eitaa logo
هامون
44.6هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
666 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم. وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلی بسیاری از ماها است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر». 📗 @e_adab
شیرها روش خاصی برای شکار دارند. آنها از افراد سالخورده و بی چنگ و دندان برای شکار استفاده می کنند به این ترتیب که دسته ی شیرها، بز کوهی را در دره ای تنگ و باریک به دام می اندازند. شیرهای جوان در یک سمت و شیرهای پیر در سمت دیگر دره جمع می شوند. شیرهای پیر با آخرین توان با صدای بلند غرش می کنند و حیوانات درون مسیر با شنیدن صدای غرش به جهت مخالف می دوند و یکراست به دام شیرهای جوان منتظر می افتند. حکایت ما نیز چنین است اگر به سمت ترس های خود برویم آسیبی به ما نخواهد رسید بلکه این فرار است که ما را به دام می اندازد. اکنون ببینید در زندگی از چه می ترسید. ببینید در خودتان از چه می ترسید. با چشم باز و قلبی گشوده به درون ترس خود نفوذ کنید ، خواهید دید ترس همچون اتاقی خالی است . ترس فقط به اندازه ی اجتناب شما قدرتمند است . هر چه بیشتر از ترس روی گردانید و نخواهید که در آغوشش کشید ، قدرت بیشتری به آن می بخشید. دیل کارنگی می گوید: بشر آنقدر که از ترس حوادث اتفاق نیفتاده در آینده در رنج است ،از خود آن اتفاق آنقدر رنج نبرده است. ترست را در آغوش بکش😊 📗 @e_adab
در سال 1902آتشفشان کوه پله در جزيره مارتينيک فوران کرد و همه 30 هزار نفر جمعیت شهر سنت پیر کشته شدن بجز یک نفر زندانی که اونم قرار بود همون روز اعدام بشه. وقتی قسمت نباشه بمیری 📗 @e_adab
داستان تلخیص شده از سینوهه. "سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود. برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند. سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ... سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند : "او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزرگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..." در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..." سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟ و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟" و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد: "آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده كرد" 📗 @e_adab
بر پایهٔ تاریخ، زورخانه حدود 700 سال پیش بدست پوریای ولی که ظاهراً از مردم آذربایجان و یا خوارزم بود بنیان شد. طبق منش اسطوره‌های ایران، زورخانه میتواند درایران پیشینه ای بسیار کهن تر داشته باشد! 📗 @e_adab
كيفر نيرنگ و بى اعتنائى به مؤمن محمد بن سنان گويد: در محضر حضرت رضا (ع ) بودم به من فرمود: در دوران بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) چهار نفر مؤمن ، با هم دوست بودند، روزى يكى از آنها به خانه اى كه آن سه نفر ديگر براى كارى در آن اجتماع كرده بودند رفت و در زد، غلام بيرون آمد (و به دروغ ) گفت : آقايم در منزل نيست . آن مؤمن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه كسى بود؟ غلام گفت فلان كس بود، شما را مى خواست ، گفتم : در خانه نيست . صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نكردند، انگار كه دروغى واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند. فرداى آن روز آن مرد مؤمن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، ديد با هم مى خواهند به باغى بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما مى آيم ، گفتند مانعى ندارد، ولى از جريان روز قبل از او عذرخواهى نكردند (كه مثلا شما تشريف آورديد و متاءسفانه ما در خانه بوديم و معذرت مى خواهيم كه غلام به شما دروغ گفت و شما رفتيد) با توجه به اينكه او يك فرد تهيدست و مستمند بود. بهر حال چهار نفرى به سوى باغ و كشتزار روانه شدند، مقدارى كه راه رفتند ناگهان قطعه ابرى آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها خيال كردند كه نشانه باران است ، شتاب كردند كه باران نخورند ولى ديدند ابر به نزديك سر آنها آمد، يك منادى در ميان ابر، صدا زد اى آتش اين ها (اين سه نفر) را بگير، من جبرئيل هستم ، آتش از ميان توده ابر، فوران كرد و آن سه نفر را به كام خود برد، ولى آن مؤمن مستمند (چهارمى ) تنها و ترسان ماند، از اين جريان در شگفت شد و علت را نمى دانست ، به شهر بازگشت و به محضر يوشع بن نون (وصى حضرت موسى ) رسيد و جريان را از اول تا آخر بيان كرد و علت آن را پرسيد. يوشع گفت : خداوند پس از آنكه از آنها راضى شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن كارى كه با تو كردند. او عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند، يوشع جريان را گفت . آن مرد گفت : من آنها را بخشيدم يوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را مى بخشيدى سودى به حال آنها داشت ولى اكنون سودى ندارد و شايد پس از اين (در عالم پس از مرگ ) به آنها سودى ببخشد. 📗 @e_adab
مادربزرگم میگفت: غماتون رو نشمرید هی روش می یاد! مادربزرگم سیاه نمیپوشید، میگفت فلک رو گول بزنیم دیگه بلا نفرسته میدونم کارمون از فریب دادن تقدیر غریبمون گذشته، اما خدا رو چه دیدین شاید مادربزرگا یه چیزی میدونستن که ما نمیدونیم 📗 @e_adab
صُبح است بیا دوباره پرواز کنیم دروازه دل به دوستی باز کنیم دیروز که رفت رفته را غم نخوریم یک روز دگر به شوق آغاز کنیم ... - نظامی گنجوی 📗 @e_adab
همین الان یهویی بلند بگو "خدایا شکرت" یهویی دیدی خدا هم جوابتو داد پای آرزو هاتونو امضاء کرد کار خدا نشد نداره ... 📗 @e_adab
شازده کوچولو گفت: «اهلی کردن» یعنی چه؟ روباه گفت: یعنی «پیوند بستن»، همان چیزی که امروزه دارد به فراموشی سپرده می‌شود. - پیوند بستن؟ روباه گفت: البته. مثلاً تو برای من هنوز پسربچه‌ای بیشتر نیستی؛ مثل صدهزار پسربچه‌ی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم؛ مثل صدهزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هردو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانه‌ی جهان خواهی شد و من هم برای تو یگانه‌ی جهان خواهم شد. شازده کوچولو گفت: کم‌کم دارم می‌فهمم... یک گل هست که به گمانم مرا اهلی کرده باشد. 📗 @e_adab
وقتی فرهنگ ها مشترک میشن ‏فارسی : هم خدا رو میخوای هر ‎خرما رو ؟ آلبانیایی : هم شنا کنی ، هم خیس نشی ! انگلیسی / سوئدی /عبری / فنلاندی : نمیتونی هم کیکو بخوری هم داشته باشیش ! ژاپنی و کره‌ای : نمیتونی همزمان دنبال ۲ تا خرگوش کنی ! دانمارکی : نمیتونی آش و جاش را با هم بکنی تو دهنت ! بلغاری : نمیتونی هم گرگ را سیر کنی ، هم بره را دست نخورده نگه داری ! چکی/اوکراینی/ایسلندی : نمیتونی همزمان روی دو تا صندلی (جا) بشینی ! 📗 @e_adab
ابوسعید ابوالخیر را گفتند: فلانی قادر است پرواز کند، گفت:این که مهم نیست،مگس هم میپرد گفتند فلانی را چه میگویی که روی آب راه میرود؟ گفت: اهمیتی ندارد،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند. گفتند پس از نظر تو شاهکار چیست؟ گفت: اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،دروغ نگویی،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی. این شاهکار است...🍂 📗 @e_adab