eitaa logo
هامون
45.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
602 ویدیو
42 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ از دشمنی نترس که آشکارا بر تو حمله میکند، از دوستی بترس که تو را فریبکارانه در آغوش می کشد . . . ! 💠 @e_adab 💠
✍ بسیاری ازمشکلات در دنیا محو می شد، اگــر رو در روی همدیگر حرف می زدیم نه پشت سر یکدیگر ... 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل نیست، کبوتر که چو برخاست نشیند، از گوشه بامی که پریدیم پریدیم 💠 @e_adab 💠
مثل کبریت کشیدن در باد زندگی دشوار است... من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم؛ آخرین دانه‌ی کبریتم را می‌کشم در این باد هرچه بادا باد. - 💠 @e_adab 💠
“زندگی مانند دوربین عکاسی است، شما باید حداقل یک عکس خام درش بگذارید تا یک عکس از چیزی که میخواهید به شما تحویل دهد.”🤍 💠 @e_adab 💠
سخن کز حال خود گویم ز حرفم بوی درد آید بلی حال دگر دارد سخن کز روی درد آید چنان خو کرده با دردش دل اندوهگین من که روزی صد ره از راحت گریزد سوی درد آید 💠 @e_adab 💠
“زندگی مانند دوربین عکاسی است، شما باید حداقل یک عکس خام درش بگذارید تا یک عکس از چیزی که میخواهید به شما تحویل دهد.”🤍 💠 @e_adab 💠
“زندگی مانند دوربین عکاسی است، شما باید حداقل یک عکس خام درش بگذارید تا یک عکس از چیزی که میخواهید به شما تحویل دهد.”🤍 💠 @e_adab 💠
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم مشاطه به جای مو در شانه کند ما را من می زده دوشم شاید که خیال تو امروز به یک ساغر مستانه کند ما را چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو بر آتش روی تو پروانه کند ما را ‌ 💠 @e_adab 💠
خداوند همواره ناظر اعمال ماست... فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ: او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد. 📚معارف اسلامی، شماره ۷۷ ‌‌‌‌‌📜 💠 @e_adab 💠
‌ بخونید و لذت ببرید...♥️ . روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده‌ام بس‌که خود را در دل آیینه غمگین دیده‌ام مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید گرگ باران‌دیده هستم، برف سنگین دیده‌ام آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد حال یوسف را ببینم با کدامین دیده‌ام؟ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده‌ام بیستون دیشب به چشمم جاده‌ای هموار بود ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده‌ام 💠 @e_adab 💠
‌ بخونید و لذت ببرید...♥️ . روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده‌ام بس‌که خود را در دل آیینه غمگین دیده‌ام مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید گرگ باران‌دیده هستم، برف سنگین دیده‌ام آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد حال یوسف را ببینم با کدامین دیده‌ام؟ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده‌ام بیستون دیشب به چشمم جاده‌ای هموار بود ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده‌ام 💠 @e_adab 💠
‌ بخونید و لذت ببرید...♥️ . روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده‌ام بس‌که خود را در دل آیینه غمگین دیده‌ام مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید گرگ باران‌دیده هستم، برف سنگین دیده‌ام آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد حال یوسف را ببینم با کدامین دیده‌ام؟ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده‌ام بیستون دیشب به چشمم جاده‌ای هموار بود ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده‌ام 💠 @e_adab 💠
‌ گفتی چه خبر...!؟ از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی‌ام غیر زمستان خبری نیست در زندگی‌ام، بعد تو و خاطره‌هایت غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست... انگار نه انگار دل شهر گرفته‌ست از بارش بی وقفه‌ی باران خبری نیست ای کاش کسی بود که می‌گفت به یوسف؛ در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست... از روز به هم ریختن رابطه‌ی ما از خاله زنک بازی تهران خبری نیست گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است از معرفت قوم مسلمان خبری نیست... در آتش نمرود تو می‌سوزم و افسوس از معجزه‌ی باغ و گلستان خبری نیست در فال غریبانه‌ی خود گشتم و دیدم جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست گفتی چه خبر...!؟ گفتم و هرگز نشنیدی جز دوری‌ات ای عشق، به قرآن خبری نیست... 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ خوش باش ! خوش باشی مهمترین درس فلسفه خیام است . اون خوب میدونسته فرصت زیستن یکباره 🕊️🌱 💠 @e_adab 💠
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست 💠 @e_adab 💠
بیاییم یاد بگیریم همه چیز قرار نیست اونجوری ک میخواییم پیش بره ، قرار نیست حتما موفق بشیم ، قرار نیست همه مارو دوس داشته باشن ، قرار نیست حتما پولدار بشیم و..... گاهی وقتا باید یادمون باشه باید اول ب همینجایی ک هستیم قانع باشیم ، راضی باشیم و بعد ادامه بدیم تا برسیم ب همونجایی ک اون بالای میخواد 💠@e_adab💠
✍ نگران سقوط ها نباش آبشار پس از فرو ریختن آرامش را در بغل می گیرد 💠@e_adab💠
مهربان باش و به هرکس میرسی لبخند بزن تو نمیدانی به آدمها چه میگذرد شاید لبخندت برایشان مانند گنجی ارزشمند باشد و آنها بسیار به آن محتاج باشند 💠 @e_adab 💠
‌‌ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی ‌ 💠 @e_adab 💠
✍حکایت ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. خالق من بهشتي دارد، «نزديک زيبا و بزرگ»، و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را، گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري... شايد امروز آن روز باشد. ‎‎‌‌‎‎‌ 💠 @e_adab 💠
‌‌ ‌ ‏ز هر سویم غمی سر کرد و تشویشی و اندوهی ، کجایی آخر ای شادی ؟ تو هم بر کن سر از جایی ! ‌ ‌ ‌‌ 💠‌@e_adab💠