد الورد اذا جاء فى رجال الهيجاء : امروز برحذر باش از توانمردى و شكوه شير زرد، آنهنگام كه با دلاورمردان ميدان كارزار فرا رسد. اين شعر حماسى و پرتوان ، پوزه مغرور معاويه را به خاك ماليد و چون مشتى آهنين بود كه بر پوزه او خورد و آن را شكست . با شنيدن اين شعر، آتش خشم دل تيره معاويه را فرا گرفت و از دهانش ‍ شعله ور شد، و فرياد زد: اى پسر عرفجه ، اين شير زرد كيست كه مارا از او مى ترسانى ؟!. اسود گفت : مگر او را نمى شناسى ، او على بن ابيطالب عليه السلام است كه برادر رسول خدا (ص ) و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزند او و وصى و وارث علم او است ، همانكس كه در جنگ بدر، عموى تو عتبه و دائى تو وليد و عموى مادر تو شيبه و برادر تو حنظله را با شمشير آبدارش به سوى دوزخ روانه ساخت (با توجه به اينكه مادر معاويه ، هند نام داشت ، عتبه پدر هند بود، وليد برادر هند، و شيبه عموى هند بود). معاويه آنچنان در خشم فرو رفت كه يكپارچه خشم گرديد و نعره اى كه از دل ناپاكش برمى خاست ، بر سر او كشيد و به دژخيمانش گفت : اين ديوانه ناكس را دستگير كنيد. دژخيمان معاويه برجهيدند و او را گرفتند، ولى شرحبيل به معاويه گفت : دستور بده ابن عرفجه را آزاد كنند، چرا كه او مرد فاضل و بزرگ است و در ميان فاميل خود سردار و مطاع مى باشد، و از فرمان او اطاعت مى كنند، اگر او را آزاد نكنى ، من بيعتم را با شما قطع مى كنم ، معاويه ديد دستگيرى او گران تمام مى شود، به شرحبيل گفت : گر چه گناه او بزرگ است ولى او را به خاطر تو مى بخشم . به اين ترتيب او آزاد گرديد. 📗 @e_adab
#دیالوگ_های_ماندگار میگن مردهای آمریکایی دوبار عاشق میشن ولی عشق اولشونو بیشتر دوست دارن! بعد میگن مردان انگلیسی هم دوبار عاشق میشن ولی عشق دومشون رو بیشتر وست دارن! بعد میگن مردان ایرانی چهل و سه بار عاشق میشن، دوبار هم ازدواج میکنن، ولی مادرشون رو بیشتر از همه دوست دارن! 🎥 شوخی کردم 📗 @e_adab
‌ صبح آمده برخیز که خورشید تویی درعالم نا امیدی ، امید تویی در جشن طلوع صبح در باغ وجود آن گل که به روی صبح خندید تویی سلام صبح پاییزیتون بخیر و شادی🍃🌸 📗 @e_adab